خاطرات روزانه اعضا از قانون راز

[jahanagahi]

همیشه خبرهای خوب و یا بد زمانی به انسان می رسد که هیچ انتظار ندارد.

[قادر سلمانی]

یک سال بود که با قانون جذب آشنا شده بودم و یک کارگاه تولیدی میز و صندلی را با برادرم به راه انداخته بودم بازار خوبی نداشتیم یک لحظه قانون جذب به یادم افتاد. من تا به حال بیش از 10 تا صندل بیشتر یکجا درست نکرده بودم. با خودم گفتم جذب کنم 40 تا و بعد گفتم الان که جواب میده و با تعداد کاری نداره و این قبولیت ذهن منه گفتم 50 تا ... 100 تا ... 200 تا ... 400 تا ... 500 تا ... 1000 تا دیگه آخرش بود همین جوری با زبان ساده به کائنات گفتم: فعلا کافیه. با این که دوست داشتم بیشتر از این هم باشه ولی گفتم کافیه. یه چیزی هم بود که نمی تونستم با دیگران در میان بزارم چون ...انه ترین و خنده دارترین چیزی بود که میتونستم به دیگران بگم. پس این شد که کسی نفهمید. در این موقع در حال و هوای خاصی بودم در اوج انرژی.
این حس رو دادم به کائنات و رفتم به برنامه و کار های روزانم رسیدم بعد از چند هفته در یک صبح عالی از خواب بلند شدم حال و هوای خاصی داشتم رفتم به کارگاه یکی از دوستم به هنرستان نرفته بود و اون روز اومده بود کارگاه ما و من یه لحظه دلم خواست برم به شهر به دوستم گفتم و اون هم قبول کرد من برای این که یه بازاریابی هم کرده باشم عکس صندل ها رو برداشتم و رفتم به ساندویجی ها و غذاخوری ها پیشنهاد تعویض صندل دادم یکی خواست یکی خندید و من همین جوری دست بردار نبودم تا که سفارشات 40 تا... 60 تا ...100 تا ... تا 800 تا رسید باز هم چشمم دنبال رستوران بود به دوستم گفتم: بیا بریم به این یکی رستوران دوستم گفت : حالت خوبه! دیگه چه خبره! این که صندلی هاش تازه هست.
ولی من با سماجت رفتم و پیشنهاد صندل دادم. باورتون نمیشه که صاحب اون رستوران گفتش که من بعد از عید که میشد سه ماه دیگه 800 تا صندل برای تالار لازم دارم. من باحیرت کارتم رو دادم و اومدم بیرون بهترین روزم در دنیا رو تجربه کرده بودم یعنی جمعا 1800 تا سفارش گرفته بودم.
اومدم 250 تاش رو زدم ولی متاسفانه... متاسفانه باورم ضعیف شد و اون یکی ها رو پیگیری نکردم.
ولی الان که همچین حسی داشته باشم نسبت به اهدافم سرم میره ولی باورم ضعیف نمیشه. چرا ؟ چون اون حس بهم میگه که اون هدف ماله تو هستش با این که موانع اینو نمیگن.
__________________________
با عشق و امید و صلح بر تمام دنیا.
موفق باشین

[jahanagahi]

درس خوبی بود .متاسفانه همیشه وسط کار جا می زنیم.

[mallarme]

سلام
یک دو مورد که دوستان اشاره کردند ربطی به قانون راز نداشت! بلکه قانون تله پاتی و ارسال پیام روحی بود!

[jahanagahi]

(10-07-2012 10:43 PM)mallarme نوشته شده توسط:  سلام
یک دو مورد که دوستان اشاره کردند ربطی به قانون راز نداشت! بلکه قانون تله پاتی و ارسال پیام روحی بود!

دوست عزیز تله پاتی به معنی چیزی است که از دور احساس می شود، ارتباط بر قرار کردن با سایر انسانها یا سایر مخلوقات بدون استفاده از حواس پنجگانه یا ارتباط از طریق افکار می باشد.
ارتباط تله پاتی بین بعضی ها اتوماتیک وار برقرار می شود :
1- مادر و فرزند و حتی جنین در رحم مادر
2- دوقلوهای همسان
3- خواهران و برادانی که رابطه عاطفی قوی با هم دارند.
4- زن و شوهر هایی که رابطه عاطفی قوی با هم دارند.
5- دوستان قدیمی و صمیمی
و اما راز : راز همان قانون جذب است، هر چیزی که وارد زندگی شما می شود خودتان آن را به درون زندگیتان جذب می کنید و آن چیز به خاطر تصویر های ذهنی شما به طرفتان جذب می شود. این تصاویر همان افکار شما هستند. به هرچیزی که فکر کنی به طرفت جذب می شود.
اشاره دوستان همان راز است. موفقتر باشی.

[بهنام ذوالفقارزاده]

دوست عزیز نظرت درباره این خاطره چیه؟:
من الان نزدیک 2 هفته هست که هر روز صبح ساعت 6:30 تا 7:30 میرم ساحل و قدم میزنم.
دیروز صبح به خودم گفتم این جریان قانون راز چیه؟بذار امتحان کنم. به خودم گفتم " باشه پس من الان از کائنات میخوام که یه تراول 50 تومانی بهم بدن.یعنی از ساحل پیدا کنم"!!!!!فقط خواستم امتحان کنم.
دیروز چیزی پیدا نشد.البته یه ایده های نزدیک 50 تومان اونجا به ذهنم اومد ولی خب من جدی نگرفتم تا اینکه امروز صبح داشتم قدم میزدم که چشمام به یه عینک شنا افتاد که بین سنگا افتاده بود!!! رفتم و خواستم اونو بردارم، دیدم کنارش یه انگشر نقره ای بسیار خشکل هم افتاده. و واقعا قانع شدم.

[jahanagahi]

همیشه به آن چیزی که فکر میکنیم در زمان کوتاه نمی رسیم.به آن موضوع فکر میکنیم و بعدا فراموش میکنیم.ذهن است که دست بردار نیست و حول موضوع میگردد و زمانیکه ما هیچ انتظاری نداریم آنرا برای ما آماده میکند.
مثال :
فردی در قرعه کشی برنده می شود.از او می پزسند می دانستی که برنده می شوی؟
جواب می دهد فکرش را کرده بودم(ذهن کار حودش را انجام می داد) ولی بهیچ وجه انتظار نداشتم برنده شوم.

[mallarme]

(10-08-2012 01:38 AM)jahanagahi نوشته شده توسط:  

(10-07-2012 10:43 PM)mallarme نوشته شده توسط:  سلام
یک دو مورد که دوستان اشاره کردند ربطی به قانون راز نداشت! بلکه قانون تله پاتی و ارسال پیام روحی بود!

دوست عزیز تله پاتی به معنی چیزی است که از دور احساس می شود، ارتباط بر قرار کردن با سایر انسانها یا سایر مخلوقات بدون استفاده از حواس پنجگانه یا ارتباط از طریق افکار می باشد.
ارتباط تله پاتی بین بعضی ها اتوماتیک وار برقرار می شود :
1- مادر و فرزند و حتی جنین در رحم مادر
2- دوقلوهای همسان
3- خواهران و برادانی که رابطه عاطفی قوی با هم دارند.
4- زن و شوهر هایی که رابطه عاطفی قوی با هم دارند.
5- دوستان قدیمی و صمیمی
و اما راز : راز همان قانون جذب است، هر چیزی که وارد زندگی شما می شود خودتان آن را به درون زندگیتان جذب می کنید و آن چیز به خاطر تصویر های ذهنی شما به طرفتان جذب می شود. این تصاویر همان افکار شما هستند. به هرچیزی که فکر کنی به طرفت جذب می شود.
اشاره دوستان همان راز است. موفقتر باشی.

سلام
سپاس
میآموزم.
چون نمیخواهم تاپیک منحرف شود از بحث اصلیش آنچه از تله پاتی میدانستم را جداگانه زدم.

http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=4587

و مصرانه میگویم تله پاتی الزاما بین افراد خاص مثل مادر یا دوست صمیمی نیست!
سپاس

[بهداد]

حادثه متحیرکننده برام پیش اومده
توی قرعه کشی اسمم برای یک خونه در اومد که آرزوشو داشتم اما اسمم اشتباهی خونده شد . برام خونه مهم نبود تمرکزم برای دومین خونه اهمیت داشت که انگار در مدت 7 ماه داشتم جذبش میکردم
ایمانم 200 ٪ بود حالا به 500 ٪ رسید

[سعید یوسفی]

(10-09-2012 02:31 PM)بهداد نوشته شده توسط:  حادثه متحیرکننده برام پیش اومده
توی قرعه کشی اسمم برای یک خونه در اومد که آرزوشو داشتم اما اسمم اشتباهی خونده شد . برام خونه مهم نبود تمرکزم برای دومین خونه اهمیت داشت که انگار در مدت 7 ماه داشتم جذبش میکردم
ایمانم 200 ٪ بود حالا به 500 ٪ رسید

بیشتر و واضحتر توضیح بده که ایمان ما هم بیشتر بشه.

---

سالها پیش تو تبریز که دانشجو بودم استادی سر کلاس طوری جواب سوالم رو داد که حالت توهین داشت و منو ناراحت کرد. نمی دونم چرا این دلخوری ساده تا سالها تو دلم موند و هر از چندگاهی بی اختیار تجسم می کردم که پیش استاد استادم و بهش می گم طرز برخوردش درست نیست، در حالیکه من به همدان برگشتم و او استاد پروازی بود که در تهران زندگی می کرد. و منطقا دیگه نباید ایشون رو می دیدم.
سالها گذشت تا اینکه پارسال که تازه به یه آبارتمان اسباب کشی کرده بودم و می خواستم ببینم مدیر ساختمان کیه، در منزل یکی از همسایه ها رو زدم و با کمال شگفتی دیدم اون استاد بعد از گذشت یازده سال همسایه ما شده. استادی با آن دبدبه و کبکبه در آن آپارتمان کوچک چه می کرد. کدام نیرو باعث شد از بین میلیونها انسان او همسایه من شود آنهم بین سه شهر تهران ، تبریز و همدان؟ این است قدرت قانون جذب.
البته با دیدن ایشون همه چیز از یادم رفت و احترام استادی جای اون دلخوری رو گرفت.