خاطرات روزانه اعضا از قانون راز

[jahanagahi]

زمانی که فکر منفی در ذهن ایجاد شد باید سریعا آنرا با موضوع مثبتی تغییر دهید.بقول معروف ذهن را گول بزنید.

کمی سخت است ولی با تمرین 100در100می شود این عمل را انجام داد.

---

این موضوع را جدی بگیرید.

[shahrasebi]

ایمان به خدای بزرگ اولین و مهم ترین اصل است.
ایمان به قانون جذب مهم ترین ابزاری است که خدای بزرگ و مهربان به انسان داده است.
خدایا ایمانمان را قوی و پایدار بدار تا بهتر از قبل باشیم.
خدا بزرگتر از اون چیزی ه که فکرش هم بتونیم بکنیم.
خدا مهربونتر از اون چیزی ه که فکرشم بتونیم بکنیم.
خدایا دوستت دارم و می دانم که تو هم همه ی آفریده هایت را دوست داری.

[korezagrosi1]

سلام به دوستان
من که خیلی زیاد از قانون جذب استفاده میکنم مثلاً تابستون گذشته وسط ماه رمضون رفته بودم اطراف تهران،موقع برگشتن وایسادم بغل جاده اما ماشین نبود که بیام،خلاصه گرسنگی و گرما حسابی کلافم کرده بودن،یهو یاد قانون راز افتادم و خودم رو تصور کردم که توی یه سمند نشستم و باد کولر داره میخوره به صورتم.یه چند دقیقه ای توی این خیالات بودم و بعدش حواسم پرت شد به یه جای دیگه،20 دقیقه توی یه سمند نشسته بودم و داشتم میومدم سمت تهران یهو راننده شیشه ها رو داد بالا و کولر رو روشن کرد و...
یه مورد دیگه اینکه بعضی وقتا که سرم درد میگیره سریع حالتی رو مجسم میکنم که هیچ دردی ندارم و خیلی شادم و دقیقا 10-20 دقیقه بعدش خوب میشم!

[dara]

(11-17-2012 07:01 PM)پرواز نوشته شده توسط:  ممنونم. بله کاملا درسته. از این 18 ثانیه تو فکر رفتن ها که خیلی برا من پیش میاد. چون کلا قدرت تخیل فوق العاده ای دارم. بنابراین خیلی راحت به یه فکر دامن میزنم و بهش مشغول میشم! الان یادم نمیاد اون روز 18 ثانیه فکر کردم یا نه. ولی هر چی بود ضربه ی بزرگی به زندگیمون زد... نزدیک 4 میلیون خسارت کم نیست...

"""این یکی دو روزه تو صافکاری هر کی ماشین و نوع چپ کردن رو می بینه جا میخوره که چطور یه نفر از تو این ماشین کاملا سالم بیرون اومده!(خدا رو شکر)""""

شانس اصلی اونجا بوده که ماشین بعد از غلت زدن روی چرخ هاش به زمین افتاده و سقف طوریش نشده! فقط انتهای ماشین و یکی از درها داغون شده.(میدونم دارم توضیح اضافی میدم ولی گفتم شاید این اتفاقات عجیب به هم مرتبط باشن)
راستی چشم نظر چه ارتباطی با قانون جذب می تونه داشته باشه؟
(اگر تاپیک منحرف میشه آقای کاظمی به من بفرمایند تو چه مبحث دیگه ای مطرح کنم.)

شب تاریک و سنگستان و من مست
سبو از دست من افتاد و نشکست
نگهدارنده اش نیکو نگهداشت
وگرنه صد سبو نفتاده بشکست

همواره سلامت و شاد باشید

[پرواز]

بالاخره منم اومدم یه خاطره خوب از قانون راز اینجا بگم.
تو انجمن یه تاپیک خوب هست که یکی از دوستان که الان نه اسم تاپیک و نه اون عزیز رو یادم نمیاد، هرازگاهی جملات مثبت رو بصورت متحرک و رنگی میذارن اونجا. یکی از جملات تو این مایه ها بود: "پول از راه شگفت خدا مثل سیل به سمت من سرازیر میشود"
من تو محل کارم این جمله رو گذاشتم روی دسک تاپم. هرازگاهی هم میخوندمش و بهش فکر میکردم. دقیقا تو همین چند روز به شکل جالبی(نه از طریق حقوق و...) پول هایی به سمتم می اومد! البته مبالغش به 100 تومن هم نرسیدا ولی بالاخره جالب بود

[بهداد]

(11-22-2012 11:01 AM)پرواز نوشته شده توسط:  بالاخره منم اومدم یه خاطره خوب از قانون راز اینجا بگم.
تو انجمن یه تاپیک خوب هست که یکی از دوستان که الان نه اسم تاپیک و نه اون عزیز رو یادم نمیاد، هرازگاهی جملات مثبت رو بصورت متحرک و رنگی میذارن اونجا. یکی از جملات تو این مایه ها بود: "پول از راه شگفت خدا مثل سیل به سمت من سرازیر میشود"
من تو محل کارم این جمله رو گذاشتم روی دسک تاپم. هرازگاهی هم میخوندمش و بهش فکر میکردم. دقیقا تو همین چند روز به شکل جالبی(نه از طریق حقوق و...) پول هایی به سمتم می اومد! البته مبالغش به 100 تومن هم نرسیدا ولی بالاخره جالب بود

وقتی به واقعیت هایی پی میبرید و راه حلهای ساده را برای موفقیت مشاهده میکنید خندتون میگیره و میگید مگه میشه این راه به این سادگی ( عبارات تاکیدی / تجسم / شکرگذاری و ... ) را که از قبل داشتم و رایگان در اختیارم از زمان پیدایشم بوده ولی من تا به امروز چکار میکردم ؟؟؟ آره عزیزان کل رازهای موفقیت همیناست
نبوغ در سادگی است نه پیچیدگی
همین راهکارهای به ظاهر ساده تمام ثروتمندان را ثروتمند کرده . همه چیز از قبل به انسان رایگان داده شده است اما 95 % مردم انها را تا آخر عمر نخواهند دید

[کامیار کاظمی]

چند سالی است که از کمک، صفحه آرار و تایپیستی برای کارهایم استفاده می کنم.
در این چند سال مشکلی باهم نداشتیم اما در این قرارداد اخیر کار سنگین بود و بنده هم مجبور بودم برای سریع آماده شدن کارها؛ به ایشان فشار بیاورم اما اصلا سرعت عمل ایشان مورد رضایتم نبود و بشدت از موضوع ناراحت بودم و حتی قصد داشتم که کارها را از این فرد پس بگیرم و به فردی دیگر بسپارم.
امروز صبح بصورت اتفاقی در کتاب های اخیرم مشاهده کردم که باید یک استاندارد را رعایت کنم که متوجه آن نبودم.
اگر کار چاپ می شد سرمایه چندصدمیلیونی و حتی اعتبارم از بین می رفت.
با صفحه ارا و تایپیست کارهایم تماس گرفتم که کارها را برای چاپ ارسال نکنند که خوشبختانه دیدم مانند همیشه تنبلی کرده اند و البته این بار تنبلی ایشان یک ضرر مهم را از بنده دور کرد و متوجه شدم جذب مثبت و شاکر بودن خداوند بسیار کمک می کند و اگر اتفاقی می افتد حتما حکمتی داشته و خیر است.

[jahanagahi]

(11-28-2012 07:42 PM)کامیار کاظمی نوشته شده توسط:  چند سالی است که از کمک، صفحه آرار و تایپیستی برای کارهایم استفاده می کنم.
در این چند سال مشکلی باهم نداشتیم اما در این قرارداد اخیر کار سنگین بود و بنده هم مجبور بودم برای سریع آماده شدن کارها؛ به ایشان فشار بیاورم اما اصلا سرعت عمل ایشان مورد رضایتم نبود و بشدت از موضوع ناراحت بودم و حتی قصد داشتم که کارها را از این فرد پس بگیرم و به فردی دیگر بسپارم.
امروز صبح بصورت اتفاقی در کتاب های اخیرم مشاهده کردم که باید یک استاندارد را رعایت کنم که متوجه آن نبودم.
اگر کار چاپ می شد سرمایه چندصدمیلیونی و حتی اعتبارم از بین می رفت.
با صفحه ارا و تایپیست کارهایم تماس گرفتم که کارها را برای چاپ ارسال نکنند که خوشبختانه دیدم مانند همیشه تنبلی کرده اند و البته این بار تنبلی ایشان یک ضرر مهم را از بنده دور کرد و متوجه شدم جذب مثبت و شاکر بودن خداوند بسیار کمک می کند و اگر اتفاقی می افتد حتما حکمتی داشته و خیر است.

خدا را شکر.
بارها عرض کردم :
در هر کاری حکمتی است ودر هر حکمت دنیای خیر.

[Peanut]

دوستان عزیز، امشب این تاپیک را از اول تا آخر خوندم، و لذت بردم. من هم بنوبه خودم خاطراتم را مینویسم، البته خیلی‌ خاطره دارم ازش ولی‌ چندتا‌شون اینهان:

تو شهریور که حدود ۲ ماه بود شروع کرده بودم جدیِ جدی رو قانونِ جذب تمرکز کنم همه فکر و خیالم این بود که چطوری این کتاب علم ثروتمند شدن را به دوستم که انگلیسی‌ شون خوب نیست معرفی‌ کنم باور کنید ده‌ها بر اسمشو تو گوگل به فارسی سرچ کردم ببینم کسی‌ قبلان اونو ترجمه کرده؟ می‌تونم اونو باعث دوستم رو اینترنت بخرم بشون هدیه بدم(فارسیشو البته) پیدا نکردم که نکردم. خیلی‌ عصبانی‌ بودم چون یکی‌ از کارم (که خیلی‌ هم درش ماهرم) جستجوی دیتا هست. هر شب و روز یکی‌ از بزرگترین آرزوهام این بود که یه جوری این کتابو به دوستام بدم، بر‌ها تصمیم گرفتم که خودم بشینم اونو ترجمه کنم ولی‌ میدونستم که با این فارسی (ِ افتضاحه ) من ترجمه‌ای که من بکنم هرگز مطلب اصلی‌ را نمی‌رسونه. تازه وقتشو نداشتم، تایپ یک خط فارسی واسه من ۵ دقیقه طول میکشه تازه بعد باید صحیحش کنم بعد از نظر دستوری صحیح نیست. خلاصه یه شب خیلی‌ تصادفی اسم نویسنده را سرچ کردم و از رو یه صفحه به یکی‌ دیگه و خلاصه به این سایت رسیدم. باور کینید، یکی‌ از بزرگترین آرزوهام برملا شده الان یعنی خد شب از خوشحالی‌ خوابم نمیبره. خیلی‌ خوشحالم که هم وطنانم دور هم هستن اینجا و همفکر و دلسوزانه به هم کمک می‌کنن،

خوب این یکی‌ از آرزوهام بود.

دوستان یه بر یه مهمونی‌ می‌خواستم بگیرم که هیچیش جور نبود، یعنی‌ خونه‌ای را که توش قرار بود مهمونی‌ داده بشه هنوز نخریده بودیم (داستانش طولانیه) من خودمو هی‌ تو اون مهمونی‌ مجسم کردم حتا سندلی‌ که روش نشسته بودم اون موزیکی که می‌خواست پخش بشه (مثلا) تو مهمونی‌ را هی‌ می‌ذاشتم و چشامو میبستم. خودمو اونجا میدیدم، که دارم چایی میخورم. نگا به زمین می‌کنم، رنگ چوب کافه خونه، باورتون نمی‌شه دقیقا، مهمونی‌ که داده شد، خونه خریده شد. من رو همون سندلی‌ نشستم چایی (درست همون رنگ، همون داغی‌ باورتون نمی‌شه) تو دستم با دوستم حرف میزدم، و .....همون موزیک از سیستم پخش میشد تو همون لحظه..اصلا انگار که تو رویا بودم. انگار که دیدید تو فیلم‌ها نشون میدان یکی‌ بدِ مرگش(فیلمِ گست) میره راه می‌افته آذین اتاق به اون اتاق؟

یه بار دیگه یکنفر قرار بود یه چک (هنگفت) به ما بده که پول اصلا جور نمی‌شد، من هرشب اون مرده را میدیدم که دستش درازه و داره چکو میده به من، خنده مخصوصی‌ داره اون مرده وقتی‌ می‌خنده لبش کشیده میشن و دندوناش مثل مال اسب میفتن بیرون (ببخشید مسخره نمیکنم ولی‌ می‌خوام بگم که چقد رویام را با جزئی یاتش دیدم) ، فرداش همون مرده با همون لبخند همون چکِ هنگفت...خدایا شکرت‌ ما هیچیم در مقابل بزرگی‌ِ تو.

یه چیز خیلی‌ خیلی‌ بزرگ خواستم از خدا الان ۲ ماه دارم روش تمرکز می‌کنم، قراره بزودی بگیرم، میم براتون میگم.

شاد باشید

[m_grate29]

دیشب با خودم گفتم ماشین نمیبرم حال رانندگی ندارم
خلاصه ساعت 10 شب کارم تموم شد و رفتم که سوار تاکسی شم تو سهروردی .
تا رسیدم سر کوچه چشمامو بستم گفتم سومین ماشین من رو سوار میکنه و خیلی هم آدم خوبی هست.
باید 3 تا کورس سوار میشدم از سهروردی تا سر عباس آباد و ونک و یوسف آباد.
بعد از 1 دقیقه تمرکز که سومین تاکسی منو سوار میکنه.
اولی رفت سوار نکرد دومی هر رفت سوار نکرد قوربون خدا برم سومی سوار کرد.
اشک تو چشمام حلقه زد و سر عباس اباد پیاد شدم
تا اومدم شکر کنم خدا یکی دیگه رو فرستاد گفت کجا میری منم گفتم ... تا سر کوچه منو برد و 1000 تومن هم بیشتر نگرفت در حالیکه با اسرار من گرفت.
خدایا شکرت که در هر حالی هوای بندتو داری