قدرت کدام بیشتر است؟ سرمایه اولیه 10 میلیون تومانی یا قدرت اراده

[jahanagahi]

(09-11-2011 09:08 AM)کامیار کاظمی نوشته شده توسط:  خانم صفدری این جمله امضای شما فوق العاده است!
یک سری فایل های صوتی آقای دکتر آزمندیان را گوش میکردم که حسابی در این چند روزه من را متحول کرده است و ایشان با بیان فوق العاده موضوع باورها را توضیح دادند که بسیار قابل تامل بود من که به همه دوستان بشدت توصیه میکنم این سی دی ها را تهیه و گوش دهند فوق العاده است.

من افتخار میکنم جزو اولین شاگردان دکتر آزمندیان بودم.و همیشه هم در ردیف اول می نشستم . تعداد عزیزان شرکت کننده 600 نفر بود که هر روز در کلاس ایشان حاضر بودیم.

---

ممنون

آدمای خوش شانس اول از همه خوشبین هستند و بعدش یه تصویر ذهنی خوش بینانه با تمام جزئیات را تو ذهنشون می سازند و بعدش هم از احساس اون تصویر ذهنی سر خوش و پر انرژی می شن و این احساس دوباره بهشون انرژی میده و این مثل اینه که شانس شانس میاره.

[سخنگوی دولت]

کی می دونه معنی این عبارتو به من بگه؟
استراتژی یعنی چه؟
اگه نگید ممکنه دوباره قاطی کنم و این وبلاگ را پر از چرندیات کنم.

خوب خودم میگم. استراتژی یه معجون بسیار بسیار پر قدرته. هرکی یه لیوان از این معجون میخاد بیاد تو.

آقا جون. عزیزم. استراتژی یه هنره یه هنر عجیب و جادویی. هنری که وقتی بطور موفق اجرا بشه همه چی و همه کس را افسون خودش می کنه.
استراتژی یعنی هنر استفاده از فرصت ها و جان بخشیدن به تصویر ذهنی با استفاده از کلیه امکانات موجود.

آقا می خای موفق بشی؟
می خای بری بالا برره خونه ویلایی بخری؟
می خای به تمامی آرزوهات برسی؟

خوب. من بهتون می گم: شما باید یه لیوان از معجون استراتژی بخورین و بعد مثل یه بمب پر قدرت اثرش را ببینید.

آقا این معجونه را چطوری تهیه کنیم؟
من خودم فرمول این معجون استراتژی را از یه برره ای گرفتم. می گفت از تو یه کوزه سفالی 10 هزار ساله پیداش کرده.

اگه از اول کل مزخرفات منو خونده باشی شاید فهمیده باشی که یه تصویر ذهنی اول باید بطور کلی تو یه کاغذ پاره نوشته بشه و بعد باید با تمام جزئیاتش و تک تک ریزه کاریهاش تو ذهن نقش بسته بشه درست عین یه قالی دست بافت.
اما می دونی اگه بخوای بدون داشتن استراتژی این تصویر ذهنی رابسازی چه اتفاقی می افته؟
ممکنه اون تصویر ذهنی ماه ها و یا سالها طول بکشه تا به واقعیت بپیونده.
اما اگه این معجون را داشته باشی سرعت و روش بوقوع پیوستن اون تصویر ذهنی بسیار بسیار سریعتر می شه.
آقا تو این تاپیک تا حالا کسی ورزش دو استقامت کار کرده؟
اونایی که این ورزش را انجام دادن نتوجه منظور من میشن.

تو این مسابقه دونده ها مثلا 10 دور دور یه زمین سبز فوتبال قراره بدوند. اما همیشه فقط یکی از این ادما می تونه برنده بشه و اون کیه؟
اون فرد کسیست که استراتژی داشته باشه. اون بابا قدرت بدنی و ظرفیت ششهای خودش را می سنجه.
تو 7 دور اول با توانی معادل 80 در صد توان خود می دود تا توی دورهای آخر نفس کم نیاره. تو اون دو سه دور آخر که بسیار بسیار حیاتیه با تمام قدرتش یعنی با 100 درصد توانش می دوه.
اون بابا اجازه می ده تا تمام رقباش احساس کنند برنده مسابقه اند و تمام توانش را مصرف کنند ولی خودش فقط منتظر اون سه دور آخره. اون بابا داره با تمام قدرت و زیرکی قدرت بدنی رقباش را به نفع خودش مصرف می کنه. اون فقط منتظه اون سه تا دور آخره مثل یه شکارچی.
دقیقا تو سه دور آخر اون کار بزرگش را شروع می کنه. استارت مجددی می زنه. و بعد دقیقا یه انفجار ذهنی رخ می ده و اون داره میره که با تصویر ذهنی خودش یکی بشه.
این دونده می دونه قانون 80:20 چیه. اون می دون که اون سه دور آخری که شاید فقط 20 درصد از مسیر مسابقه را تشکیل می ده تعیین کننده آرزوی بزرگ اوست. یعنی کافی است ماکزیمم انرزی خود را توی اون سه دور آخری مصرف کنه.

