سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: کافه گپ میلیاردرها
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
(08-24-2013 05:12 PM)3ObHaN نوشته شده توسط: [ -> ]
(08-24-2013 05:01 PM)MARYAR نوشته شده توسط: [ -> ]
(08-24-2013 04:35 PM)3ObHaN نوشته شده توسط: [ -> ]
(08-24-2013 03:50 PM)MARYAR نوشته شده توسط: [ -> ]ما اومدیمممممممممممممممم یالله

کسی اینجا نیس؟
بابا من گفتم فرش قرمزی چیزی واسه ما پهن کردید!!! همین کارا را می کنید ما یکسره در عیبت صغری به سر می بریم...

شهرزاد جونمممممممممممم می خوایم همو ببینیم اونم دو روز تو شمال...

معلومه کوجایی شوما ؟ Angry Big Grin
همینجاها، زیر سایه شومااااا

داداش ما در غیبت صغزی به سر می بردیم پیش صغری خانوم اینا Yosef.gif Yosef.gif

صغری خانم اینا خوب بودن ؟ Big Grin Yosef.gif
زود زود انلاین شو ،بدون شوما انجمن شده شهر مردگان :| Yosef.gif

مگه می شه شوما اینجا باشی و انجمن بشه شهر مردگان مخصوصا با این تیپ جدید و مدل جدید موهات که کوتاه کردی چقدم بهت پشت مو میاد.... Yosef.gif
(08-24-2013 03:50 PM)MARYAR نوشته شده توسط: [ -> ]ما اومدیمممممممممممممممم یالله

کسی اینجا نیس؟
بابا من گفتم فرش قرمزی چیزی واسه ما پهن کردید!!! همین کارا را می کنید ما یکسره در عیبت صغری به سر می بریم...

شهرزاد جونمممممممممممم می خوایم همو ببینیم اونم دو روز تو شمال...

عزیزم روز شماری میکنم
تنها شخصی را که میشناسم که معقول و سنجیده رفتار می کند, خیاط من است. او هر بار که من را می بیند از نو اندازه گیری میکند. بقیه به معیارها و عقاید کهنه خود پایبند هستند و انتظار دارند که من خود را با آنها هماهنگ کنم

جورج برنارد شاو
امه خدا به همه انسانها...

امروز صبح که از خواب بیدار شدی،
نگاهت می کردم،
امیدوار بودم که با من حرف بزنی،
حتی برای چند کلمه،
نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،
از من تشکر کنی؛

اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،
مشغول انتخاب لباسی که میخواستی بپوشی،

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی،
فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی:"سلام"،
اما تو خیلی مشغول بودی.

یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت، کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی.

بعد دیدمت که از جا پریدی،
خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی،
اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.

تمام روز با صبوری منتظرت بودم،
با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.

متوجه شدم قبل از نهار هی دورو برت را نگاه می کنی؛
شاید چون خجالت می کشیدی،
سرت را به سوی من خم نکردی!!!

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.

بعد از انجام دادن چند کار،
تلویزیون را روشن کردی،
نمیدانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟
در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی.
در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط ازبرنامه هایش لذت می بری.

باز هم صبورانه انتظار ترا کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،
شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!!

موقع خواب،
فکر می کنم خیلی خسته بودی،
بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی،
به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.

نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی؛

اما اشکالی ندارد،
آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!

هنگامی که به خواب رفتی،
صورتت را که خستهء تکرارِ یکنواختی های روزمره بود،
را عاشقانه لمس کردم.

چقدر مشتاقم که به تو بگویم:
چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی...

احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.

من صبورم،
بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.

حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی.

من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم،
منتظر یک سر تکان دادن،
یک دعا،
یک فکر،
یا گوشه ای از قلبت که بسوی من آید.

خیلی سخت است که مکالمه ای یکطرفه داشته باشی.

خوب،
من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود،
به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی!

آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟

اگر نه،
عیبی ندارد،
من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم.
من هرگز دست نخواهم کشید...

روز خوبی داشته باشید...
ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮕﻪ . . . .
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﻧﯿﻮﻣﺪﻥ ﻣﻌﻠﻢ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﻭ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺳﺮﻭﺩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻭﻝ ﻫﻔﺘﻪ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻂ ﮐﺸﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﺸﻖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ آبی ﻭ ﻗﺮﻣﺰ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺎﮎﮐﻦ ﻭ ﮔﭻ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﻌﻠﻢ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﻟﯿﻮﺍﻧﺎﯼ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﻓﻠﻮﺕ ﺩﺍﺷﺖ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻥ ....
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺩﻟﺨﻮﺷﻴﻬﺎﻱ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ...
سلام
به همه دوستان انجمن
امروز دلم خیلی گرفته بود.
همه دوستام سرشون شلوغ بود و هیچکس نت نبود باهاش حرف بزنم.
همینجوری داشتم توی انجمن میگشتم این کافه را دیدم .
بخش خوبیه برای زنگ تفریح.
یه سوال همیشه توی ذهنم هست هنوز نتونستم بهش جواب بدم.
به نظر شما خدا را کجای زندگی باید جستجو کرد؟
اون لحظه ای که همه درها بسته میشه و همه نگاهها روشون را ازت برمیدارن
اون موقعها که نفسهات توی سینه ات گیر میکنن،زانوهات روی زمین ،زمین گیر میشن
چطوری باید بگی خدایا؟
اگه نفست گیر کرد و ریه هات توان نداشت چکار میکنی؟
(08-28-2013 07:07 PM)sayeh80 نوشته شده توسط: [ -> ]سلام
به همه دوستان انجمن
امروز دلم خیلی گرفته بود.
همه دوستام سرشون شلوغ بود و هیچکس نت نبود باهاش حرف بزنم.
همینجوری داشتم توی انجمن میگشتم این کافه را دیدم .
بخش خوبیه برای زنگ تفریح.
یه سوال همیشه توی ذهنم هست هنوز نتونستم بهش جواب بدم.
به نظر شما خدا را کجای زندگی باید جستجو کرد؟
اون لحظه ای که همه درها بسته میشه و همه نگاهها روشون را ازت برمیدارن
اون موقعها که نفسهات توی سینه ات گیر میکنن،زانوهات روی زمین ،زمین گیر میشن
چطوری باید بگی خدایا؟
اگه نفست گیر کرد و ریه هات توان نداشت چکار میکنی؟

سلام بر شما

"منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا.

با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن.

بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد
"
ممنون اقای کاظمی
هم بابت شعر زیبایی که فرستادید و هم بابت مفهوم شعر
ولی باور کنید من خیلی وقته توی این نقطه گیر کردم.
هر چیزی که بخوام دارم ولی در عوضش هر چی مشکل هست سر از زندگی من در میاره.
شاید خدا برای بعضیا اینطوری باشه که شما میگید
ولی برای من نبوده
این جوری که من از زندگیم فهمیدم .
این حرفا توی دلم مونده بود
جایی برای فریاد زدن نبود.
اینجا جار زدم
از همه بچه های انجمن بخاطر این حرفهای نامیدم عذر میخوام
(08-28-2013 07:49 PM)sayeh80 نوشته شده توسط: [ -> ]ممنون اقای کاظمی
هم بابت شعر زیبایی که فرستادید و هم بابت مفهوم شعر
ولی باور کنید من خیلی وقته توی این نقطه گیر کردم.
هر چیزی که بخوام دارم ولی در عوضش هر چی مشکل هست سر از زندگی من در میاره.
شاید خدا برای بعضیا اینطوری باشه که شما میگید
ولی برای من نبوده
این جوری که من از زندگیم فهمیدم .
این حرفا توی دلم مونده بود
جایی برای فریاد زدن نبود.
اینجا جار زدم
از همه بچه های انجمن بخاطر این حرفهای نامیدم عذر میخوام
سلام دوست عزیز.
دیوارهای ذهنی خود را از میان برداریم.
در هر کاری حکمتی هست و در هر حکمتی دنیائی از خیر.
خیر آن را پیدا کنیم.
پیدا کردن خدا کار آسانی است:
خدایا با همه بزرگیت در قلب کوچک من جای داری.
در خودت پیدایش میکنیم. در دیگران پیدایش میکنیم . در شادی پیدایش میکنیم در مشکلات پیدایش میکنیم.
در همه جا.
در نهایت در قلب کوچک خود.
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=9413&page=1
(08-28-2013 07:07 PM)sayeh80 نوشته شده توسط: [ -> ]سلام
به همه دوستان انجمن
امروز دلم خیلی گرفته بود.
همه دوستام سرشون شلوغ بود و هیچکس نت نبود باهاش حرف بزنم.
همینجوری داشتم توی انجمن میگشتم این کافه را دیدم .
بخش خوبیه برای زنگ تفریح.
یه سوال همیشه توی ذهنم هست هنوز نتونستم بهش جواب بدم.
به نظر شما خدا را کجای زندگی باید جستجو کرد؟
اون لحظه ای که همه درها بسته میشه و همه نگاهها روشون را ازت برمیدارن
اون موقعها که نفسهات توی سینه ات گیر میکنن،زانوهات روی زمین ،زمین گیر میشن
چطوری باید بگی خدایا؟
اگه نفست گیر کرد و ریه هات توان نداشت چکار میکنی؟
آنان که طلبکارخدایید!خدایید
حاجت به طلب نیست؛شمایید،شمایید
چیزی که نکردیدگم ازبهرچه جویید؟
کس غیرشمانیست؛کجایید؟کجایید؟
درخانه نشینیدومگردیدبه هردر،
زیراکه شماخانه وهم خانه خدایید.
خواهیدببینید،رخ اندررخ معشوق؟
زنگارزآیینه به صیقل بزدایید!
دوست عزیزخیلی وقتهادقیقاجایی که فکرمیکنیم همه چیزتوی زندگیمون داره ازهم میپاشه اشتباه میکنیم اون لحظه درحقیقت همه چیزداره سرجای خودش قرارمیگیره.اگه کمی حوصله کنیم واگه به حکمت خداایمان داشته باشیم بهترین نتیجه رودریافت میکنیم.خداروحس کن تو زانوهات،توی نفسهات ،توی قلبت.توی آسمونهادنبال خدانگرد.همین جاست نزدیکترازرگ گردن.توی رگهات جریان داره.توی سکوت میتونی کامل حسش کنی.امتحان کن
لینک مرجع