10-20-2013, 08:48 PM
"صدای بچه های من نمی آید.دلم می خواهد صدای بچه هایم را بشنوم.دلم می خواهد پسرم حتی با شنیدن قصه های من قاه قاه بخندد و من نوازش گوشهایم را احساس کنم.و کش آمدن لپ هایم را.حتی اگر کمی!
می خواهم صدای ظرف شستن دخترم را بشنوم.صدای شکستن بشقاب های سلطنتی ام را.صدای شکستن تنگ بلور قدیمی ام را که بعد از سال ها از دکور سرد بیرونش آوردم.می خواهم همیشه دم دستم باشد.چون بوی مادر و مادربزرگم را می دهد.آن وقت ها که جایش کنار سماور نفتی روی میز چوبی کوچک گوشه تالار بوده است.دختر گلم!این یادگار عزیز را بشکن.بشکن تا با خاطرات به تاریخ بپیوندد.به تاریخ گذشتگان من!تو بشکن تا فقط احساس کنم حضور دست های تو را.دست های نحیفت را که جان کافی برای تحمل وزن یادگار مادرانم را ندارند.صدای شکستن خاطرات عزیزم به دست تو عزیزترین ناراحنم نمی کند.ابداً!
پسرکم، صدای تلویزیون را که نه، صدای خودت را بلند کن.رفتن توپ را توسط بیگانه ترین ها به دورترین دروازه های از من با رساترین فریادهای شادمانه و پرهیجان اعلام کن تا فقط بشنوم.فریاد شوقت در فضای خانه پیچید و من بشنوم و لبریز شوم از شوق.
دخترم، چرا آهسته؟! بلندتر بخوان.صدای تو زیباست.حتی اگر بدآهنگ ترین صیغه های عربی را صرف کنی.حتی اگر بی احساس ترین قضایای هندسی را اثبات کنی.حتی اگر خشک ترین فرمول های فیزیک را از بر کنی.تا به کارت نیاید هیچ وقت.هیچ وقت در زندگی به کارت نیاید.هیچ وقت در گفتگو با فرزندت، با عزیزت، با دوستت مفید نیفتد.هیچ وقت در اولین گفتگوی عاشقانه با محبوبت به کمکت نشتابد تا بدانی چگونه دهان باز کنی و حرف آغاز.
پسرم، صدایت را نمی شنوم.می خوابم و دلم می خواهد آن گاه به اوج درک شیرینی خواب رسیدم با صدای تو بیدار شوم.حتی برای پیش پا افتاده ترین خواست تو.آب بخواه! مرا از لذت خواب محروم کن و از من اب بخواه.در دستت لیوانی پر آب باشد و من ببینم و باز از من خواب آلوده تقاضای آب کن.بیدارم کن! با صدای تو بیدار می شودم.زود!خیلی زود!
دخترم، می خواهم صدای گریه هایت را هم بشنوم.چقدر نجیبانه می گریی؟! هق هق گریه هایت را از من دریغ نکن.گوش من سال هاست با طنین گریه ات آشناست.از رختخواب سردت بیرون بیا.لحاف سنگین از اندام کنار بزن.قدم بردار.بردار و بیا بالای سر من.درست بالای سر من.بلند گریه کن.حتی دلتنگ شنیدن صدای گریه های توام!یخ زده ام!آبم کن.ذوبم کن.اشک های تو داغند! چرا خاموشی؟ چرا بی صدایی؟ چرا سکوت؟همه در فریادند و همه جا پر از همهمه.دیگران صدا به آسمان رسانده اند و دنیا پر شده از هیاهوشان..."
از کتاب شبی که زن سی ساله می شد
می خواهم صدای ظرف شستن دخترم را بشنوم.صدای شکستن بشقاب های سلطنتی ام را.صدای شکستن تنگ بلور قدیمی ام را که بعد از سال ها از دکور سرد بیرونش آوردم.می خواهم همیشه دم دستم باشد.چون بوی مادر و مادربزرگم را می دهد.آن وقت ها که جایش کنار سماور نفتی روی میز چوبی کوچک گوشه تالار بوده است.دختر گلم!این یادگار عزیز را بشکن.بشکن تا با خاطرات به تاریخ بپیوندد.به تاریخ گذشتگان من!تو بشکن تا فقط احساس کنم حضور دست های تو را.دست های نحیفت را که جان کافی برای تحمل وزن یادگار مادرانم را ندارند.صدای شکستن خاطرات عزیزم به دست تو عزیزترین ناراحنم نمی کند.ابداً!
پسرکم، صدای تلویزیون را که نه، صدای خودت را بلند کن.رفتن توپ را توسط بیگانه ترین ها به دورترین دروازه های از من با رساترین فریادهای شادمانه و پرهیجان اعلام کن تا فقط بشنوم.فریاد شوقت در فضای خانه پیچید و من بشنوم و لبریز شوم از شوق.
دخترم، چرا آهسته؟! بلندتر بخوان.صدای تو زیباست.حتی اگر بدآهنگ ترین صیغه های عربی را صرف کنی.حتی اگر بی احساس ترین قضایای هندسی را اثبات کنی.حتی اگر خشک ترین فرمول های فیزیک را از بر کنی.تا به کارت نیاید هیچ وقت.هیچ وقت در زندگی به کارت نیاید.هیچ وقت در گفتگو با فرزندت، با عزیزت، با دوستت مفید نیفتد.هیچ وقت در اولین گفتگوی عاشقانه با محبوبت به کمکت نشتابد تا بدانی چگونه دهان باز کنی و حرف آغاز.
پسرم، صدایت را نمی شنوم.می خوابم و دلم می خواهد آن گاه به اوج درک شیرینی خواب رسیدم با صدای تو بیدار شوم.حتی برای پیش پا افتاده ترین خواست تو.آب بخواه! مرا از لذت خواب محروم کن و از من اب بخواه.در دستت لیوانی پر آب باشد و من ببینم و باز از من خواب آلوده تقاضای آب کن.بیدارم کن! با صدای تو بیدار می شودم.زود!خیلی زود!
دخترم، می خواهم صدای گریه هایت را هم بشنوم.چقدر نجیبانه می گریی؟! هق هق گریه هایت را از من دریغ نکن.گوش من سال هاست با طنین گریه ات آشناست.از رختخواب سردت بیرون بیا.لحاف سنگین از اندام کنار بزن.قدم بردار.بردار و بیا بالای سر من.درست بالای سر من.بلند گریه کن.حتی دلتنگ شنیدن صدای گریه های توام!یخ زده ام!آبم کن.ذوبم کن.اشک های تو داغند! چرا خاموشی؟ چرا بی صدایی؟ چرا سکوت؟همه در فریادند و همه جا پر از همهمه.دیگران صدا به آسمان رسانده اند و دنیا پر شده از هیاهوشان..."
از کتاب شبی که زن سی ساله می شد