ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


چه ازدواج کرده باشید،چه ازدواج نکرده باشید.باید حتما بخوانید
زمان کنونی: 05-21-2024, 08:41 PM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: مهدی گل محمدی
آخرین ارسال: habib tousi
پاسخ:
بازدید: 4006

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 10 رأی - میانگین امیتازات : 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
چه ازدواج کرده باشید،چه ازدواج نکرده باشید.باید حتما بخوانید
05-09-2012, 09:16 AM
ارسال: #1
چه ازدواج کرده باشید،چه ازدواج نکرده باشید.باید حتما بخوانید
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.



یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟



از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه می‌کرد. می‌دانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگی‌اش آمده است. اما واقعاً نمی‌توانستم جواب قانع‌کننده‌ای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش می‌سوخت.



با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود می‌تواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانه‌ام را بردارد. نگاهی به برگه‌ها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که 10 سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبه‌ای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمی‌توانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفته‌ها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکم‌تر و واضح‌تر شده بود.



روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی می‌نویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.


صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمی‌خواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمی‌خواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود.



برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر می‌کردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابل‌تحمل‌تر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم.



درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقه‌ام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقه‌ای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.



از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازه‌کاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود 10 متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.



در روز دوم هر دوی ما برخورد راحت‌تری داشتیم. به سینه من تکیه داد. می‌توانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکرده‌ام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروک‌های ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کرده‌ام.



در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که 10 سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقه‌ام نگفتم. هر چه روزها جلوتر می‌رفتند، بغل کردن او برایم راحت‌تر می‌شد. این تمرین روزانه قوی‌ترم کرده بود!



یک روز داشت انتخاب می‌کرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباس‌هایم گشاد شده‌اند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که می‌توانستم اینقدر راحت‌تر بلندش کنم.



یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصه‌هاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.



همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون می‌ترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.



اما وزن سبک‌تر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی می‌توانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. می‌ترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پله‌ها بالا رفتم. معشوقه‌ام که منشی‌ام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمی‌خواهم طلاق بگیرم.



او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانی‌ام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمی‌خواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خسته‌کننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا می‌فهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روی او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقه‌ام احساس می‌کرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پله‌ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گل‌فروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت می‌کنم و از اتاق بیروم می‌آورمت.



شب که به خانه رسیدم، با گلها دست‌هایم و لبخندی روی لبهایم پله‌ها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است! او ماه‌ها بود که با سرطان می‌جنگید و من اینقدر مشغول معشوقه‌ام بودم که این را نفهمیده بودم. او می‌دانست که خیلی زود خواهد مرد و می‌خواست من را از واکنش‌های منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند. حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم.



جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، دارایی‌ها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم می‌آورد اما خودشان خوشبختی نمی‌آورند.



سعی کنید دوست همسرتان باشید و هر کاری از دستتان برمی‌آید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید.

آنچه ویرانمان میکند روزگار نیست حوصله های کوچک و آرزوهای بزرگ است!

مغز ما یک دینام هزار ولتی است که شوربختانه اکثر ما به اندازه یک چراغ موشی از آن استفاده نمی کنیم
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: کامیار کاظمی , m_grate29 , mteam , hoorsa , امیر مرادی فر , mehrdad062 , madar , مهتاب , ناصر صادقی , goldmen , سعید.کرمی , mjdehghani , sam.in , nazli , dara , mohammadshamosi , hasan-f , مسعود کوچولو , بهنام ذوالفقارزاده , REZA HAJISALIMI , دولتمند آنی , srahas , sherafati , nimabahari , P-VFX , minoo , ali_shaykhi , hamed.yegane , seraj , درناز , matarodi , Haavin , safari-cht , sharif3000 , sir-mahyar , c4t3r , jahanagahi , Delta.H , nami , soltan_sal , دهدار , yu3f , mir abbas , Andisheh , distance8 , habib tousi , maryambanoo , Elixir , man72 , aria898210
ارسال پاسخ 


