ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


کمی به اطرافمون بیشتر دقت کنیم ...همین
زمان کنونی: 04-27-2024, 09:04 AM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: m-jalalvand
آخرین ارسال: طبیعت
پاسخ: 7
بازدید: 1575

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 12 رأی - میانگین امیتازات : 3.17
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کمی به اطرافمون بیشتر دقت کنیم ...همین
10-07-2013, 03:38 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 01-21-2014 12:21 AM، توسط کامیار کاظمی.)
ارسال: #1
کمی به اطرافمون بیشتر دقت کنیم ...همین
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود . ما غذامون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ماها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت.... این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,, به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,, خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,, دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,, دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,, همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,, من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور آب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به آسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,, ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماها که دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,, یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,, واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید.

با خودتان خوب تا کنید

با خودتان که خوب تا نکنید

روزگار شما را تا میکند

می کند توی پاکت و می اندازد توی صندوق پستی ؛

به یک مقصد نامعلوم

خودت به جان خودت بیفت

خودت خودت را بساز

خودت مواظب خودت باش

و گرنه دیگران به تو هر شکلی

که دلشان بخواهد می‌دهند.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: zahra_r , soshiant , Elixir , سیدمهدی هاشمی , alireza091111 , محسن قلي زاده , poldar , hamid.h , mohajer88 , mirza01 , زرین خیز , mohammadlover , goldmen , Saeed.MD , abdolhossein , Fela.Want , amirE5Ey , IT Engineer , محمد عـلیزاده , mercedes62 , Barran , مسعود کوچولو , Radmanesh
10-07-2013, 05:37 PM
ارسال: #2
RE: کمی به اطرافمون بیشتر دقت کنیم ...همین
چ با حال بود!

آسمان فرصت پرواز بلندی است....قصه این است چه اندازه کبوتر باشی....
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
06-19-2014, 04:11 PM
ارسال: #3
RE: کمی به اطرافمون بیشتر دقت کنیم ...همین
دوست خوبم عالی بود
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
06-19-2014, 05:56 PM
ارسال: #4
RE: کمی به اطرافمون بیشتر دقت کنیم ...همین
(10-07-2013 03:38 PM)m-jalalvand نوشته شده توسط:  چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود . ما غذامون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ماها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت.... این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,, به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,, خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,, دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,, دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,, همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,, من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور آب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به آسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,, ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماها که دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,, یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,, واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید.

عالي بود يعني يك دنيا انرژي را يهو دادي به اين انجمن نميدونم چه بايد بگم بينظير بود عالي عالي عالي

[img][تصویر: guwt_نيازمنديهاي_داروغه.jpg][/img]میخواهید سریع تر موفق شوید؟ خب شما باید دیگران را تشویق کنید موفق شوند

نيازمنديهاي داروغه براي تبليغات شما

daruqe.ir
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: iranboy
06-19-2014, 09:49 PM
ارسال: #5
RE: کمی به اطرافمون بیشتر دقت کنیم ...همین
آری!
نگرش یعنی همه چیز!
شما وقتی آن شخص را در صف سینما دیدی اول فکر کردی سرت کلاه رفته ولی وقتی با او صحبت کردی فهمیدی با چه شخصیت بزرگواری طرف هستی. این وسط هیچ چیز تغییر نکرد جز نگرش شما نسبت به آن شخص!
موفق باشید .
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
08-04-2014, 05:03 PM
ارسال: #6
RE: کمی به اطرافمون بیشتر دقت کنیم ...همین
سلام Smile

واقعـــــــــا قشنگ و تاثیرگذار بود.

خیلی لذت بردم از روح بزرگ این آدم Smile


سلام.
دنبال یه سرمایه گذار متدین و با اخلاق و یا یه ایده خوب برای شروع کار هستم.


یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: MARYAR
08-04-2014, 06:24 PM
ارسال: #7
RE: کمی به اطرافمون بیشتر دقت کنیم ...همین
چه جالب
یعنی هنوز اینطور آدمها هم هستن که از خوشحال کردن و لذت بردن دیگران احساس شعف و لذت کنن
خدایا شکرت که هنوز هستن اینجور انسانها
کاش ما هم...یک کم به آدمهای دور و ورمون با دقتتر نگاه کنیم
شاید کم نباشه راههای شاد کردن خودمون
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: iranboy
ارسال پاسخ 


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  شروع متفاوت برای رسیدن به اهداف و آرزوها farzin9007 7 1,638 09-20-2022 12:16 PM
آخرین ارسال: soni70
  ایده ای دارم که نیاز به سرمایه معمولی داره hadi-rahbord 2 959 04-19-2018 03:49 PM
آخرین ارسال: naserm123
  کارآفرینی و ورود به بازارتجارت naserm123 0 304 04-17-2018 10:49 AM
آخرین ارسال: naserm123
  بازاریابی دهان به دهان mahyarpa 0 273 11-24-2017 12:31 PM
آخرین ارسال: mahyarpa
  چطور تو ایران سرمایه مونو در عرض یک سال ده برابر کنیم؟ shokrgozar 7 1,319 09-01-2017 09:53 AM
آخرین ارسال: sh44
  چگونه از ظریق تلگرام اینستا دیوار کسب درآمد کنیم؟ shokrgozar 1 927 03-17-2017 09:50 PM
آخرین ارسال: sadegh_mp2
  چطوری میشه از طریق تلگرام اینستا و ... اجناس و به فروش رسوند؟ shokrgozar 0 726 02-20-2017 04:24 PM
آخرین ارسال: shokrgozar
  چجوری میتونم درامدمو به 5 میلیون در ماه برسونم؟ shokrgozar 0 478 02-20-2017 04:14 PM
آخرین ارسال: shokrgozar
  نیاز به تامیین کننده کالاهای برقی هورداد 0 385 11-28-2016 10:21 AM
آخرین ارسال: هورداد
  چگونه به روش خود ثروتمند شویم؟ کامیار کاظمی 50 18,874 09-25-2016 01:01 AM
آخرین ارسال: rahim_moradi
  شماره تماس کاربر به نام jahanagahi H.hemati148 1 491 06-18-2016 07:14 PM
آخرین ارسال: saadati
Star اگه میدونستی در رسیدن به هدفت(ثروت)هیچ شکستی وجودنداره اولین قدم که برمیداشتی چی بود SAMIRA 71 15,574 05-23-2016 02:08 AM
آخرین ارسال: poldar
  نیاز به شریک و هم کار secret63 2 821 09-09-2015 10:11 PM
آخرین ارسال: Amiraliamirali
  به دنبال ایده در زمینه کامپیوتر rezakakaei 4 1,476 06-07-2015 09:36 AM
آخرین ارسال: rezakakaei
  همه انسان ها به تدریج می توانند ثروتمند و بی نیاز شوند جلال فتحی 0 479 05-14-2015 03:31 PM
آخرین ارسال: جلال فتحی
  تبریک روز معلم به اساتید انجمن sinap 0 572 05-02-2015 10:21 PM
آخرین ارسال: sinap
  عیدی به ایتام MARYAR 17 3,290 03-21-2015 03:51 PM
آخرین ارسال: MARYAR
  احسنت به همتت مهدی گل محمدی 0 440 01-03-2015 07:01 PM
آخرین ارسال: مهدی گل محمدی
  علاقمندان به یادگیری برنامه نویسی در تبریز s.ahmadi 0 411 01-03-2015 05:09 PM
آخرین ارسال: s.ahmadi
  چگونه بفهمیم به چه شغل و علم و فنی علاقه داریم؟ alireza091111 6 4,477 11-03-2014 02:25 AM
آخرین ارسال: jahanagahi

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS