سلام به دوستان عزیز

از ابراز لطف و محبت دوستان خیلی خیلی ممنون هستم
نمیدونید از دیروز بعدازظهر که ازتون جدا شدم چه حالی دارم!
بعدش هم که سبحان رفت
دلم برای تک تک خواهر و برادرانم تنگ شده

یعنی یه چیزی میگم و یه چیزی میشنوید!
خدا رو شکر میکنم که چنین خانواده خوبی دارم
درسته پایه آشنایی هر کدام از ما از در این محیط مجازی بوده ، ولی به لطف مدیریت و معاونت عزیز و دوست عزیزم آقا هوشنگ ، و همچنین همت عزیزانم ، این محیط مجازی تبدیل به کانون گرم خانواده شده
به شخصه از تمامی شما به خاطر یکسری کمبودها و سختی ها در این سفر معذرت میخوام
امیدوارم بتونم کاستی ها رو براتون جبران کنم
همچنین از اعضای گل اصفهان ( خانم های صفری ، جناب حسن عباسی ، جناب علی مرادانیان ، جناب حامد میریان ، جناب فرشاد نبی ، آقا بهادر عزیز ) تشکر میکنم که در میزبانی عزیزان به هر نحو بنده رو همیاری کردن.
همچنین از دوست گلم مجید جان که زحمت رانندگی اتوبوس رو در روز دوم به عهده گرفت ممنونم
دلم برای همتون تنگ شده
برای :
خانم صدفی و خواهر و مادر گرامیشون
آقای میرعباس و خانواده عزیزشون
برادر و خواهر گلم ، کامیار و مریم خانم عزیز
دوست و عزیز دلم ، آقا هوشنگ گل
مهدی ، مهیار ، سبحان سه دوست واقعی و برادران من
آقای سیدی و خانواده محترمشون
آقای قهرمانی و خانواده گلشون
آقای رضایی و خانواده محترم که برای رزرو بلیط در آخر اذیت شدند و من شرمنده هستم
پارسا ، علی ، شهرام ، حبیب
جناب دولتی و همسر محترم
آقای دهقانی و خانم گلشون
آقا فرهاد عزیز و خانم محترم که در آخر برای رزرو بلیط اذیت شدند ، که من واقعا شرمندشون شدم
خانواده آقای بهرامی عزیز
خانواده آقای رحیمی
خانم فیاض و فرزند دلبندشون
آقا حمزه عزیز و دلبند من
خواهر محترم و خاله عزیز کامیار جان
احمد عزیز
و..... ( ببخشید اگه احیانا کسی رو از قلم انداختم! )
دلم برای تک تکتون تنگ شده
همچنین جای دادا هادی گل و خانم محترمشون
و
مهدی جان ( مهدی 77 )
و
آقای ملک و خانم محترم
و
آقا نسیم گل
و
هدی عزیز
که در سفر مشهد همراه ما بودند خالی بود.
انشالله که به زودی دیدارها تازه بشه و شاهد حضور بیشتر اعضا انجمن در سفرها باشیم

امیدوارم که خاطرات خوب و شیرینی از این سفر تا ابد در ذهن و خاطره دوستان باقی بمونه
خداروشکر در این سفر توانستیم که دوباره به فعالیت اعضای استان اصفهان شوک جدیدی وارد کنیم و به یاری خدا صندوق رو افتتاح کنیم
قابل توجه کامیار عزیز:
صبح که از خواب بیدار شدم ، مادرم بهم گفت ، ایشالله دوباره بچه ها بیاند اصفهان و تو مجبور بشی بری بیرون از خونه و کمی پیاده روی کنی ، بلکه باز هم لاغر تر بشی
کوچیک همه خواهران و برادران گل: محمد
