ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


داستان های شیوانا | استاد عشق و معرفت و دانایی
زمان کنونی: 05-06-2024, 12:12 PM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: sherafati
آخرین ارسال: soltan_sal
پاسخ: 4
بازدید: 1465

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 21 رأی - میانگین امیتازات : 2.86
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان های شیوانا | استاد عشق و معرفت و دانایی
09-05-2012, 05:48 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 09-05-2012 06:02 PM، توسط sherafati.)
ارسال: #1
داستان های شیوانا | استاد عشق و معرفت و دانایی

شیوانا کیست ؟


در تاریخ مشرق زمین شیوانا را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانند، اما در عین حال کشاورز ماهری هم بود و باغ سیب بزرگی را اداره می کرد. درآمد حاصل از این باغ صرف مخارج مدرسه و هزینه زندگی شاگردان و مردم فقیر و درمانده می شد. درختان سیب باغ شیوانا هر سال نسبت به سال قبل بارور تر و شاداب تر می شدند و مردم برای خرید سراغ او می آمدند. یک سال تعداد سیب های برداشت شده بسیار زیادتر از از قبل بود و همه شاگردان نگران خراب شدن میوه های بودند. در دهکده ای دور کاهن یک معبد بود که به دلیل محبوبیت بیش از حد شیوانا، دائم پشت سر او بد می گفت و مردم را از خرید سیب های او بر حذر می داشت. چندین بار شاگردان از شیوانا خواستند تا کاهن معبد را گوش مالی دهند و او را جلوی معبد رسوا کنند، اما شیوانا دائما" آنها را به صبر و تحمل دعوت می کرد و از شاگردان می خواست تا صبور باشند و از دشمنی کاهن به نفع خود استفاده کنند. وقتی به شیوانا گفتند که تعداد سیب های برداشت شده امسال بیشتر از قبل است و بیم خراب شدن میواه های میرود٬ شیوانا به چند نفر از شاگردانش گفت که بخشی از سیب ها را با خود ببرند و به مردم ده به قیمت بالا بفروشند، در عین حال به شاگردان خود گفت که هر جا رسیدند درسهای رایگان شیوانا را برای مردم ده بازگو کنند و در مورد مسیر تفکر و روش معرفتی شیوانا نیز صحبت کنند. هفته بعد وقتی شاگردان برگشتند با تعجب گفتند که مردم ده نه تنها سیب های برده شده را خریدند بلکه سیب های اضافی را نیز پیش خرید کردند. یکی از شاگردان با حیرت پرسید: "اما استاد سوالی که برای ما پیش آمده این است که چرا مردم آن ده با وجود اینکه سال ها از زبان امین معبدشان بدگویی شیوانا را شنیده بودند ولی تا این حد برای خرید سیب های شیوانا سر و دست می شکستند؟" شیوانا پاسخ داد: جناب کاهن ناخواسته نام شیوانا را در اذهان مردم زنده نگه داشته بود، شما وقتی درباره مطالب معرفتی و درسهای شیوانا برای مردم ده صحبت کردید، آنها چیزی خلاف آنچه از زبان کاهن شنیده بودند را مشاهده کردند، به همین خاطر این تفاوت را به سیب ها هم عمومیت دادند و روی کیفت سیب های شما هم دقیق شدند و عالی بودن آنها را هم تشخیص دادند. ما سود امسال را مدیون بدگویی های آن کاهن بد زبان هستیم. او باعث شد مردم ده با ذوق و شوق و علاقه و کنجکاوی بیشتری به درس های معرفت روی آودند و در عین حال کاهن خود را بهتر بشناسند! پیشنهاد می کنم به او میدان دهید و بگذارید باز هم بدگویی و بد زبانی اش را بیشتر کند. به همین ترتیب همیشه می توان روی مردم این ده به عنوان خریدار های تضمینی میوه های خود حساب کنید. هر وقت فردی مقابل شما قد علم کرد و روی دشمنی با شما اصرار ورزید. اصلا" مقابلش نایستید، به او اجازه دهید تا یکطرفه در میدان دشمنی یکه تازی کند. زمان که بگذرد سکوت باعث محبوب تر شدن شما و دشمنی او باعث شکست خودش می شود. در این حالت همیشه به خود بگویید، قدرت من بیشتر است چرا که او هیچ تاثیری روی من ندارد و من هرگز به او فکر نمی کنم و بر عکس من باعث می شوم تا به طور دائم در ذهن او جولان دهم و او را وادار به واکنش نمایم، این جور مواقع سکوت نشانه قدرت است

محبت بی منت!
پیرمرد ثروتمندی به سختی بیمار بود و با وجودی که چندین پسر و دختر بزرگ و بالغ داشت اما هیچکدام سراغی از پدر و مادر پیر خود نمیگرفتند و هر کدام مشغول زندگی خود بودند. این مرد ثروتمند باغبان جوانی داشت که خود را دلسوز و غمخوار زن و شوهر پیر معرفی و از آنها مراقبت میکرد. اما در عین حال دایم بر سر آنها منت میگذاشت و در مورد بیوفایی فرزندان پیرمرد بدگویی میکرد و خودش را بهترین و دلسوزترین دوست و یاور میدانست. کمکم حال پیرمرد دگرگون شد و باغبان جوان ترسید که زحماتش هدر رود به همین خاطر دایم به پیرمرد فشار میآورد که بابت زحماتش بخشی از باغ و طویله را به نام او کند. اما پیرمرد که ارث و میراث خود را متعلق به فرزندانش میدانست از این کار طفره میرفت و در نتیجه اهانت و بدگویی و فشار روانی باغبان جوان بر او و زن پیرش شدت میگرفت. سرانجام خبر رسید که مادر باغبان جوان هم دچار بیماری شده و به مراقبت نیاز دارد. باغبان جوان که حرص تصاحب طویله و باغ، او را دیوانه کرده بود نسبت به بیماری مادرش بیاعتنایی میکرد و میگفت که حال و حوصله رسیدگی به او را ندارد و باید بقیه بچهها از او نگهداری کنند. مادر باغبان چون زن فقیری بود کسی دور و برش نمیرفت و به همین خاطر شیوانا و شاگردان به او کمک میرساندند تا بهبود یابد.
یک روز پیرمرد ثروتمند با واسطه از شیوانا برای دفع مزاحمت باغبان جوان کمک خواست. شیوانا به بالین پیرمرد رفت و متوجه شد به خاطر فشار روانی باغبان، به شدت تحلیل رفته است. شیوانا کمی حرفهای پیرمرد را شنید و سپس به باغبان گفت: "تو نزدیک شش ماه از این زن و مرد پیر مراقبت کردی و در عین حال از سفره همین آدمها تغذیه میکردی. اگر این مرد و زن پیر شخصی را برای مراقبت از خودشان استخدام میکردند حقوق آن شخص مقدار مشخصی میشد و بدون اینکه از زخمزبانهای آن شخص بابت بدگویی فرزندانشان عذاب بکشند میتوانستند از مراقبتهای یک فرد مناسب بهره ببرند. سپس شیوانا چند سکه از پیرمرد گرفت و به باغبان جوان داد و گفت: "این سکهها بابت زحمت شش ماهه تو. بنابراین دیگر حسابی با این خانواده نداری. قیمت طویله و باغ هم چند صد برابر زحمت توست و دلیلی ندارد که این مرد آنها را به خاطر نفرتی که تو در دلش کاشتی به تو بدهد."
باغبان جوان با ناراحتی از جا برخاست و گفت: "این درست نیست! بچههای این مرد و زن خیلی بیوفا و پست هستند. آنها پدر و مادر خودشان را به حال خود رها کردهاند و پی زندگی خودشان رفتهاند و این من بودم که خودم را خوار و حقیر کردم و شش ماه از آنها مراقبت کردم. پس من از فرزندان آنها برایشان دلسوزترم و نسبت به داشتن طویله و باغ برحقترم!"
شیوانا لبخندی زد و گفت: "وقتی قرار باشد محبت و دلسوزی را با پول محک بزنی باید در نظر داشته باشی که ممکن است طرف مقابلت اهل حساب و کتاب باشد و قیمت محبت را صفر بگیرد و فقط بهای کار تو را حساب کند. در مورد نظری که در مورد فرزندان این شخص داری بهتر است سکوت کنی و وقتی خودشان همگی اینجا جمع شدند با شهامت مقابل خودشان بگویی تا جوابت را بدهند نه اینکه پشت سرشان بدگویی کنی و مقابل چشمان پدر و مادر بد فرزندان را بگویی. در ضمن شخصی اجازه دارد در مورد عیب دیگران نظر دهد که خودش این عیب و اشکال را نداشته باشد. همین الان مادر پیر تو به شدت بیمار شده و نیازمند همراهی و مراقبت فرزند دلسوزش است. تو دیگر نگران این مرد و زن پیر و فرزندان بیوفا و طویله نباش. اینها شخصی را برای این کار استخدام خواهند کرد. سکههایت را که گرفتی نزد مادرت برو و از او مراقبت کن. با بقیه پولها هم طویلهای کوچک برای خودت دست و پا کن و بیجهت چشم طمع به طویله و باغ این خانواده نداشته باش که آنها وقتی محبت پدر و مادری والدین خود را فراموش میکنند و پی کار خود میروند صد مرتبه بدتر محبت منتدار و هدفدار تو در قبال پدر و مادرشان را نیز به فراموشی میسپارند."


چون مرز نداشتي

زني جوان نزد شيوانا آمد و گفت كه بعد از ازدواج مجبور به زندگي مشترك با خانواده شوهرش شده است و آنها بيش از حد در زندگي او و همسرش دخالت مي كنند. شيوانا پرسيد: آيا تا به

حال به سراغ صندوقچه شخصي كه تو از خانه پدري آورده اي رفته اند؟ زن جوان با نعجب گفت: البته كه نه! همه حتي همسرم مي دانند كه آن صندوقچه متعلق به شخص من است و هر

كسي كه به آن نزديك شود با بدترين واكنش ممكن از سوي من رو به رو مي شود. هيچ يك از اعضاي خانواده همسرم حتي جرات لمس اين صندوقچه را هم ندارند!

شيوانا تبسمي كرد و گفت: خوب! اين تقصير خودت است كه مرز تعريفي خودت را فقط به ديوارهاي صندوقچه ات محدود كرده اي! تو اگر اين مرز را تا ديوارهاي اتاق شخصي ات گسترش

دهي ديگر هيچ كس جرات نزديك شدن به اتاقت را نخواهد داشت. شايد دليل اين كه ديگران خود را در ورود و دخالت به حريم تو محق مي دانند اين باشد كه تو مرزهاي حريم خود را مشخص

و واضح برايشان تعريف نكرده اي







دست نايافتني بزرگ

در دهكده مجاور مدرسه شيوانا زن و مرد فقيري بودند كه يك پسر كوچك بيشتر نداشتند. به خاطر بيماري و فقر زن و مرد به فاصله كمي از دنيا رفتند و پسر كوچكشان را با يك جفت گوسفند

نر و ماده تنها گذاشتند. پسر كوچك نمي توانست شكم خود را سير كند به همين خاطر گوسفندانش را برداشت و نزد شيوانا آمد. شيوانا در يكي از غرفه هاي مدرسه براي پسرك جايي

درست كرد و محلي نيز براي گوسفندانش در اختيار او گذاشت. اهالي دهكده شيوانا اين پسر بچه فقير را جدي نمي گرفتند و اغلب او را مسخره مي كردند و بعضي از كودكان به او سنگ

مي زدند. اما شيوانا با اين كودك بسيار مودب بود و با نام " دست نايافتني كوچك" او را صدا مي كرد. لقب " دست نايافتني" براي كودك فقير براي شاگردان مدرسه سنگين و بي معنا جلوه

مي كرد. آنها بارها سعي كردند اين عنوان را در غياب شيوانا مسخره كنند. اما به محض اينكه سر و كله شيوانا پيدا مي شد هيچ كس جرات نزديك شدن به دست نايافتني را پيدا نمي كرد.

سال ها گذشت. دست نايافتني كوچك بزرك شد و براي ادامه تحصيلات علمي به پايتخت رفت. سال ها از اين واقعه گذشت و روزي خبر دادند كه صنعت گري بزرگ كه تخصص خاص در درگاه

امپراطور دارد،وارد دهكده شيوانا شده و سراغ استاد شيوانا را مي گيرد. يك گروه محافظ صنعت گر را همراهي مي كردند و مردم دهكده با احترام در مسير راه او تا مدرسه ايستاده بودند.

صنعت گر وقتي به مدرسه رسيد و شيوانا را ديد بلافاصله با فروتني مقابل او روي زمين نشست و به او تعظيم نمود. شيوانا تبسمي كرد و دستانش را روي شانه صنعت گر گذاشت و خطاب

به شاگردانش گفت: اين جوان قبلاً نامش دست نايافتني كوچك بود. اما از امروز به بعد من به او مي گويم دست نايافتني بزرگ! او با تلاش و پشتكار خود نشان داد كه دست نايافتني شدن

حتي اگر تدريجي باشد باز هم شدني است


ببری درنده وارد دهکده شیوانا شده بود و به دامهای یک مزرعهدار حمله کرده بود. اهالی دهکده به همراه شاگردان شیوانا ببر را محاصره کردند و او را در گوشه انبار مزرعهدار به دام انداختند. ببر وقتی به دام افتاده بود قیافهای مظلوم به خود گرفته بود و خود را گوشهای جمع کرده و حالت تسلیم به خود گرفته بود. قرار شد تور بزرگی روی سر ببر بیندازند و او را اسیر کرده و به عمق جنگل برده و آنجا رها کنند تا دیگر به دهکده برنگردد. در حین انجام این کار مرد میانسالی نزدیک شیوانا آمد و به او گفت: "پسری جوان از روستایی دوردست به اینجا آمده و مدتی نزد من کار کرده و به دخترم دل بسته و از او خواستگاری کرده است و البته گفته که مجبور است دخترم را با خودش به روستای خودش ببرد. در مدتی که او نزد ما کار میکرد چیز بدی از او ندیدیم و پسری خوب و سربهزیر به نظر میرسد. میخواستم بدانم با توجه به اینکه شناختی از گذشته او و خانوادهاش نداریم آیا میتوانم دل به دریا بزنم و با این ازدواج موافقت کنم و اجازه دهم دخترم را با خودش ببرد؟"
شیوانا با لبخند به ببر اشاره کرد و گفت: "این ببر را ببین که چقدر خودش را مظلوم نشان میدهد. او از جنگل یعنی از خانه خود دور افتاده و به همین خاطر چون در جایی جدا از وطنش است احساس ترس و بیپناهی تمام وجودش را فراگرفته و در نتیجه رفتاری متفاوت با تمام زندگیاش را از خود نشان میدهد. همین فردا که این ببر را به جنگل ببرند باید به محض آزاد کردنش از او بگریزند چون وقتی پایش به جنگل برسد دوباره بوی آشنای بیشه او را شجاع میکند و به خلق و خوی وحشی و قدیمی خودش برمیگردد. به جای اینکه سادهترین راه را انتخاب کنی یعنی بیگدار به آب بزنی و آینده زندگی دخترت را به شانس واگذار کنی. به همراه دخترت و این پسر سری به روستای آنها بزن و مدتی آنجا بمان و رفتار پسر را با اطرافیان و خودتان زیر نظر بگیر. اگر مثل این ببر باشد که بهتر است زندگی دخترت را تباه نکنی. اما اگر همچنان پاک و سربهزیر و درستکار بود و دخترت هم قبول کرد پس دیگر دلیلی برای مخالفت وجود ندارد.
آن مرد پذیرفت و از شیوانا دور شد. دو ماه بعد شیوانا آن مرد را در بازار دید. احوال او را جویا شد. مرد لبخندی زد و پرسید: "قضیه آن ببر چه شد؟" شیوانا پاسخ داد: "همانطوری که حدس زدیم پای ببر که به جنگل رسید شروع به وحشیگری کرد و به چند نفر آسیب رساند و بعد هم گریخت. خواستگار دختر شما چگونه بود؟"
مرد میانسال لبخند تلخی زد و گفت: "درست مثل ببر شما رفتار کرد. خوب شد به توصیه شما عمل کردیم و قبل از اینکه ناسنجیده تصمیم بگیریم، همراه خودش سری به جنگلش زدیم!"

نباید ببینی تا باور کنی...
باید باور کنی تا ببینی...Heart
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: mehdi62 , 1omin.com , arak_2008 , maxsoulfly , jahanagahi , Haavin
09-05-2012, 06:37 PM
ارسال: #2
RE: داستان های شیوانا | استاد عشق و معرفت و دانایی
مرد و زني نزد شيوانا آمدند و از او خواستند براي بد رفتاري فرزندانشان توجيهي بياورد.
مرد گفت :" من هميشه سعي کرده ام در زندگي به خداوند معتقد باشم . همسرم هم همين طور! اما چهار فرزندم نسبت به رعايت مسايل اخلاقي
بي اعتنا هستند و آبروي مارا در دهکده برده اند . چرا با وجودي که هم من و هم همسرم به خالق کاينات معتقديم دچار اين مشکل شده ايم ؟ "
شيوانا از آنها پرسيد : " ساختمان خانه خود را برايم تشريح کنيد !"
مرد با تعجب جواب داد : " اين چه ربطي به موضوع دارد ؟ حياط بزرگ است و ديوارهاي کوتاهي دارد . يک ساختمان بزرگ وسط آن قرار گرفته که داخل
آن اتاق هاي بزرگ با پنجره هاي بزرگ ، اثاثيه درون ساختمان هم بسيار کامل است . در گوشه حياط هم انبار بزرگي داريم ، آن سوي حياط هم
آشپزخانه و حمام و توالت قرار گرفته است !"
شيوانا پرسيد :" درون اين خانه بزرگ چه قدر خدا داريد ؟! "
زن با تعجب پرسيد :"منظورتان چيست ! مگر مي توان درون خانه خدا داشت؟!"
شيوانا گفت :" بله ! فقط اعتقاد داشتن کافي نيست ! بايد خدا را در کل زندگي پخش کرد و در هر بخش از زندگي و فکر و کارمان سهم خدا را هم در
نظر بگيريم. برايم بگوييد در هر اتاق چه قدر جا براي کارهاي خدايي کنار گذاشته ايد ؟ آيا تا به حال در آن منزل براي فقيران مراسمي برگزار کرده ايد ؟
آيا از آن آشپزخانه براي پختن غذا براي در راه مانده ها و تهي دستان استفاده اي شده است ؟ آيا پرده اي که به پنجره هاي آويخته ايد نقشي خدايي
بر آنها وجود دارد ؟ برويد و ببينيد چه قدر در زندگي خودتان خدا را پخش کرده ايد و رد پاي خدا را در کجاها ي منزلتان مي توانيد پيدا کنيد . اگر چهار فرزند
شما به بيراهه کشانده شده اند ، اين نشان اين نشان آنست که درآن منزل،حضور خدا را کم داريد . اعتقادي را که مدعي آن هستيد به صورت عملي
در زندگي تان پخش کنيد ، خواهيد ديد که نه تنها فرزندان تان بلکه بسياري از جوانان و پيروان اطراف شما هم به راه راست کشانده خواهند شد ."

نباید ببینی تا باور کنی...
باید باور کنی تا ببینی...Heart
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: 1omin.com , maxsoulfly , jahanagahi , Haavin
09-05-2012, 07:31 PM
ارسال: #3
RE: داستان های شیوانا | استاد عشق و معرفت و دانایی
در دهكده شيوانا مردي بود كه ثروت زيادي داشت . اما هر وقت براي خريد به بازار مي رفت كمتر از مقدار مورد نياز خودش بر مي داشت و هميشه از بابت نداشتن پول كافي با فروشنده مشكل داشت . روزي در بازار اصلي دهكده به خاطر همراه نداشتن پول كافي دچار مشكل شد و از شيوانا كه در كنار اوايستاده بود خواست تا مبلغي به او قرض دهد تا بتواند خريدش رزا انجام دهد.شيونا پول قرض را به اين شرط داد كه مرد ثروتمند همان روز به محض بر گشتن به منزلش آن را به مدرسه باز گرداند.

مرد ثروتمند ناراحت وخشمگين به منزل رفت و پول قرض را برداشت و مستقيم به مدرسه شيوانا رفت و در حالي كه به شدت عصباني بود پول را مقابل شيوانا گذاشت و گفت:"همه اهل اين دهكده مي دانند كه من ثزوتي بي حد و حصر دارم و مي توانم تمام اين مدرسه را يكجا بخرم.تو در من چه ديدي كه اين قدر براي پس گرفتن پولت عجله داشتي.!؟

شيوانا گفت:"يك اهريمن ولخرج كه تواز ترسش پول كلفي با خودت برنمي داري كه نكند اين اهريمن تو را وسوسه كند و يشتر از آنچه بايد در بازار پول خرج كني . اين نشان مي دهد تو از رو در رو شدن با اين اهريمن وسوسه گر و ولخرج عاجزي و به همين خاطر با پول كم برداشتن سعي مي كني او را ناتوان سازي.وقتي تو خودت نمي تواني با اين اهريمن وسوسه گر درون وجودت آعتماد كني و با سخت گيري خود را از شر او خلاص مي كني ،چگونه انتظار داري من به تو اعتماد كنم و از هدر رفتن پولم نترسم.!؟"

نباید ببینی تا باور کنی...
باید باور کنی تا ببینی...Heart
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: فرهاد قربانی , maxsoulfly , jahanagahi , Haavin
12-24-2012, 09:05 AM
ارسال: #4
RE: داستان های شیوانا | استاد عشق و معرفت و دانایی
وقتي تمام راز كائنات به يكباره درك مي شود


يكي از شاگردان شيوانا پيش مريدي كه از ثروت خوبي برخوردار بود رفت و سبدي بزرگ پر از لباس و خوردني را مقابل او گذاشت و به او گفت: در همسايگي تو زني بيوه با چند بچه يتيم زندگي مي كنند. آنها هر شب اميدوارند كه تو به عنوان ثروتمند محله به آنها كمك كني و دستشان را بگيري! چون شنيده اند كه تازگي به جلسات درس شيوانا مي آيي اميدوارتر شده اند. اين سبد خوردني و پوشيدني را به اسم خودت و با دست خودت به آنها بده. مگذار تا در دهكده شايع شود كه شاگردان شيوانا قبل و بعد از اين كه درس معرفت مي آموزند فرقي نمي كنند.

مريد ثروتمند به محض شنيدن اين جمله به خود آمد، بلافاصله پابرهنه سبد را از روي زمين برداشت و در حالي كه از شرم مي گريست به سراغ زن بيوه و فرزندانش رفت.

مي گويند از آنروز به بعد مريد جديد ديگر به سراغ درسهاي استاد نيامد و وقت و ثروت خود را صرف كمك به ديگران نمود. تعدادي از شاگردان شيوانا او را به خاطر عدم حضور در كلاسهاي استاد شيوانا سرزنش كردند. اما شيوانا تبسمي كرد و گفت: او ديگر نيازي به درس هاي شيوانا ندارد. او تمام راز كائنات را به يكباره درك كرد و اكنون خداوند مستقيما و بدون واسطه شيوانا با دل او تماس مي گيرد.

مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: فرهاد قربانی , goldmen , maxsoulfly , jahanagahi , Haavin
ارسال پاسخ 


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  مرتکب کدام یک از اشتباهات زیر در شبکه‌های اجتماعی می‌شوید؟ Amiraliamirali 0 599 09-18-2015 05:39 PM
آخرین ارسال: Amiraliamirali
  ایده‌های بزرگ مسیر استراتژی‌های موفق Amiraliamirali 0 467 09-13-2015 02:31 PM
آخرین ارسال: Amiraliamirali
  اتصال به روح های بزرگ رها7 68 8,176 09-12-2015 01:06 PM
آخرین ارسال: رها7
  عادت‌های پول‌ساز : ۱۵ عادت روزانه‌ی افراد ثروتمند Amiraliamirali 9 2,164 09-11-2015 12:15 PM
آخرین ارسال: Amiraliamirali
Photo Pdf کتاب سرگذشت مشهور ترین میلیاردر های جهان omid.movafaghiat 0 3,196 11-29-2014 11:04 PM
آخرین ارسال: omid.movafaghiat
  خلاصه کتاب تسلی بخشی های فلسفه اثر الن دو باتن karafarin 2 5,738 06-24-2014 11:09 PM
آخرین ارسال: MARYAR
  یاد داشت های یک دوست!! minoo 30 3,827 11-06-2013 01:13 PM
آخرین ارسال: minoo
  دانلود مجموعه کتاب های روانشناسی و موفقیت با فرمت PDF alicpu 12 7,207 08-06-2013 05:14 AM
آخرین ارسال: REZA HAJISALIMI
  عادت‌های خوب با برنامه Lift Haavin 2 991 03-05-2013 10:19 AM
آخرین ارسال: بابایی
  دانلود کتاب منازل الاخره مخصوص میلیارد های اینده ایران alicpu 5 2,294 01-22-2013 12:15 AM
آخرین ارسال: soltan_sal
  هنر عشق ورزیدن.... mallarme 0 374 01-06-2013 11:06 PM
آخرین ارسال: mallarme
Rainbow دانلود کتاب های عالی فقط در این بخش دلشاد حسین پور 19 5,265 11-03-2012 11:49 AM
آخرین ارسال: بيلا بالا
  قدم به قدم با کتاب توصیه های پدر پولدار و پدر فقیر kafshduzak 20 7,580 07-08-2012 11:27 AM
آخرین ارسال: sherafati
  داستان نویس تخیلی===>ژول ورن sherafati 2 1,093 07-08-2012 10:37 AM
آخرین ارسال: sherafati
  نکته های طلایی kafshduzak 1 864 02-11-2012 07:32 PM
آخرین ارسال: kafshduzak
  خلاصه کتاب های موفقیت کامیار کاظمی 1 1,507 11-12-2011 06:13 PM
آخرین ارسال: کامیار کاظمی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS