سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: هزار تومان = دوهزار تومان ؟؟؟
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27
(08-23-2011 09:56 PM)mas نوشته شده توسط: [ -> ]
(08-23-2011 09:37 PM)jahanagahi نوشته شده توسط: [ -> ]ما به چه چیزی نیاز داریم؟میلیاردرها چه خدماتی می توانند بما بدهند؟
ما نیاز داریم میلیارد شویم پس به تجربه و اعمالی که باعث ثروتمند شدن آنان شده نیاز داریم. پس از آنان بخواهیم که تجربیاتشان را انتقال دهند.
به راحتی انتقال می دهند چون خود توانسه اند پس می داند که شما هم می توانید.

ما چه خدماتی رو می تونیم به میلیاردر ها بدهیم؟ ؟؟؟

منظورم اینه که اگه بتونیم ما این خدمات رو که از پسش برمیاییم برای میلیاردرها اجرا کنیم سود خوبی توش هست و در مرحله های بعدی هم می تونیم از تجربیاتشون استفاده کنیم

با هر دو طرح واقعا می شود پولدار شد.
چند سال پیش در میدان میوه و تربار تهران فاز دو شراکتی با فردی حجره داشتیم. سیب دماوند را خریدیم کیلوئی 90تومان. در جعبه های مقوائی که ساختیم چند سیب درشت یکدست قرار می دادیم. ساعت 2 نصف شب میوه فروشهای شمال شهر و هتلهای چند ستاره نماینده هایشان برای خرید می آمدند و به قیمت 250 تا 300 تومان به آنان می فروختیم و بقیه را راهی بازار میکردیم.
(08-23-2011 10:00 PM)کامیار کاظمی نوشته شده توسط: [ -> ]
(08-23-2011 09:34 PM)3ObHaN نوشته شده توسط: [ -> ]اقا کامیار ، این بحث شرکت امنیتی داخل ایران غیرقانونیه ! مجلس تصویبش نکرده !
هیلیکوپتر هم واسه فیلمبرداری عروسی باید باشه ! البته تو کلان شهر ها هیلیکوپتر اجازه حرکت نداره !
من تو اینجا که زندگی میکنم ، هیلیکوپتر یه مدت میومد تو پست اسکی ! اونموقع ساعتی 3 تومن میگرفت .

جالب بود نمیدانستم چون در تهران گروه هایی (بخصوص وابسته به باشگاه های رزمی و ورزشی و بدن سازی) این خدمات را میدهند و حتی گروه هایی را برای این کار تربیت میکنند.

اونها خدمات ارائه نمیدند ، اونها دارند رو لب تیغ راه میرن و خدماتشون بیشتر واسه کسایی هست که واسه کلاسش بادیگارد میگیرن و اون ها هم میگن که ما هیچ گونه تضمین برا حفظ جونتون نداریم .
ولی اگه ما بیایم شرکت بزنیم و بادیگارد بفرستیم ، باید تضمین کنیم که جون فرد رو حفظ خواهیم کرد . این تو ایران مشکل داره ، چون این تضمین الکیه و ما نمی تونیم تضمینی داشته باشیم مبنی بر حفظ جون فرد .
قبلا حداقل چاقو ازاد بود ، الان به همون هم تو یه شرکت خدماتی گیر میدن ، پس ما هیچ چیزی واسه دفاع نداریم .
چند وقت پیش بود ، در مورد ارتش خصوصی ، خیلی مجلس به حاشیه کشیده شد که اخر هم رای نیاورد .


(08-23-2011 09:57 PM)کامیار کاظمی نوشته شده توسط: [ -> ]
(08-23-2011 09:29 PM)mas نوشته شده توسط: [ -> ]اینم ایده جالب و خوبیه یک سوال اساسی میلیاردر ها به چه چیزی نیاز دارند به عبارت بهتر چه خدماتی رو ما می تونیم به میلیاردر ها بدهیم؟

نگاه کنید من خیلی به این موضوع فکر کرده ام!مثلا جناب بیزن پاکزاد (برند بیزن) فقط تولیداتی برای افراد بسیار پولدار داشته اند!
- افراد میلیاردر میخواهند که به همه نشان دهند پولدارند پس به دنبال کالاهای لوکس و کمیاب هستند!
- محصولات و خدماتی متفاوت!(مثلا در سطح پایین تر سوپرمارکت آنلاین که قبلا بحث شد)
- و نیز به دنبال راحتی و آسایش و احترام تا حد اعلا
- کسب تجربه های جدید ( ورزش ها و رستوران های متفاوت)

ببینید دوستان ، میلیاردر هیچ چیز نمیخواد ! هیچ وقت یه میلیاردر واقعی خودش نمیره خرید . پا هم داره ، ماشین 540 میلیونی بخواد خودش میره میخره ! بادیگارد هم بخواد ، میتونه راحت پیدا کنه و ...
بزرگترین خدمت ما به صنف میلیاردر ها یه چیزه :
مشاوره در هر کجا ، هر حالت و هر زمان .
یارو میخواد واسه بش عروسی بگیره ، بهترین مشاوره رو باید بهش بدیم .
زده ادم کشته باید ارومش کنیم و بهترین راه رو بهش بگیم .
میخواد سیگارو ترک کنه ، وظیفه ی ماست پشتش باشیم
میخواد ، جایی سرمایه گذاری کنه باید پشتش باشیم و ....

و اما ، چطور این کار سود داره ؟
1: ما باید عضوی از خانواده باشیم ، یه میلیاردر جوون به یه جوون 50 ساله به عنوان مشاور نیاز داره و یه میلیاردر 60 ساله به یه پیرمرد 24-25 ساله به عنوان مشاور نیاز داره .
2: ما سالانه قرار داد ببندیم ، 50 میلیون مثلا واسه هر سال ! بعد تا پایان سال ، دائما پیششون باشیم و هم بادیگارد باشیم واسشون ، هم معلم ، هم رفیق ، هم همکار و ....

یه سری نکات دیگه هم هست :
مثلا 10 میلیون گرفتیم مشاور فرستادیم ، نیابد یه فرد با موهای ژولیده ، با یه پراید مدل 78 ، لباس های تمیز ولی اتو نکرده ، کفش های 100 بار واکس خورده و... بفرستیم واسه فرد Big Grin
باید شخص طوری لباس بپوشه ، غذا بخوره و حرف بزنه که میلیاردره عاشق شرکت ما و خدمات ما بشه و مشاور رو یه سرلوحه واسه خودش قرار بده .
آقا میرین مسافرت آب بازی نکنین میان میگیرنتون
دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن.

یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود. مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن.

یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده. رفت جلو و گفت:

رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست. پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه مردم به اون یکی پول میدن نه به تو.

گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی "موشه" نگاه کن کی اومده به برادران "گلدشتین*" بازاریابی یاد بده؟


* گلدشتین یه اسم فامیل معروف یهودیه.

(فوق العاده زیبا بود اما لطفا در تایپیک مربوط به خودش قرار دهید.مدیریت)
دوست عزیز جهان آگهی در مورد افتتاح آشپزخانه اگر میشود راهنمائی بیشتری بکنید
مهدی جان ببخشید دیر این پست را دیدم.
شما محلی حدود 60 متر را اجاره میکنید و از لحاظ بهداشتی یعنی کاشی کاری و غیره محل را آماده میکنید. یک آشپز و یک کمک آشپز و یک کارگر (ترجیحا دو نفر اول خانم)در مرحله اول نیاز است. وسایل آشپزی از جمله گاز و دیگ و.. تهیه می کنید.عذاهای شما باید کیفیت خوبی داشته باشد و ضمنا از نظر قیمتی کمتر از غذاهای رستوران.
با کارخانه ها - شرکت ها - ادارات و غیره تماس میگیرید که غذا را با کیفیت خوب و قیمت ارزانتر از شما تهیه کنند.
اگر خواستید شروع کنید کامل برایتان توضیح خواهم داد.
امروز یک ایمیل برام اومده بود که واقعا منو تحت تاثیر گذاشت با خودم گفتم شاید این مطلب برای انجمن مفید باشه:




چند روزی به آمدن عيد مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا" رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد ما بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن.

استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری "صدرا".

بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخره سالی دیگه بسه!

استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.

استاد 50 ساله‌مان با آن كت قهوه‌اي سوخته‌اي كه به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم.

"من حدودا 21 یا 22 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل "ماش پلو" که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.

استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی‌ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...

اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.

نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم.

از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...استاد حالا خودش هم گریه می کند...

پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما ...

حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.

آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی "عمو" و "دایی" نثارم می کردند.

بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد، 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان.

اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس.

بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش، رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من.

گفتم: این چیه؟

"باز کن می فهمی"

باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
این برای چیه؟

"از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."

راستش نمی دونستم که این چه معنی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید 1000 تومان باشه نه 900 تومان!

مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.

راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد.

روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم...

"چه شرطی؟"

بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده دار است.

***
استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت: "به آقای مدیر گفتم هیچ شنیدی که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟"

حالا به من بگید 1000تومان= 2000تومان یا 10000تومان
واقعا درسته چون من هم هربار باخدا معامله کردم چندین برابرش رو گرفتم وهنوزم این کار رو انجام می دم چون توش ضرری نیست کلا سوده
بحث خيلي جالبيه واقعا استفاده كرديم من هم ايده ها و طرحهاي كاربردي زيادي در اين زمينه دارم كه اگه دوستان مايل باشن به بعضي از آنها اشاره ميكنم...
(09-08-2011 08:50 PM)pulaki نوشته شده توسط: [ -> ]بحث خيلي جالبيه واقعا استفاده كرديم من هم ايده ها و طرحهاي كاربردي زيادي در اين زمينه دارم كه اگه دوستان مايل باشن به بعضي از آنها اشاره ميكنم...

اومدیم اینجا که از تجربیات هم استفاده کنیم بگو که سراپا گوشیمBig Grin
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27
لینک مرجع