به طرف میگن با ماشین جمله بساز
میگه:یارو با مترو سر کار میره
بهش میگن :پس "ماشین"کو
میگه:فروخت به زخم زندگیش زد
بچه بودم، بابام منو برده بود مسجد، امام جماعت هم پیر بود آروم آروم نماز میخوند، منم حوصه ام سر رفته بود پا شدم رفتم بالای منبر میکروفونو ورداشتم، شروع کردم به خوندن شعرای مهد کودکمون، کل مسجد داشتن همراه با لبخند ملیحی به نمازشون ادامه میدادن...
یهو دیدم بابا نمازو ول کرده اینهو پلنگ گرسنه داره میاد سمتم، منم که به شدت احساس خطر میکردم فرارو به قرار ترجیح دادم و بابا بدو من بدو، منم که ریزه میزه بودم از بین نماز گزارا سریع رد میشدمو داد میزدم: کمک این میخواد منو بزنه!! ،
چند نفر که اصن افتاده بودن کف مسجد ریسه میرفتن، بقیه هم در حال ذوق کردن بودن، این ماراتون حتی تو تامو جری هم بی سابقه بود تا اینکه باباو منو گرفتو تا میخوردم منو زد...

چند سال پيش تازه اسباب كشي كرده بوديم به يك اپارتمان ده واحدي منم مدير ساختمون رو نمي شناختم .همسايه ديوار به ديوارمون يك پسر دو ساله داشت كه عصرهادر چوبي خونه اشون رو باز ميكرد ودر محافظ فلزي رو ميبست و اين بچه ميومد از اين در فلزي اويزون
ميشد ويكسره جيغ و داد ميكرد و اعصاب واسه من نگذاشته بود.مدير اپارتمان جلسه گذاشت منم واسه اولين بار رفتم وقتي نوبت من شد گفتم اصلا در اين مجتمع فرهنگ اپارتمان نشيني وجود نداره يعني چي كه اين خانوم واحد هشت بچه اشو مثل ميمون كه از قفس اويزونه به در اويزون ميكنه بچه هم مدام صداي جيغش رو اعصابه,مدير گفت اون بچه ميمون بچه منه باشه تذكر ميدم .

به یه بنده خدایی میگم: چرا نمیری سر کار
میگه سر کار برم که چی بشه؟
میگم : سر کار بری پول در بیاری زن بگیری
میگه زن بگیرم که چی بشه؟
میگم: زن بگیری که بچه دار شی
میگه بچه دار شم که چی بشه؟
میگم: بچه دار شی که بزرگ شدن بچه هاتو ببینی
میگه بزرگ شن که چی بشه؟
میگم: بزرگ شن که تو پیر شدی عصای دستت باشن
میگه عصای دست من شن که چی بشه؟
میگم: عصای دستت باشن تا وقتی که بمیری
میگه درست صحبت کن نفهم من هنوز جوونم میخوام برم سر کار زن بگیرم
بچه دار شم بچه هام عصای دستم شن عجب آدم بیشعوری هستی !!!
من :| :O
{ مردم واقعا" تحتِ فشار هستند هاا .. اعصاب معصاب هم ندارن ! }
عموم اومده خونمون یه تیکه از ملودی یه آهنگو با دهنش میزنه میگه میتونی از تو اینترنت پیداش کنی؟!
قیافه من :/
داشت یه فیلم قدیمی میداد .. سعید کنگرانی بازی کرده بود.... اومدیم نشستیم که ببینیم... همون اول تیتراژ بابام رسید.. قبل از اینکه تیتراژ تموم شه گفت: "این فلان فیلمه؟؟؟ تو این فیلمه پسره عاشق دختر اربابش میشه بعد اینا بهش دختر نمی دن بعد دوتایی باهم فرار می کنن با خودشون کتلت می برن. کتلتا مسموم بوده هر دوتاشون می خورن می میرن.... "
قیافه من :/
داداشم :/
کارگردان فیلم :/
کتلتای سعید کنگرانی :/
شبکه پی دی اف :/
تصویر دنیای هنر :/
بعد به بابام میگم داشتیم می دیدیما...میگه خب بشین ببین....گفتم حالا که تعریف کردی بگو چرا کتلتا مسموم بوده؟......میگه: نه دیگه، تعریف نمیکنم فیلم بی مزه میشه !!
چندتا فاميل پیر داشتم همیشه توی عروسی ها میومدن میزدن تو پهلوم در گوشم میگفتن:
بعدی تویی، بعدی تویی...
البته دیگه اینکارو نمیکنن...
چون توی مجلسهای ختم، منم باهاشون همین کارو کردم...

روی صحبتم با اون بچهی ۱۵ سالست که تو ف/ی/س/ب/و/ک استاتوس زده "زندگی چرا انقد منو خسته میکنی"،
چی شده؟ باز مامانت فرستادتت نون بگیری؟ :|
بچه ی 10 ساله گوشی داره، اونم آیفون !
کامپیوتر و ایکس باکس و... هم جای خودش!
اونوقت بازم نق میزنه حوصله م سر میره!
ینی میخوام برم بزنم تو سرش بگم:
خوو بچه جون ما وقتی همسنِ تو بودیم؛
میرفتیم تو کوچه با دمپایی کارت بازی میکردیم!
این انگری بردز ما بود مثلا!