سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: کافه گپ میلیاردرها
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
متولد آبانم

روزگارم خوب است

روحیه ای لطیف دارم

با قلبی پر از شر و شور جوانی ...

با دلی پر از مهربانی ...
باز پاییز اومدو

تا ما پا میزاریم تو خیابون بارون میگیره خیس و ابکشیده میریم خونه Yosef.gif
خوش بحالتون داداشییییییییییی ما که اینجا هنوز بارون ندیدیم
من که آرزومه بارون بگیره با آقای مدیر بریم قدمی بزنیم زیر شر شر بارون
روز اول مهر بود امروز Big Grin شکر خدا عالی بود Smile
(09-24-2013 12:44 AM)MARYAR نوشته شده توسط: [ -> ]خوش بحالتون داداشییییییییییی ما که اینجا هنوز بارون ندیدیم
من که آرزومه بارون بگیره با آقای مدیر بریم قدمی بزنیم زیر شر شر بارون

با خانم صدفی چی؟؟؟؟؟Yosef.gif
شعر نمیخواستید بگید؟؟؟Yosef.gif
ایول مهدی سئوال خوبی پرسیدی دمت گرمYosef.gif
(09-24-2013 08:13 AM)مهدی گل محمدی نوشته شده توسط: [ -> ]
(09-24-2013 12:44 AM)MARYAR نوشته شده توسط: [ -> ]خوش بحالتون داداشییییییییییی ما که اینجا هنوز بارون ندیدیم
من که آرزومه بارون بگیره با آقای مدیر بریم قدمی بزنیم زیر شر شر بارون

با خانم صدفی چی؟؟؟؟؟Yosef.gif
شعر نمیخواستید بگید؟؟؟Yosef.gif

چرا با شهرزاد جونممم می خوام برم زیر بارون با هم شعر بگیم12_00212_002
یه پارتشو با شهرزاد جونم عشقم ، نیلوفر روی دریاچم می رمHeartHeart
یه پارتشم با آقای مدیر، همراه روزای زندگیم میرمHeartHeart

(فکر کردی من کم میارم داداش برو ما از اون کم آورده هاش نیستیم Yosef.gif)
میگم این ساعت انجمن انگار کوک نیستا!!!
(09-24-2013 11:24 AM)Delta.H نوشته شده توسط: [ -> ]میگم این ساعت انجمن انگار کوک نیستا!!!

ساعت زندگیتون کوک باشه ولکککککککک36
تام هیکل
مايكل، راننده اتوبوس شهري، مثل هميشه اول صبح اتوبوسش را روشن كرد و در مسير هميشگي شروع به كار كرد. در چند ايستگاه اول همه چيز مثل معمول بود و تعدادي مسافر پياده مي شدند و چند نفر هم سوار مي شدند. در ايستگاه بعدي، يك مرد با هيكل بزرگ، قيافه اي خشن و رفتاري عجيب سوار شد او در حالي كه به مايكل زل زده بود گفت: «تام هيكل پولي نمي ده!» و رفت و نشست.
مايكل كه تقريباً ريز جثه بود و اساساً آدم ملايمي بود چيزي نگفت اما راضي هم نبود.

روز بعد هم دوباره همين اتفاق افتاد و مرد هيكلي سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روي صندلي نشست

و روز بعد و روز بعد


اين اتفاق كه به كابوسي براي مايكل تبديل شده بود خيلي او را آزار مي داد. بعد از مدتي مايكل ديگر نمي تواست اين موضوع را تحمل كند و بايد با او برخورد مي كرد. اما چطوري از پس آن هيكل بر مي آمد؟

بنابراين در چند كلاس بدنسازي، كاراته و جودو و ... ثبت نام كرد. در پايان تابستان، مايكل به اندازه كافي آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پيدا كرده بود.


بنابراين روز بعدي كه مرد هيكلي سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هيكل پولي نمي ده!» مايكل ايستاد، به او زل زد و فرياد زد: «براي چي؟»
مرد هيكلي با چهره اي متعجب و ترسان گفت: «تام هيكل كارت استفاده رايگان داره.»
لینک مرجع