ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!
داستان مبارزه من!!! زمان کنونی: 05-03-2024, 05:37 AM |
|||||||
|
داستان مبارزه من!!!
|
05-12-2014, 12:05 AM
ارسال: #41
|
|||
|
|||
RE: داستان مبارزه من!!!
مارال جونم چه خبراااا
تصمیم نداری تاپیکتو آپدیت کنی منتظر داستانای موفقیتت هستیمااا من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود پس بخواه دوره توانگری و جذب |
|||
|
05-12-2014, 12:16 AM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 05-12-2014 12:18 AM، توسط maral 777.)
ارسال: #42
|
|||
|
|||
RE: داستان مبارزه من!!!
(05-11-2014 09:16 PM)babaei نوشته شده توسط: در اين داستان زندگي شما زبان قادر به بيان توصيف نمي باشد مارال خانوم وقتي متن شمار را خواندم چشام از روي شوق به اشك امد بسيار خرسندم بسيار خرسندم خواهر خوبم اين موفقيت شما را همگان در اين انجمن جشن خواهند گرفت هوووووورا هوووووورا ممنونم ازتون. امیدوارم همه دوستان قدر توانایی های خودشون رو بدونن و موفق بشن (05-11-2014 11:45 PM)amirE5Ey نوشته شده توسط: خیلی عالی بود. نه مشکل پدرم یه مشکل ژنتیکیه. تمام برادرانشون مشکل مشابه ایشون رو دارن. شک و تردیدشون هم به خانواده محدود نبود به همه شک داشتن, حتی به دندونپزشک! می گفتن میکروفون تو دندونم کار گذاشته جاسوسیمو بکنه. بگذریم... ممنونم امیدوارم همه کسانی که توی زندگی هدف دارن به اهدافشون برسن هر کس بخواهد کاری انجام دهد راهش را پیدا می کند هر کس نخواهد کاری را انجام دهد بهانه اش را |
|||
05-12-2014, 12:22 AM
ارسال: #43
|
|||
|
|||
RE: داستان مبارزه من!!!
(05-12-2014 12:05 AM)MARYAR نوشته شده توسط: مارال جونم چه خبراااا پیش خانوم موفقی مثل شما کی روش می شه از کارای کوچیک خودش بگه اما یه چندتا خبر جدید دارم یکی اینکه چند وقت پیش یکی از کتابای رفرنس دانشگاه علوم پزشکی ارتش رو ترجمه کردم که چند وقت دیگه چاپ می شه دو تا هم رمان ترجمه کردم که یکیش به نام کس دیگه و یکیش به نام خودم چاپ می شه. خوشبختانه تونستم با چند جای جدید هم همکاری کنم که پول بهتری به ازای هر صفحه پرداخت می کنن و یه عالمه هم مشتری مستقیم پیدا کردم. تصمیم دارم مشتری های مستقیمم رو بیشتر کنم و مترجم بگیرم که شغلم کم کم حالت کسب و کار به خودش بگیره. یه کسب و کار دیگه هم به پشتوانه مامان جونم و همسرم راه انداختم که کم کم داره پا می گیره(شوی لباس توی یه واحد اداری تجاری) دو روز تو هفته هم می رم کلینیک کاردرمانی با بچه های خوشگلم هستم هر کس بخواهد کاری انجام دهد راهش را پیدا می کند هر کس نخواهد کاری را انجام دهد بهانه اش را |
|||
05-12-2014, 11:37 AM
ارسال: #44
|
|||
|
|||
RE: داستان مبارزه من!!!
دختررررر میلیاردرممم من کم آوردمممم با این همه فعال بودنت.
ما هم در کنارتیم. هر جا کمک یا حمایت خواستی روی مدیران انجمن میلیاردرها حساب کن بانوی میلیاردر من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود پس بخواه دوره توانگری و جذب |
|||
12-09-2014, 06:12 PM
ارسال: #45
|
|||
|
|||
RE: داستان مبارزه من!!!
واقعا عالی بود کلی انگیزه گرفتم از این تاپیک مرسی مارال جان
آرزو مند آرزوهایتان آرزو |
|||
12-09-2014, 06:19 PM
ارسال: #46
|
|||
|
|||
RE: داستان مبارزه من!!!
مارال جان یکی از بهترین و فعال ترین بانوهایی ست که تا بحال دیدمممم
امیدوارم بیشتر و بیشتر تاپیکو ادامه بده تا ما هم الگو بگیریم ازش من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود پس بخواه دوره توانگری و جذب |
|||
|
08-02-2015, 03:04 PM
ارسال: #47
|
|||
|
|||
RE: داستان مبارزه من!!!
امیدوارم همه ی بانوان موفق باشن وپشتکار داشته باشن تو کارشون
خدا یا شکرت |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان