بازگشت جادوگر

[حمید سیدی زاده]

سلام به یاراران جادوگر
راستش اول یک تشکری بکنم از خانواده جناب قهرمانی و دعا بابت بهتر شدن حال جناب قهرمانی انشااله حال جناب قهرمانی ما نیز بهتر بشه و ما از وجود ایشان همین طور بهره ببریم . از دوستان نیز در نیایش هاشون این بزرگوار و دیگران رو فراموش نکنند .

راستش بازم شب شد و جادوگرها هم که خواب ندارند ...

یادش بخیر یک روزی یکی از دوستانم که عضو همین سایت هم هست همش برای من از بدی روزگار و بد بختی هاش می نوشت ، از اینکه خدا فراموشش کرده و دیگه میلی برای صبح بیدار شدن نداره و از اینکه عشقش ولش کرده و ... .
نمی دونم شما هم این طوری شدید ، نمی دونم شما هم زندگی بدون مشگل رو دوست دارین ؟ یا ندارین ؟
یا فکر می کنید آدم های موفق دیگه مشکلی ندارند و همش در عشق حال هستند .

درسته آدم های موفق همیشه در عشق و حال هستند ولی کلی هم مشکل دارند البته از نظر من و شما مشکل بلکه از نظر اونها مسائل شیرین زندگی .
راستش دوستان ، تمومه درس های اولیه ام برای این نیست که شما مشکلاتون تموم بشه ، چون اصلا این امر امکان پذیر نیست ، بلکه برای اینکه شما بتونید در مقابل مشکلاتون چطوری واکنش نشون بدین .
بجای بزرگ کردن مشکل و دیوار کردنش اون رو کوچیکش کنید و تیکه تیکه تا بتونید از سره راه برش دارین .
به خدا مشکلات خوب هستند این طوری بهشون نگاه نکنید ، مشکلات مارو یاد خدا میندازند وقتی که تنها میشیم و دیگه کسی نیست کمکمون کنه یکی هست که هوامون رو داشته باشه .
فقط توکل و اعتماد بهش کنید ببنید چه جادوی میکنه . بابا خودش این همه توی کتابش قسم خورده که اگه به من توکل کنی نمی گذارم غم و ترس توی دلت راه پیدا کنه .
آخه اگه به خدا توکا نکنی به کی توکل کنیم .
ای خدا ببخش که بعضی اوقات فراموشت میکنم و خیلی ممنونم که با حل مشکلاتم باعث میشی یادم بیاد هنوز هوای من رو داری .

شریکم شکرت .


می دونید بچه ها بگذاریم برم سر همون بحث اول داستان . خلاصه این دوست محترم همش از بد بختی هاش و مشکلات می گفت و گفت آقای سیدی زاده چی کار کنم ؟
خوب منم فکر کردم و گفتم کیک دوست داری /؟
چشماش چهارتا شد و فکر کرد دستش انداختم !
گفت چی ؟
گفتم کیک . کیک دوست داری ؟
گفت چه ربطی به مشکلات من داره ؟
گفتم جواب من رو بده ؟ گفت آره گفتم تا حالا درست کردی ؟
گفت آره .
گفتم : خوب یک کاری بکن لطفا تمومه لوازم ها مثل تخمه مرغ ، آرد ، شکر ، شیر و ... رو آماده کن .
از تعجب داشت شاخ در می آورد اگه با من رو در بایسی نداشت حتما می رفت و چنتا فوهش هم می داد . خلاصه شانش آوردیم با من خودمونی نبود .
ایشون زحمت کشید و موارد رو آماده کرد ، گفت آماده کردم ، گفتم روغن و ... همه آماده ، گفت آره .
گفتم یک زحمت بکش و از هر مواد کیک یک ذره بچش ، بازم یک نگاهی کرد و از مواد چشید . گفتم چه طعمی داشت ؟
گفت : شکر شیرین ، روغن اه اه نمی شه خورد ، آرد مزه عجیب ، شیر خوب بود و ...
به نظرت چون روغن یا آرد مزه خوبی نمی ده میشه برای تهیه کیک حذف کرد ؟
گفت : نه اصلا برای کیک لازمه .
گفتم لحظات تلخ زندگی هم عزیزم برای زندگی لازم هست وقتی تمومه این مواد رو با هم مخلوط کنی چی میشه ؟ میشه یک کیک خوش مزه .
زندگی هم عزیزان همین صورت هست وقتی لحظات تلخ و شیرین با هم مخلوط بشه میشه زندگی .
استادادی داشتم که میگفت : وقتی آدم لحظات سختی داشته باشه ، پس از پشت سر گذاشتنش به اون لحظات میخنده ، خوب من میگم چرا الان نخدیم .
از الان دیگه زندگی فرق میکنه باید همه کیک زندگیم خودمون رو درست کنیم و فقط شاد باشم تا زندگی جادو رو شروع کنه .
راستی شما کیک دوست دارین ؟
شادی و + * &