آره این یه هنره. این یه هنر استفاده موثر از تمامی امکانات موجود توی بهترین زمانه.
نفر اول شدن یا کلا موفق شدن نیاز داره به یه استراتژی موفق و پایدار که درست رهبری بشه.

---

استراتژی باید پایدار و با ثبات باشه و براحتی قابل اجرا باشه.
استراتژی باید قابل فهم باشه و هر آدمی مثل من بیسواد اون را بخوبی درک کنه.
آستراتژی باید پویا و قابل انعطاف باشه تا تو شرایط خاص و بحرانی بتونه براحتی از خودش انعطاف نشون بده.
استراتژی باید رهبری بشه. باید مدیریت بشه. حالا فرقی نمی کنه اون استراتژی تیمی باشه و یا فردی.
استراتژی باید ساختار و استخوان بندی محکمی داشته باشه و بخوبی از تمام نیروها( مثلا اعضای تیم- سرمایه اولیه- تخصص پرسنل و....) تغذیه کنه.

بابا مهمتر اینه که استراتژی باید باعث افزایش نیروی ذهنی و قدرت تصویر ذهنی بشه.
و.........

[jahanagahi]

استراتژی یعنی هنر استفاده از فرصت ها و جان بخشیدن به تصویر ذهنی با استفاده از کلیه امکانات موجود.

[سخنگوی دولت]

آقا گفتم استراتژی باید پایدار و با دوام باشه یه مثال می زنم:


باز هم می خواهم داستانی از استراتژی بنویسم. این داستان واقعا توی محله منهتن برره رخ داده. این بار از اهمیت داشتن «استراتژی». گاهی فکر می کنم که در این زمانه، بدون استراتژی زندگی کردن مساوی با شکست است!

هر روز دست وسط میدان اصلی که تو منهتن برره قرار داره یکی از این برره ای ها که تو گدایی برای خودش نخبه ایه گدایی می کرد و مردم برره حماقت او را دست می انداختند.
اکثر مردمی که هر روز از این میدان عبور می کنند اونو خوب می شناسن. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و دیگری از نقره. اما او همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد! داستان تو تمااپم منهتن برره پخش شده بود. هر روز گروهی زنا و مردای برره پایین و برره بالا به دیدن این گدا می آمدند و دو سکه طلا به او نشان می دادند و او همیشه نقره را انتخاب می کرد، مردم او را دست می انداختند و به حماقت او می خندیدند.

تا اینکه یه روز یه مسافر غریبه فکر کنم از ساکنین توابع برره بود از راه رسید و از اینکه مردم برره این گدایه را آن طور دست می انداختند، ناراحت شد. او را به گوشه ای دنج از میدان کشید و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، تو سکه طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند.

گدا پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من ... تر از آنهایم! شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام!

«اگر کاری می کنی که هوشمندانه است، هیچ اشکالی ندارد که دنیا تو را ... پندارند»!

[jahanagahi]

در این زمانه، بدون استراتژی زندگی کردن مساوی با شکست است!

[سخنگوی دولت]

خطا

در حال حاضر و تا اطلاع ثانوی به علت بروز برخي مشکلات روحی و روانی ناشی از زیاده نویسی مزخرفات و اراجیف جور واجور . قادر به تایپ چرندیات نبوده و لذا مشاهده متون و نوشتجات بنده درون این کادر مقدور نمي باشد.
سيستم به صورت خودکار علت وقوع خطا را به سخنگو گزارش مي دهد.
در صورتي که به دفعات اين پيغام را مشاهده کرديد آدرس صفحه را به آدرس ميل بنده ارسال نماييد.
متاسفانه سیستم قادر به جستجوی ادرس ایمیل سخنگو نمی باشد.

[jahanagahi]

یاد روزهای افتادم که چه مشکلاتی داشتم. دیروز رفتم محل هائی که قدم می زدم و فکر میکردم. هیچوقت نشد که خود را سرزنش کنم که کاش آنطور نبود و کاش این کار را میکردم.
کاغذی را در آوردم که خوب از دفتر کنده نشده بود و یک طرفش زیگزاک . نوشتم علت را. چرا این مشکل پیش آمد؟ چکار باید میکردم که چنین مشکلی نداشته باشم؟ الان چکار می توانم انجام دهم؟
جواب سئوال هایم را خودم نوشتم. در پیاده روی های طولانی نتیجه میگرفتم و کاغذ را آماده و می نوشتم. وقتی خسته می شدم در گوشه ای می نشستم و فکر میکردم. علت ها را پیدا کرده و برای شروع دوباره در صفحه اهدافم می نوشتم. چه قدرتی پیدا کرده بودم.چه ذهنی و چه جسمی. در 45 سالگی احساس قدرت میکردم. یک فصل از کتاب تجسم خلاق را می خواندم و مجسم میکردم. چه قدرتی پیدا کرده بودم در تجسم. حس میکردم دقیقا در همان جائی هستم که باید باشم.نقاشی می کشیدم. شاید یکی از نقاشیهایم را برای جلسه حضوری با خود آوردم. چه لذتی می بردم از نقاشی کشیدن . دیوارهای ذهنیم را خرد خرد کرده بودم. همه جا صاف و بدون دست انداز. هر فکری که به مغزم می رسید سریع پیاده می شد .ابر وباد و مه وخورشید همه با من همراه بودند . چقدر راحت مشکلاتم را به خدا می سپردم. خدا چه محبتی بمن پیدا کرده بود. حس میکردم که بمن امر میکند برو . تند برو. هر چه میخواهی از کائینات بردار. و من . ومن برمی داشتم. به حدی نعمت برایم فراهم شد که حس کردم فعلا کافی است.
فعلا کافی است .
عزیزانی در انجمن داریم از 14 ساله الی فکر کنم 35 ساله .متاسفانه بعضی از عزیزان با خود میگویند نمی شود . نمی توان....
می شود . می توان . تصمیم بگیر.

[سخنگوی دولت]

بابا راستی راستی مخم هنگ کرد. چرا؟

بگم یا نگم.

پا شدم برم سالن اجتماعات اداره یهو از پنجره یه چیزی دیدم که مخم هنگید.

عجب ایده دارن این ایرونیها. دمشون گرم. باب ای ول. بابا عجب اراده ای.

اونور پنجره دیدمش یه نخبه تمام عیار ایرونی بود داشت یه درخت درست می کرد.

می دانی با چی؟

با ............................................

ادامه دارد

هنوز موضوع برام غیر قابل تصوره
سیستم مجددا در حال بارگیری است.

لطفا منتظر بمانید






با با اون بیرون یه ساعتی داشتم به تخصص این بابا نگاه می کردم.

هر 5 دقیقه سر یه مرغ یا خروس بیچاره را می کند و بعد اون مرغ سرکنده را از درخت کنارش اویزان میکرد؟
درخته انگار شده بود پر از میوه. میوه هایی از جنس مرغ. تنه درخته قرمز شده بود و هنوز سر اون ایرونیه شلوغ بود و منم تو کف بیزینس اون بابا بودم.

یارو داشت هر 5 دقیقه 7 هزار تومان می گرفت و بعد به سفارش هر یک از راننده هایی که برای تعویض پلاک اتومبیلشون اومده بودن خون مرغ را محض صدقه به پلاک ماشین می مالید و بعد اون راننده پول مرغ را می داد و سوار ماشین با پلاک خونی می شد و می رفت.

آره هنوزم مخم درگیره.

اینقدر جالب بود مثل دیوننه ها پریدم از پله ای شرکت و رفتم پیش اون بابا. اون ایرونیه خلاق.
بعد از اینکه با هاش دوست شدم فهمیدم ای ول بابا. دمت گرم. ماهی 3 میلیون درامد داره.


حالا بگو ببینم این بابا یه متخصص و جراح نیست؟

---

این بابا. همون متخصص مرغولوژی را میگم عجب شاهکار خلقتیه.
یه 206 و یه پراید داره با یه وانت و یه موتور سیکلت.
بهش گفتم این ایده را ازکجا آوردی؟
خندید.
گفتم تخصصت را از دانشگاه UCLA گرفتی؟
بازم خندید.
گفتم. عجب درخت کریسمسی درست کردیا. عجب بیزینسی داری. ای ول. نوش جونت.

داشتم بر می گشتم:

که داد زد راستی به همکارات بگو با کارمندای شرکت ارزون حساب می کنم.
هر مرغ 6000 تومان.

هنوزم در تعجبم که این بابا خود غول چراغ جادو بوده/

---

احتمالا من فردا از شرکت بساطم را جمع می کنم می رم اونور این متخصصه بساط می کنم. شاید گوسفندی یا خری یا ....چه میدونم بابا. قربونی می کنم.

---

آقا همین جا اعلام می کنم اگه کسی میخاد صدقه و خون قربونی بریزه بیاد پیش خودم.
===========================
نتیجه کلی:

دقیقا این باب که تخصص جراحی زیبایی و مرغولوژی داره یه نخبه است. این بابا شرایط اطراف را سنجید و نیازهای این مردم را درک کرد و بعد شد یه متخصص.

---

فکر کنم باید این متخصصه را بیارم عضو این سایت کنم. فکر کنم اون قطعا تا سال دیگه یه میلیاردره.

این جور ادما سرعت تصور تصویر تا خلق تصاویر ذهنیشون فقط چند ساعت طول می کشه.

---

حالا توجه کنید ببینید چی میگم:

گوشت گوسفندی
راسته
شیشک
دل و جگر
گوسفند زنده
لاشه تازه
و......
با تحویل در محل موجود است.

---

آره دوستان: فقط باید به داشته هاتون اعتقاد پیدا کنید. درست مثل یه متخصص مرغولوژی.

[jahanagahi]

جنوب تهران پت جمع میکنند. پت یعنی بطری های خالی نوشابه. خرد میکنند و سپس در دستگاه هائی تبدیل به گرانول شده و گرانول مواد اولیه کیسه های نایلونی است . پت های شسته شده و روشن همان کیسه های نایلونی است که در میوه فروشیها و... پر است. اگر بطری ها تیره باشد کیسه مشکی درست میکنند (البته بهداشت از این حرکت جلوگیری میکند.). بعضی وقتها این پت های خرد شده را در کیسه هائی ریخته و خصوصا به چین صادر میکنند.
این مقدمه بود:
وقتی به آنجا تشریف بردید افرادی را می بینید که با بنز و ب ام و و شاسی بلندهای جور وا جور از بالای تلی از آشغالها به دفتر کارشان می روند.دفتر کار شیک در حد دفتر مدیر کل.از این راه چه ثروتی به دست آورده اند؟ خانه - ویلا - اتومبیل آخرین مدل و حسابهای بانکی آنچنانی.
در کرج چنین بساطی داشتم. یکبار پام سر خورد افتادم بین .... از خودم بدم آمد. به شریکم گفتم اینجا مال تو , فقط رضایت بده من رنگ این مکان را نبینم.
کسانی بخواهند در این زمینه که پر درآمد است کار کنند حتما برای راهنمائی با من تماس بگیرند.

[YashaR1989]

(09-11-2011 08:40 PM)jahanagahi نوشته شده توسط:  جنوب تهران پت جمع میکنند. پت یعنی بطری های خالی نوشابه. خرد میکنند و سپس در دستگاه هائی تبدیل به گرانول شده و گرانول مواد اولیه کیسه های نایلونی است . پت های شسته شده و روشن همان کیسه های نایلونی است که در میوه فروشیها و... پر است. اگر بطری ها تیره باشد کیسه مشکی درست میکنند (البته بهداشت از این حرکت جلوگیری میکند.). بعضی وقتها این پت های خرد شده را در کیسه هائی ریخته و خصوصا به چین صادر میکنند.
این مقدمه بود:
وقتی به آنجا تشریف بردید افرادی را می بینید که با بنز و ب ام و و شاسی بلندهای جور وا جور از بالای تلی از آشغالها به دفتر کارشان می روند.دفتر کار شیک در حد دفتر مدیر کل.از این راه چه ثروتی به دست آورده اند؟ خانه - ویلا - اتومبیل آخرین مدل و حسابهای بانکی آنچنانی.
در کرج چنین بساطی داشتم. یکبار پام سر خورد افتادم بین .... از خودم بدم آمد. به شریکم گفتم اینجا مال تو , فقط رضایت بده من رنگ این مکان را نبینم.
کسانی بخواهند در این زمینه که پر درآمد است کار کنند حتما برای راهنمائی با من تماس بگیرند.

سلام
ممنون میشم اگر در این مورد اطلاعات بیشتری بدید
و اگر ناراحت نمیشید دلیل :

نقل قول :در کرج چنین بساطی داشتم. یکبار پام سر خورد افتادم بین .... از خودم بدم آمد. به شریکم گفتم اینجا مال تو , فقط رضایت بده من رنگ این مکان را نبینم.