سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20
با سلام و کمال احترام برای دوستان و نظرات خوبشون
یه نکته من هرچی فکر میکنم در مورد فرضیه راز یه مسئله وجود داره و اون ماهیت عملکرد این به اصطلاح راز هست البته بنده کل این قضیه رو نفی نمی کنم به عنوان مثال اطمینان دارم تصویر سازی ذهنی بر روی بدن انسان (البته بستگی به انسانش داره)
تاثیر مثبت یا منفی میذاره بنده خودم خودم بارها امتحان کردم کار کرده از کنترل درد گرفته تا بندآوردن خونریزی یا حتی الهاماتی که در رویایا بیداری میشه ولی اینکه بیاد رو اشیاء به این شیوه اثر بذاره جای تامل داره.
کلا از بابت سونامی منفی که تو انجمن راه انداختم شرمنده (لطفا یکی بیاد مارو قانع کنه)
در ادامه عرایضم یه خاطره تعریف کنم
یه روز با یه دوستی میخواستم واسه بازاریابی محصولاتم کار کنم یه آی دی یاهو ازش داشتم تو یاهو مسنجرم که ادش کردم
یاد یه روشی برای برقراری ارتباط با ذهن شخص دیگه افتادم که زمانی که امواج مغزی به سطح آلفا (بین 7 تا 14 سیکل در ثانیه ) برسه میتونید با رعایت احترام متقابل و تاکید بر منافع مشترک با هر شخصی صرف نظر از فاصله ارتباط برقرار کنین ، خب منم همین کار رو انجام دادم چشمامو که باز کردم دیدم پیغام گذاشته شما؟!!! از تعجب نزدیک بود شاخ در بیارم البته هیچ ربطی به تئوری راز نداشت (:
درباره این موضوعات میتونید تو اینترنت متد سیلوا رو سرچ کنید اگه وقت داشم یه تایپیک مخصوص همین موضوع براتون باز می کنم
سلام سینا جان . خاطره زیبایی بود . حتماً تاپیک رو ایجاد کن و برامون بنویس .
برو هواتو دارم Big Grin
سلام دوستان،من به این موضوع اعتقاد دارم،ولی نمیدونم چرا همش به اتفاقات بد فکر میکنم،اصلا نمیتونم گنترل فکرمو داشته باشم و به اتفاقاتی که دوست دارم اتفاق بیفته،متمرکز بشم،لطفا کمکم کنینSad
سلام منم یه عالمه خاطره از قانون راز دارم. من تا حالا هرچیرو با عشق خواستم دقیقا همونو به دست آوردم خیلی وقتا پیش به یه عشق قشنگ فکر میکردم حتی با همه ی جزيیاتش. ولی نمیدونم چرا دائم به این فکر میکردم که به سختی به دستش میارم. بعد از سالها اون عشق از اونجایی که انتظارشو نداشتم وارد زندگیم شد دقیقا همونیکه میخواستم با همه ی جزئیات حتی اسمشم همونی بود که میخواستم، اولش واقعا خوشحال بودم اما یواش یواش سختیها شروع شد، روزهای خوب و بدی رو با هم داشتیم، بقیه اش بماند که چه سختیها و چشم انتظاریهاو دلتنگی کشیدم، یه بار حدود 40 روز نه باهاش حرف زده بودم و نه دیده بودمش، از ته دل گریه میکردم، با تموم وجودم از خدا میخواستمش، میدونید چی شد؟اون لحظه بهم زنگ زد، بماند چه حالی داشتم، چرا دیروزش زنگ نزد چرا فردا نه؟ یه عالمه اتفاقای دیگه هم برام افتاده که اگه بخوام بگم تمومی نداره، الان هم کاملا از هم دوریم ولی من ایمان دارم چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن میشود، و اون به این زودیا برمیگرده، شما هم برای من دعا کنین
قابل توجه استاد جهان اگاهی : می دونم که می باسیت خاطرات اعضا نوشته بشه اما این قضیه به نظرم خیلی جالب رسید. “کول مایو” در سال ۲۰۰۹، و وقتی که هنوز مجرد بود یک نقاشی رمانتیک از یک مرد بلند قامت با ریش های تیره رنگ کشید.“کول” که در آن موقع ۳۱ سال سن داشت زیاد در مورد آن نقاشی فکر نکرد و تنها آن را در گوشه ای از اتاق نشیمن رها کرد. کمی بعد او تصمیم به آشنا شدن با یک فرد مناسب گرفت و از طریق یک سایت همسریابی با فردی به نام مایکل گومن آشنا شد.به نظر می رسید آنها تفاهم بسیاری باهم دارند و پس از ۲ ماه تصمیم به ملاقات حضوری گرفتند. به محض آنکه کول چشمش به آن مرد افتاد از شباهت عجیب آن مرد به نقاشی اش در حیرت ماند.از ترس آنکه شاید مایکل تصور کند از قبل او را می شناخته و پنهانی او را ردیابی کرده است نقاشی را از او پنهان کرد و تنها بعد از چند جلسه از آشنایی نقاشی را به مایکل نشان داد.خوشبختانه اگرچه مایکل در وهله اول از این اتفاق گیج شده بود ولی بعد قست جالب این اتفاق را در نظر گرفته و هیچ فکر نامرتبطی نسبت به کول نداشت.۱۸ ماه پس از نخستین ملاقات آنها با یکدیگر ازدواج کردند و در حال حاضر آن نقاشی را به دیوار خانه شان آویخته اند و دوستانشان نام مایکل را “مرد در نقاشی” خطاب می کنند.کول در این مورد می گوید: من هرگز تصور نمی کردم که می توانم همسر آینده ام را پیشگوییکنم و خودم به صورت معمول به این چیزها اعتقادی ندارم ولی احتمالا این دست سرنوشت بوده است.[تصویر: 71254_840.jpg]
[تصویر: 71253_851.jpg]
(01-08-2013 12:46 AM)jahanagahi نوشته شده توسط: [ -> ]فرمول موفقیت استاد بهداد عزیز :
خواسته یا هدف یا آرزو >>> تفکر کردن >>> توجه و تمرکز کردن روی آن >>> مراقبه ی تجسمی ( داشتن خواسته به زمان حال ) >>> تکرار عبارات تاکیدی مثبت ویژه ی هدف با ارتعاش احساسات بالا >>> شکرگذاری عمیق >>> اقدام کردن >>> رها کردن ( نداشتن وابستگی به هدف ) و تسلیم حکم خالق بودن >>> دریافت کردن ( به عینیت تبدیل شدن آرزو ) >>> تصدیق قانون جذب و شکرگذاری بعد از رخ دادن خواسته

این بینظیره و جواب میده اصلا فکرشو نمیکردم که با اصول و نظم رفتار کردن به موفقیت برسیم

خیلی ممنون آقای قربانیان عزیز - عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود 10_004
(07-12-2013 07:00 PM)sokoot نوشته شده توسط: [ -> ][تصویر: 71254_840.jpg]
[تصویر: 71253_851.jpg]

خیییییییییییییییلی جالب بود ..
همین الان نقاشیشو میکشم..
نقاشی خودم کنار کارخونم که دارم لبخند میزنم و یه هلی کوپتر که منتظره من سوار شم و بریم برای عقد قرارداد چند میلیارد دلاری..
9_00311_0029_00311_0029_00311_0029_003
ممنون از مطالب با ارزشتون
یکی از سخنان قشنگی که در دین مسیح (البته جایی خواندم)هست اینه که هرگاه دونفر بشیم نفر سوم جمع ما خداوند است اگر یک نفر باشم شخص دوم خداوندا ست
اگر خودمون نتونستیم رویامون باور کنیم باید با شخصی که با ما هم فرکانس و ما رو باور داره و مثل ما فکر می کنه در مورد رویاهامون صحبت کنیم تا اون هم باورشون کنه و تجسمشون کنه مثلاً یکی از دوستان گفته بود با خانمشون باهم رویاهاشون باور داشتن طبق گفته مسیح و ایمان خودمون نفر سوم هم که خداوند و واقعاً محال خداوند ببینه بندش چیزی رو با تمام وجود میخواد و برآورده نکنه من که محال می دونم
تو 4 اثر فلورانس می گه که تو جمله های تاکیدی حتماً کلمه خیر و خوشی رو بکار ببریم
مثلاً خانمی از خداوند 2000 دلار میخواست و یکسره تکرار می کرد تا اینکه فرزندش تصادف می کنه و چک دیه اش 2000 دلار تحویل گرفته بود فلورانس می گه اون باید موقع دعا حتماً می گفت که خدایا با خیر و خوشی این مبلغ رو به من برسون
من خیلی باهاش خاطره دارم. اما بزرگترینش همین اخیرا بود. یه صورت حساب بانکی برای خودم درست کردم و یه مبلغ بالا نوشتم. منی که تا حالا بیشتر از ماهی 500 تومن در نیاوردم. ولی دل رو زدم به دریا و با ایمان کامل و آرامش کامل شروع به تجسم کردم. در کمال حیرت چند روز بعد یه مورد کاری برام جور شد که البته نصف اون مبلغ بود اما بازم برای من مبلغ خوبی بود...واقعا عالی بود. اما از دستم رفت...فقط و فقط و فقط به دلیل عدم داشتن پشتکار و دنبال کار رفتن بود. واقعا گاهی فکر می کنم من چقدر بی عرضه بودم! خیلی خودم رو دعوا کردم بابت اون قضیه. اما از پا ننشستم. الان چند ماه گذشته ولی بازم دارم تلاش می کنم.
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20
لینک مرجع