پیام های داخل این موضوع
چه ازدواج کرده باشید،چه ازدواج نکرده باشید.باید حتما بخوانید - مهدی گل محمدی - 05-09-2012 09:16 AM

موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  هر چند وقت یکبار باید مبل پارچه ای را تمیز کنید؟ mahyam 0 242 10-20-2021 04:21 PM
آخرین ارسال: mahyam
  نظرسنجی : چه چیزی را می خرید؟ کامیار کاظمی 27 5,839 06-20-2018 03:50 PM
آخرین ارسال: dr_pooya
  در محل شما چه چیزی فراوان است؟ cooch 31 4,477 06-01-2018 03:04 AM
آخرین ارسال: amir_sky
  من حدود 2 میلیون تومان سرمایه دارم میتونم باش چه کسب و کاری راه بندازم m0hammad 4 1,539 01-28-2018 04:44 AM
آخرین ارسال: selflove
  با 100 میلیون پول چه کار مثبتی راه بندازم karshenasiy 15 3,057 01-14-2018 03:43 AM
آخرین ارسال: Mehdinice
  با 20 میلیون سرمایه چه کاری را پیشنهاد میکنید؟ shokrgozar 3 1,163 05-13-2017 09:14 PM
آخرین ارسال: rad86
  با چه میزان سرمایه ای کسب وکار خود رو شروع کردید ودر چند سالگی karafarin 15 4,325 03-15-2017 04:01 PM
آخرین ارسال: ساناز شهرکی
  چه کنم کنم ، بعد از 22 سال عمر! TigNevesht 21 2,002 11-19-2016 02:18 PM
آخرین ارسال: jamalooo
  سود بسیار کم تراشکار سنگ قیمتی (حتما بخوانید) rezaranjbaran 11 4,116 09-09-2016 12:31 PM
آخرین ارسال: binam
  شما اگر وارد کننده باشید چه کالایی را وارد میکنید؟ m_grate29 105 17,187 08-25-2015 04:49 PM
آخرین ارسال: هلاله
  نظرسنجی:شما کدام شغل را میپسندید؟حتما شرکت کنید.مهم است m_grate29 52 10,514 08-16-2015 12:45 AM
آخرین ارسال: zy13
  پول خرج کردن یک نوجوان ، چگونه باید باشد؟... tehran1400 1 943 04-06-2015 06:04 PM
آخرین ارسال: faridfarhood
  چگونه بفهمیم به چه شغل و علم و فنی علاقه داریم؟ alireza091111 6 4,503 11-03-2014 02:25 AM
آخرین ارسال: jahanagahi
  فرایند خرید مجازی و پرداخت درب منزل به چه صورت است؟ amin69_k 11 2,709 02-24-2014 11:14 AM
آخرین ارسال: amin69_k
  از "فیشینگ" چه میدانید ؟؟؟؟ m-jalalvand 1 616 11-27-2013 10:10 AM
آخرین ارسال: محسن قلي زاده
  برای میلیاردر شدن باید اینگونه باشید؟ m-jalalvand 0 787 11-23-2013 08:50 AM
آخرین ارسال: m-jalalvand
  چه کنیم که حسرت پول دیگرا ن را نخوریم؟! m-jalalvand 0 753 11-06-2013 11:19 AM
آخرین ارسال: m-jalalvand
  چه کنیم که عادت ولخرجی از سرمان بیفتد؟! m-jalalvand 2 844 09-23-2013 08:30 PM
آخرین ارسال: moele
Rainbow با يک ميليون تومان سرمايه چه کار مي شود کرد؟ اقاي ايـــده 51 7,555 08-21-2013 03:39 PM
آخرین ارسال: محسن قلي زاده
  چه کالاهایی بازار خوبی برای ویزیتوری دارند؟ serenity 3 1,277 08-11-2013 08:06 PM
آخرین ارسال: lonak_2006

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS