استاد قربانیان!
می دانم ساعاتی را که می توانید در کنار خانواده محترمتان باشید و از حضور در نزد عزیزانتان لذت ببرید , به امید یاری رساندن به جوانان این سرزمین و راهنمایی آنان , خود را از این لذت محروم می کنید.
می دانم که چه شب هایی ساعات استراحت و خوابتان را کوتاه می کنید که مبادا عزیزی در انجمن بی جواب بماند.
می دانم که ساعت ها وساعت ها , عاشقانه در لابلای سطور جستجو می کنید تا دستان یاری رسانتان را به دست این جوانان برسانید.
می دانم که ساعت ها به مانیتور خیره می شوید و چشمان زیبایتان خسته می شود.
می دانم که به عشق این جوانان چه سکوت ها و خویشتن داری هایی فرمودید.
می دانم که با هر عاشقانه همچون پیکرتراشی ماهر , چه زیبا ذهن این جوانان را جلا می دهید و بارور می کنید.
می دانم که سنگ صبور این جوانان هستید و دست پر مهرتان را بر سرشان می کشید و با جان و دل , درد دل شان را گوش می کنید.
می دانم که همچون کوهی استوار جوانی های ما را با لبخند پاسخ می دهید و راز های ما را در گنجینه دل مهر می کنید.
می دانم که نه تنها راز ثروت و موفقیت را از شما می آموزم , بلکه اخلاق و منش را هم می آموزم.
می دانم که گاهی غمگین می شوید ولی تمام اندوه را در پشت کلید های کامی جان باقی می گذارید و باز با عشق می نویسید که مبادا جوانان دلسرد شوند.
می دانم که آرزوی موفقیت و سربلندی این جوانان را دارید.
می دانم که در نگاه تان , درلبخندتان و در دل مهربان تان یک دنیا حرف دارید...
می دانم که ...
می دانم که ...
می دانم که با هر لحظه حضور پدرانه و عاشقانه تان , مردانگی را می بینم و به خود می بالم . به خود می بالم که در کنار بزرگمرد و بزرگواری چون شما هستم.
سپاسگزارم.
سپاسگزارم.
سپاسگزارم.
نور حق در زندگی تان تابان باد