ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!
در گذر تاریخ و فرهنگ ملی زمان کنونی: 07-05-2024, 08:38 PM |
|||||||
|
در گذر تاریخ و فرهنگ ملی
|
06-20-2012, 10:58 PM
ارسال: #61
|
|||
|
|||
RE: در گذر تاریخ و فرهنگ ملی
کشورداری داریوش بزرگ
------------------------ بخش یکم پیش از آنکه بموضوع اصلی یعنی ((کشورداری داریوش بزرگ)) بپردازیم – باید خاطر خوانندگان محترم را باین نکته مهم متوجه نمایم که از مدارک و آثار آنچه راجع بدوران هخامنشی در دست ماست بیشتر بقلم بیگانگان نوشته شده و طبیعی است که این نویسندگان در آثار و نوشتههای خود خالی از عرض نماندهاند. از طرف دیگر مرزوبوم ایران، این کشور کهن سال ما آسیب و صدمه فراوان دیده است. روزهای سهمگین فراوان، از قبیل تاخت و تاز اسکندر گجستک، دست یافتن تازیان و حمله مغول و تاخت و تاز اقوام دیگر بر ایران گذشته است و هیچ چیز از روزگاران باستان، آن چنان که باید، بر جای نمانده است و یا اینکه رنگ و روی دیگر بخود گرفته است. اما خوشبختانه در مدت نیم قرن اخیر و با کوشش باستانشناسان، گاه و بیگاه در میان ویرانهها، اسناد و آثاری از روزگاران سرافرازی و عظمت ایران بدست میآید چنانکه با خوانده شدن کتیبههای هخامنشی بسیاری از نکات تاریک تاریخ ایران هخامنشی روشن شده و آنچه که تا چند ده سال پیش جزو افسانه و باور نکردنی بوده بصورت حقیقت درآمده است. با عرض معذرت و ذکر مقدمه که شاید طولانی هم شد اکنون بموضوع اصلی میپردازم. تولد و کودکی داریوش در زمانی که کورش بزرگ دولت جهانی خود را بنیانگذاری مینمود و هر روز بر قلمرو فرمانروائی خویش میافزود – یعنی در سال ۵۵۰ ق. م – در خانة ویشتاسب پسر آرشام از بستگان خاندان هخامنشی، فرزندی از مادر بزاد که او را داریوش نام نهادند. داریوش در کتیبة بیستون نسبت نامة خود را اینطور شرح میدهد: ((منم داریوش،شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمین پارس، شاه کشورها پور ویشتاسب - نوه آرشام هخامنشی)) داریوش شاه گوید: ((پدر من ویشتاسب، پدر ویشتاسب آرشام، پدر آرشام آریارمنا – پدر آریارمنا چپش پش – پدر چپش پش هخامنشی بود)). هنوز داریوش خرد ساله بود که مادر و دایگان خود را در پارس ترک گفت و به دربار کورش رفت. در دربار شاهی با منسوبین و عموزادگان خود که از خاندان مستقیم پادشاهی بودند و هم چنین با نجیبزادگان و بزرگزادگان ایرانی آشنا شد و در میان آنها و با آنها دوره کودکی و آغاز جوانی را گذرانید. با همان بزرگزادگان کمانداری و نیزهداری بیاموخت. در انواع ورزشها داریوش بزودی از هم سالان خود پیشی گرفت. بموازات تعلیمات سربازی، بجوانان فرهنگ و دانش و تعلیمات مذهبی نیز میآموختند. در هنگام فرا گرفتن دانش و فرهنگ و سایر ورزشهای لازم داریوش از خود نشان داد که دارای قدرت فکری و روشنبینی عجیبی است. بواسطه همین استعداد در همان دوران، رهبری جوانان دربار بعهده داریوش سپرده شد. داریوش در روزگار جوانی با سایر بزرگزادگان دربار کوروش بار آمد و آنچه در طی سالهای جوانی و روزگار کودکی فرا گرفته بود می توان اینطور خلاصه نمود، قدرت، دلیری، وفا، صمیمیت، دشمنی با دروغ، رفاقت و وفاداری با رهبران آینده ملت و نیز شرف و افتخار نژادی که او را با سایر بزرگزادگان کشور بهم پیوسته بود. شروع خدمت دولتی و پایان تعلیم و تربیت هنگامیکه کوروش بزرگ عازم آخرین لشکرکشی خود بر ضد پاساژتها (ماساگتها) بود، تربیت درباری داریوش نیز تقریبا پایان یافته بود و دیگر چیزی نمانده بود وارد خدمت دولتی شود، در آن هنگام داریوش پا بسن بیست سالگی میگذاشت و مانند سایر نجیبزادگان میبایست وارد در خدمت لشکری و سیاسی شود. بدین ترتیب داریوش مشاغل لشکری و سیاسی خود را با تاجگذاری کمبوجیه آغاز کرد. اینک دیگر داریوش در ردیف مردان بشمار است و از لحاظ ساختمان جسمی و روحی بهترین نمونه و نماینده آزاده سوار ایرانی است. برتری داریوش در هنگام تعلیم و تربیت از همگنان خود و همچنین اصل و نسب بلند او امکان پیشرفتهای زیاد، در دولت کمبوجیه بوی داد. وقتی کمبوجیه به مصر میرفت داریوش نزهدار شاه یعنی ((آجودان مخصوص)) پادشاه بود در مصر داریوش تازگیها را بدقت تمام میدید و بخاطر میسپرد. چه پیش از پادشاه، خود روشن بین و موشکاف بود. اندیشه و توجه داریوش نسبت بسرنوشت دولت کوروش بزرگ روزبروز بیشتر میشد آنچه داریوش در مصر میاندیشید نمیتوانست در تطور و تکامل و پیشرفت امور دولت کمبوجیه مؤثر باشد زیرا جوانی و مقام داریوش باو اجازه نمیداد که در شخص پادشاه یعنی کمبوجیه زیاد مؤثر و متنفذ باشد. از طرفی کمبوجیه بحرف بزرگان و مشاورین زیاد توجهی نداشت. داریوش سرنوشت دولت هخامنشی را میدید که یکجا میانجامد، اما نمیتوانست در آن تغیری بدهد. هنگام مراجعت کمبوجیه از مصر، داریوش نیز بجانب ایران رهسپار گردید و در مرگ کمبوجیه حضور داشت. پس از مرگ کمبوجیه در میان آزاده سواران و سپاه ایران پراکندگی و بینظمی بوجود آمد. داریوش توانست بزودی نابسامانی را سر و سامانی دهد. برتخت نشستن داریوش بزرگ با از میانبردن بردیای دروغی، تخت شاهی بار دیگر بخاندان هخامنشی برگشت یاران داریوش او را بر تخت کوروش نشاندند. آرشام و ویشتاسب هر دو به نفع نوه و پسر خود داریوش از حقوق سلطنت چشم پوشیدند و او را فرمانروای خود شناختند. پیداست که سایر بزرگان با به سلطنت رسیدن داریوش متفق بودند، زیرا او برتری خود را قبلا ثابت کرده بود. وانگهی کسی میبایست بر اورنگ پادشاهی تکیه زند که از خاندان شاهی باشد و داریوش بود. خودش در کتیبه بیستون میگوید: ((داریوش شاه گوید: هشت تن از خاندان من پیش از این شاه بودهاند و من نهمین هستم. ما پشت در پشت شاه بودهایم )). بدین ترتیب در پاسارگاد، در پارس و بر سر آرامگاه کوروش بزرگ، تاج سلطنت ایران بزرگ را بر سرنهاد و در جامع شهریاری ایران خود را در برابر پیکر کوروش متبرک ساخت و از غذای ساده دیرین پارسیها چشید تا پیوستگی ملی را نسبت بقم خود به نحو بارزی نشان داده باشد. بدین گونه و در سال ۵۲۲ ق. م. داریوش شاهنشاه ایران بزرگ شد. در همان اوقاتی که داریوش بزرگ پس از برگزاری مراسم تاجگذاری خود رهسپار پایتخت دولت هخامنشی – هگمتانه – میشد، در خوزستان و بابل شورشهائی بر خواسته بود و اهالی بسیاری از کشورهای تابعه با رسیدن خبر مرگ گئومات موقع فرصت را برای بدست آوردن آزادی غنیمت شمردند و در صدد بدست آوردن آزادی و تجدید دولت قدیم خود برآمدند. در اثنای این احوال داریوش شخصا فرماندهی سپاه را برای خوابانیدن شورش و سرکوبی یاغیان بعهده گرفت و نظم و آرامش و امنیتی خاص بکشورهای تابعه برگردانید. سرکوبی یاغیان و برگردانیدن نظم و آرامش مجدد در مملکت یکسال بطول انجامید. این کار بین سالهای ۵۲۱ – 520 ق. م. بود. بقیه دوران فرمانروائی داریوش بزرگ برای برقراری تشکیلات جدید شاهنشاهی ایران صرف شد که بطور اختصار بعرض خواهد رسید. ---------------------- ادامه دارد ... همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
|
|||
06-21-2012, 11:12 PM
ارسال: #62
|
|||
|
|||
RE: در گذر تاریخ و فرهنگ ملی
یعقوب لیث صفار، زبان پارسی را رسمی كرد
--------------------------------------------- «یعقوب لیث صفار» نخستین کسی بود كه زبان پارسی را ۲۰۰سال پس از ورود اسلام به ایران، به عنوان زبان رسمی ایران اعلام كرد و پس از آن دیگر کسی حق نداشت در دربار او به زبانی غیر از پارسی سخن بگوید. دكتر «محسن ابوالقاسمی» در كتاب «تاریخ زبان فارسی» آورده است:«.... در سال 254 هجری، یعقوب لیث صفار، دولت مستقل ایران را در شهر زرنج سیستان تاسیس كرد و زبان فارسی دری را زبان رسمی كرد كه این رسمیت تا كنون ادامه دارد.» در منابع كهن نیز از این رویداد نام برده شده است. نویسنده «تاریخ سیستان» چنین روایت كرده است: «یعقوب فرا رسید و بعضی از خوارج كه مانده بودند ایشان را بكشت و مالهای ایشان برگرفت. پس شعرا او را شعر گفتندی به تازی: قد اكرم الله اهل المصر و البلد بملك یعقوب ذی الافضال و العدد. چون این شعر برخواندند او عالم نبود، در نیافت، محمدبن و صیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و بدان روزگار نامه پارسی نبود، پس یعقوب گفت: "چیزی كه من اندر نیابم چرا باید گفت؟" محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم او گفت. » فارسی، یا فارسی دری یعنی رسمی، دنباله پارسی میانه زردشتی است. تا عهد یعقوب لیث، زبان رسمی ایران یا حكومتهای ایران، زبان عربی بود. یعقوب در سال 254 هجری قمری زبان پارسی را رسمی كرد و زبان رسمی ایرانی است. پس از یعقوب هم سامانیان و آل بویه این زبان را گسترش دادند و از نابودی آن جلوگیری كردند، دولت سامانی به رواج زبان فارسی علاقه مند بود و دولت غزنوی، فارسی را در هندوستان رایج كرد. زبان فارسی در دربار مغولی هند، زبان رسمی بود. رواج فارسی در هند سبب شد زبانی به وجود آید به نام اردو كه زبان رسمی دولت پاكستان شد و به الفبایی كه از الفبای فارسی گرفته شده، نوشته می شود. زبانی كه در هند، آن را هندوستانی می نامند و به الفبایی كه از الفبای سنسكریت گرفته شده، نوشته می شود، با اردو یك منشأ دارد. سلجوقیان زبان فارسی را در آسیای كوچك رایج كردند. در دولت عثمانی زبان فارسی رایج بود. برخی از سلاطین عثمانی چون محمد فاتح و سلیم اول به فارسی شعر سروده اند. اما تسلط استعمار بر كشورهای شرق سبب شد كه از رواج فارسی كاسته شود. همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
|
|||
![]() |
![]() |
|
06-22-2012, 09:09 PM
ارسال: #63
|
|||
|
|||
RE: در گذر تاریخ و فرهنگ ملی
بابک, مازیار و افشین ... داستانی از جنس آزادگی و خیانت
---------------------------------------- بخش دوم گذری بر زندگی شگفت انگیز و میهن پرستانه بابك خرمدين; نمادی از مقاومت ایرانیان در برابر تجاوز بیگانه آغاز نهضت بابك در ایران را سال ١٩٤خ ذكر كردهاند. در مدت كوتاهي سراسر روستائيان نيمهي غربي ايران و جنوب ایران به نهضت خرمدينان پيوستند. طبري مينويسد كه مردم روستاهاي نواحي اصفهان و همدان و ماهسپيدان و مهرگانكدك و جز اينها نيز به دين خرمدينان درآمدند. نخستين درگيري ناكامِ سپاهيان دولت عباسي و بابك درسال ١٩٨خ گزارش شده و خبر از شكست سپاه عباسي ميدهد. دومين درگيري ناكامِ سپاه عباسي و بابك درسال ٢٠٠خ بود كه بخش اعظم سپاهيان عباسي را بابك در غربِ ايران- نزديكيهاي همدان- كشتار كرد. اعزام نيروهاي عباسي به جنگ بابك درسراسر سالهاي ٢٠٠- ٢٠٦خ تكرار شد و هربار از بابك شكست يافتند. در سال ٢٠٣خ در دو نبرد بزرگ، دوتن از فرماندهان برجستهي دولتِ عباسي به قتل رسيدند؛ و يك فرمانده برجسته نيز شكست يافته فرار كرد. در سال ٢٠٦خ يك افسر برجستهي عرب با سِمَتِ والي آذربايجان اعزام شد و سپاه بزرگي در اختيارش نهاده شد تا بهكار بابك پايان دهد. اين مرد نزديك به دوسال با بابك درگير بود، و در خردادماه ٢٠٨خ دركنار روستاي بهشتاباد كشته شد و بخش اعظم سپاهش قتل عام شدند. خليفهي عباسي در اواسط تابستان ٢١٢خ چندين لشكر به غرب ايران فرستاد، كه به گزارش طبري شصت هزار تن از روستائيان ناحيهي همدان را قتل عام كردند، ولي بابك توانست شكستهاي سختي بر اين نيروها وارد سازد و با تلفات و این متجاوزان را با شكست به بغداد برگرداند. به دنبال اين شكستها، خليفه تصميم گرفت كه امر مقابله با بابك را به يك افسرِ مانوي مذهبِ نومسلمان ايراني معروف به افشين، از خاندان ساسانی واگذارد. افشين چندي پيش براي سركوب شورشهاي مصر اعزام شده بود و مأموريتش را به نحوي بسيار پسنديده انجام داده بود و هنوز در مصر بود. اورا خليفه فراخوانده به مقابلهي خرمدينان گسيل كرد. افشين درناحيهي همدان مستقر شد و در غرب و مركزِ ايران از همدان و آذربايجان تا اصفهان و ري، با بزرگان روستاها مذاكراتي انجام داد و وعده های دروغین برای متفرق کردن آنها از کنار بابک به آنان داد كه به ظاهر برآورندهي خواستههاي روستائيان بود. افشين پس ازآنكه اوضاع غرب ايران را در خلال يكسال و نيم با سیاست ضد ایرانی و در جهت حمایت از اعراب و تهديد و هداياي نقدي (كه به دهخدايان ميداد) آرام كرد، براي به دام افكندنِ بابك نقشه چيد. كارواني با محمولهي امداد مالي و غذائي از بغداد عازم اردبيل شد تا به دژي كه محل استقرار سپاهيان خليفه بود تحويل دهد. بابك بيخبر از دامي كه افشين برايش چيده بود، تصميم گرفت كه راه را برآن كاروان بربندد و محمولههايش را تصاحب كند. افشين شبانه بدون سروصدا و بدون نواختن كوس و كَراناي (شيپور جنگي)، در نزديكيهاي دژ موضع گرفت؛ زيرا يقين داشت كه بابك براي تصرف دژ خواهد آمد. بابك ابتدا يك قرارگاه كوچكِ سپاهيان خليفه بر سرراهش را مورد حمله قرار داد و افرادش را كشت، آنگاه به كنار دژ رفته به افرادش استراحت داد كه روز ديگر به دژ حمله كنند. دراين هنگام افشين براو شبيخون زد. گويا همهي افرادي كه همراه بابك بودند كشته شدند، ولي بابك جان سالم ماند (زمستان سال ٢١٤خ). افشين پس ازآن به برزند برگشت و آنجا اردو زد تا با ادامه دادن تماس با كلانترانِ روستاها كار پراكنده كردن بقاياي هواداران روستائي بابك در ایران را دنبال كند. از اوائل سال ٢١٥خ منطقهي نفوذ بابك كه سابقا به همدان و اصفهان و ري ميرسيد، ازحد مناطق كوهستاني هشتادسر در آذربايجان فراتر نميرفت. افشين پس از برگزاري مراسم نوروز و سيزده بهدر براي حمله به بابك آماده شد. نخستين حملهي او به هشتادسر با شكست مواجه شد. پس ازآن در سراسر ماههاي اين سال چندين حمله به هشتادسر صورت گرفت كه همه ناكام ماند. داستان اين نبردها را طبري با استفاده از آرشيو گزارشهاي كتبي به تفصيل دقيقي درحجم حدود ٣٠ صفحه ذكر كرده است كه همه خبر از رشادتهاي بي مانندِ بابك و يارانش ميدهد. در بهار سال ٢١٦خ سپاه امدادي خليفه با سي ميليون درهم كمك مالي به بَرزَند رسيد؛ و افشين حملاتش به بابك را ازسر گرفت. افشين ابتدا به كلانرود منتقل شده درآنجا اردو زد و برگرد خويش خندق كشيد. به زودي يك لشكر بابك تحت فرمان آذين- برادرِ بابك- به سوي كلانرود حركت كرد. نبرد سپاهيان افشين و بابك در يكي ازدرههاي تنگ كوهستاني درگرفت، كه تفاصيل آنرا طبري ذكر كرده ولي نتيجهي آن را معلوم نميدارد. ازآنجا كه اين تفاصيل از روي سند كتبي گزارش افشين نوشته شده، ميتوان پنداشت كه افشين اين بار نيز با شكست مواجه شده ولي شكست خود را در نامهاش منعكس نكرده باشد. دراين ميان لشكرهاي امدادي پيوسته از بغداد ميرسيد. افشين پيشروي آهسته در گذرگاههاي كوهستاني به سوي قرارگاه بابك را ادامه داد. او بر هركدام از گذرگاههاي استراتژيك دست مييافت دژي بنا ميكرد و پيرامونش را خندقي ميكشيد و لشكري درآن ميگماشت تا تحركات احتمالي روستائيان منطقه را زير نظر بگيرد. بدين ترتيب افشين به قرارگاه بابك در منطقهي بذ در کلیبر نزديك شد. از اين به بعد نام بخاراخدا از فئودالهاي بزرگِ ايرانيتبارِ سغد بعنوان يكي از فرماندهان برجستهي سپاه افشين به ميان ميآيد. استقرار افشين برفراز يكي از بلنديهاي مشرف بر بذ دركنار رودرود ماهها بطول انجاميد. بابك دستهجات مسلحش را به گذرگاههاي كوهستاني مي فرستاد تا دستهجات افشين را به دام افكنند، و خودش در قرارگاهش در برابر ديدگان افشين موضع گرفته بود و همهروزه جشن شادي برپا ميكرد و افرادش ناي و دهل ميكوفتند و پايكوبي ميكردند و سرود ميخواندند و افشين خائن به ایران را به استهزاء ميگرفتند. دريكي از روزها بابك مقاديري خيار و سبزيجات و هندوانه براي افشين هديه فرستاد و به او پيام داد كه ميبينم شما جز كُماچ و شوربا چيز ديگري براي خوردن نداريد؛ دلم برايتان ميسوزد و اميدوارم اين هدايا دلتان را نيز نسبت به ما نرم كند. افشين كه ميدانست هدف بابك ازاين كار برآورد نيروي او باشد سردستهي اين مأموران را با گروهي از افرادش فرستاد تا سه خندق بزرگ و ديگر خندقها را بازديد كند و خبرش را براي بابك ببرد، شايد بابك دست از مقاومت برداشته و تسليم شود. در شهريورماه ٢١٦خ و زماني كه روستائيان سرگرم كار در مزارع و باغستانها بودند، حملهي افشين به شهر بذ (مركز بابك) با سپاهی عظیم آغاز شد. چون افشين به نزديكي بذ رسيد و بابك فقط سرداران خود را در کنارش دید راهی به جز فریب افشین خائن ندید. به همین جهت شخصی به نزد او فرستاده پيام داد كه چنانچه او تعهد بسپارد كه به وي و مردانش آسيب نرسد، شهر را به او تسليم خواهد كرد. افشين پاسخ مساعد داد و بابك شخصا از دژ بيرون آمد تا با افشين مذاكره كند. افشين نيز وقتي دانست كه بابك درحال نزديك شدن به اواست به طرف او رفت. چون بابك و افشين در فاصلهئي ازهم قرار گرفتند كه ميتوانستند صداي يكديگر را بشنوند، بابك به او گفت: حاضرم كه تسليم شوم ولي مهلت ميخواهم كه خود را آماده كنم. افشين گفت: چندبار به تو گفتم كه بيا و تسليم شو، ولي قبول نكردي. اكنون نيز دير نيست، اگر امروز تسليم شوي بهتر از فردا است. بابك گفت: من تصميم خودم را گرفتهام و تسليم ميشوم؛ ولي بايد تعهدنامهي كتبي خليفه را برايم بياوري تا اطمينان يابم كه چنانچه تسليم شوم نه به خودم و نه به افرادم گزندي نخواهد رسيد. افشين به او قول داد كه چنين خواهد كرد. ---------------------- ادامه دارد ... همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
|
|||
06-27-2012, 12:52 AM
ارسال: #64
|
|||
|
|||
RE: در گذر تاریخ و فرهنگ ملی
نقش رستم
----------- ۱− آرامگاه خشایارشا ۲−سنگ برجسته تاج گزاری نرسی. ۳−یادمان پیروزی بهرام دوم. ۴−آرامگاه داریوش بزرگ ۵−یادمان پیروزی شاپور اول بر والرین و فیلیپ عرب. ۶−آرامگاه اردشیر یکم ۷−آرامگاه داریوش دوم ۸−نقش شاپور دوم ساسانی: در این نقش، سواری كه دارای تاج است، نیزه خود را بر گردن دشمن فرو كرده و هر دو، زره به تن دارند. ۹−کعبه زرتشت .............................................. نقش رستم نام مجموعه باستانی در شهرستان مرودشت استان فارس ایران است که یادمانهایی از ایلامیان، هخامنشیان و ساسانیان را در خود جای دادهاست. نقش رستم در شمال مرودشت در فاصله ۶ و نیم کیلومتری از تخت جمشید واقع شده است با توجه به وجود 4 آرامگاه بطور دقیقی به شکل صلیبی و با دقت هندسی زیادی تهیه شده اند عده ای این اشکال را نمادهای میترایی می دانند و این دیواره را دیواره صلیب آریایی نامیده اند. ![]() همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
|
|||
06-27-2012, 06:28 PM
ارسال: #65
|
|||
|
|||
RE: در گذر تاریخ و فرهنگ ملی
تصوير متحرك است تا لود شدن كامل صبور باشيد
![]() آسانسور
|
|||
06-27-2012, 11:01 PM
ارسال: #66
|
|||
|
|||
RE: در گذر تاریخ و فرهنگ ملی
منشور کوروش بزرگ
---------------- چه کسی منشور کوروش را پیدا کرد؟! در سال ۱۲۵۸ خورشیدی/ ۱۸۷۹ میلادی به هنگام کاوشهای باستانشناسی هیئت بریتانیایی در محوطه باستانی بابل در بینالنهرین، هرمز رسام (۱۸۲۶- ۱۹۱۰) باستانشناس بریتانیایی آسوریتبار، استوانهٔ گلیای را یافت که شامل نوشتههایی به خط میخی بود. منشور کورش هخامنشی، کهنترین بیانیه حقوق بشرِ شناخته شده جهان و سند سربلندی ایرانیان از همزیستی آشتیجویانه و گرامیداشتِ باورها و اندیشههای همه مردمان تابعه در هنگامه بنیادگذاری نخستین امپراطوری جهان است. محل اصلی نگهداری این منشور، موزه بریتانیاست. در جریان جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران، منشور کوروش به رغم مخالفت دولت وقت بریتانیا برای چند روز به ایران آورده شد و به نمایش در آمد. این منشور در تاریخ ۱۹ شهریور ۱۳۸۹ وارد ایران و تحویل موزه ایران باستان شد. این سند به عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته میشود و در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آن را به شش زبان رسمی سازمان منتشر کرد. بدلی از این منشور در مقر سازمان ملل متحد در شهر نیویورک نگهداری میشود. ![]() برگردان و ترجمه متن کامل این منشور چنین است: خط ۱. «کورش» (در متن بابلی : «کو - رَ - آش»)، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه «بـابـِل»(با - بی - لیم)، شاه «سـومـر»(شو- مـِ - ری) و «اَکـَّد»(اَک - کـ َ- دی - ای)، ... خط ۲. ... همهٔ جهان. از این جا تا پایان سطر نوزدهم، نه از زبان کورش، بلکه به روایت ناظری ناشناخته که میتواند نظر اهالی و بزرگان بابل باشد، بازگو میشود. خط ۳. ... مرد ناشایستی به فرمانروایی کشورش رسیده بود. خط ۴. او آیینهای کهن را از میان برد و چیزهای ساختگی به جای آن گذاشت. خط ۵. معبدی بَدلی از نیایشگاه «اِسَـگیلَـه»(اِ- سَگ - ایلَـه) برای شهر «اور»(او - ریم) و دیگر شهرها ساخت. «اِسَـگیـلَـه / اِزاگیلا» نام نیایشگاه بزرگ «مردوک» یا خدای بزرگ است. این نام شباهت فراوانی با نام نیایشگاه ایرانی «اِزَگین» در «اَرَتـَه» دارد که در حماسهٔ سومری «اِنمِـرکار و فرمانروای اَرَته» بازگو شدهاست. آقای «جهانشاه درخشانی» در «آریاییان، مردم کاشی و دیگر ایرانیان»(تهران، ۱۳۸۲، ص ۵۰۷)، «اِزَگین» را به معنای «سنگ لاجورد» میداند. از سوی دیگر «کاسیان» نیز رنگ آبی را رنگ خداوند به شمار میآوردند و «کاشـّو / کاسـّو»، نام خدای بزرگ آنان به معنای «رنگ آبی» است. امروزه همچنان واژهٔ «کاس» برای رنگ آبی در گویشهای محلی بکار میرود. برای نمونه در گیلان، مردان با چشم آبی را «کاس آقا» خطاب میکنند. همچنین برای آگاهی از پیوند اَرَتـَه با نواحی باستانی ِحاشیهٔ هلیل رود در جنوب جیرفت بنگرید به : مجیدزاده، یوسف، جیرفت کهنترین تمدن شرق، تهران، خط ۶. او کار ناشایست قربانی کردن را رواج داد که پیش از آن نبود ... هر روز کارهایی ناپسند میکرد، خشونت و بدکرداری. خط ۷. او کارهای ... روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زنـدگی مـردم دخالت میکرد. اندوه و غم را در شهرها پراکند. او از پرستش «مَـردوک»(اَمَـر - اوتو) خدای بزرگ روی برگرداند. گمان میرود نام «مردوک» با واژهٔ آریایی و اوستایی «اَمِـرِتات/ مرداد» به معنای «جاودانگی / بی مرگی» در پیوند باشد. اما ویژگیهای دیگر مردوک شباهتهایی با «اهورامزدا» دارد و همچون او در سیارهٔ «مشتری» متجلی میشدهاست. همان گونه که مردوک را با نام «اَمَـر - اوتو» میشناخته اند؛ از او با نام آریایی و کاسی ِ«شوگورو» نیز یاد میکردهاند که به معنای «بزرگترین سرور» بوده و با معنای اهورامزدا (سرور دانا / سرور خردمند) در پیوند است. خط ۸. او مردم را به سختی معاش دچار کرد. هر روز به شیوهای ساکنان شهر را آزار میداد. او با کارهای خشن ِخود مردم را نابود میکرد ... همهٔ مردم را. خط ۹. از ناله و دادخواهی مردم، «اِنلیل / ایـلـّیل» خدای بزرگ (= مردوک) ناراحت شد ... دیگر ایزدان آن سرزمین را ترک کرده بودند. منظور آبادانی و فراوانی و آرامش. خط ۱۰. مردم از خدای بزرگ میخواستند تا به وضع همهٔ باشندگان روی زمین که زندگی و کاشانهٔ شان رو به ویرانی میرفت، توجه کند. مردوک خدای بزرگ اراده کرد تا ایزدان به «بابـِل» بازگردند. خط ۱۱. ساکنان سرزمین «سومِـر» و «اَکـَّد» مانند مردگان شده بودند. مردوک به سوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد. خط ۱۲. مردوک به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همهٔ کشورها به جستجو پرداخت. به جستجوی شاهی خوب که او را یاری دهد. آنگاه او نام «کورش» پادشاه «اَنـْشان»(اَن - شـَ - اَن) را برخواند. از او به نام پادشاه جهان یاد کرد. ---------------------- ادامه دارد ... همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
|
|||
06-28-2012, 10:13 PM
ارسال: #67
|
|||
|
|||
RE: در گذر تاریخ و فرهنگ ملی
بابک, مازیار و افشین ... داستانی از جنس آزادگی و خیانت
---------------------------------------- بخش سوم گذری بر زندگی شگفت انگیز و میهن پرستانه بابك خرمدين; نمادی از مقاومت ایرانیان در برابر تجاوز بیگانه ... ولي بابک که افشین را فردی خائن و ضد ایرانی می دانست افشین را فریب داده بود و در اندیشه پیروزی در جنگ بود. در همان لحظاتي كه بابك با افشين درحال مذاكره بود و به افسرانش پيام فرستاده بود كه دست از نبرد بكشند تا به ظاهر با افشين به نتيجه برسد، تيپ هاي سپاه افشين وارد شهر بذ شدند و آتش در شهر افكندند و شهر را ويران کردند. گروهي به فراز كاخ بابك رفتند تا پرچم اسلام برافرازند. گروههاي بسياري در كوچهها در حركت بودند و آتش به خانهها ميافكندند و شهرها را ویران کردند و خبر این جنایات بر بابك رسید و سریعا محل مذاكره را ترك كرده به شهر برگشت شايد بتواند شهر را نجات دهد. ولي دير شده بود. كشتار و تخريب و نفرتافكني و آتشزني تا پايان روز ادامه يافت، كليهي مدافعان شهر به قتل آمدند، و افراد خانوادهي بابك دستگير شده به نزد افشين فرستاده شدند. درپايان روز كه سپاه افشين به خندقشان برگشتند، بابك و مرداني كه همراهش بودند به شهر وارد شدند و پس از ديدن ويرانيها از شهر رفته در درهئي دركنار هشتادسر مخفي شدند. روز ديگر نيز به روال همانروز تخريب و آتشزني ازسر گرفته شد و اين كار تا سه روز ادامه داشت تا شهر بهكلي سوخت و اثري ازآبادي برجا نماند. افشين به همهي كلانتران روستاهاي اطراف، ازجمله به ديرها و كليساهاي مسيحيان كه در همسايگي آذربايجان درخاك ارمنستان بودند نامه نوشت كه هرجا از بابك خبري به دست آورند به او اطلاع دهند و پاداش نيكو دريافت كنند. بابك با دو برادرش و مادر و همسرش گلاندام راهی جنگلهای ارمنستان و آران شدند. كساني به افشين خبر دادند كه بابك و چندتن از يارانش در يك درهي پردرخت وگياه در مرز آذربايجان وارمنستان مخفي است. افشين برگرداگرد آن دره دستهجات مسلح مستقر كرد تا از هرراهي كه بيرون آيد دستگيرش كنند. او ضمنا امان نامهي خليفه را كه ميگفت در آن روزها رسيده به افرادِ بابك كه اسيرش بودند نشان داد، و به يكي از برادرانِ بابك و چندتني از كسانش كه اجبارا تسليم شده بودند سپرد و گفت: من انتظار نداشتم كه به اين زودي نامهي خليفه برسد، و اكنون كه رسيده است صلاح را درآن ميدانم كه براي بابك بفرستم. او از آنها خواست كه نامه را برداشته براي بابك ببرند و راضيش كنند كه بيايد و خود را تسليم كند. آنها گفتند كه محال است بابك تن به تسليم دهد؛ زيرا كاري كه نميبايست اتفاق ميافتاد اكنون اتفاق افتاده و جائي براي آشتي باقي نمانده است. افشين گفت: اگر اين را برايش ببريد او شاد خواهد شد. سرانجام دوتن از یاران بابك حاضر شدند نامه را ببرند. پسر بابك نامهئي همراه اينها خطاب به پدرش نوشته به او اطلاع داد كه اينها با اماننامهي خليفه به نزدش آمدهاند و او صلاح را درآن ميداند كه وي خود را تسليم كند. چون فرستادگان به نزد بابك رسيدند بابك به آنها و به پسرش كه نامه به وي نوشته بود دشنام داد و گفت اگر اين جوان پسر من بود بايد مردانه ميمُرد نه اينكه خودش را به دشمن تسليم ميكرد. به آن دونفر نيز گفت كه شما اگر مرد بوديد نبايد اكنون زنده ميبوديد تا پيام دشمن را به من برسانيد؛ زيرا مردن در مردي بهتر است از لذتِ زندگي چهلساله در نامردي. سپس يكي ازآنها را دردم كشت و ديگري را با همان اماننامهي خليفه باز فرستاد، و گفت به پسرم بگو كه حيف ازنام من كه برتواست. اگر زنده بمانم ميدانم با تو چه كنم. بعد ازآن بابك دريكي از روزها با همراهانش از دره خارج شده به سوي ارمنستان به راه افتاد. افراد افشين كه از بالا نگهباني ميدادند آنها را ديده تعقيب كردند. بابك و همراهانش به چشمهساري رسيدند و از اسب پياده شدند تا استراحت و تجديد نيرو كنند و غذائي بخورند. افراد تعقيبكننده برآن بودند كه بابك را غافلگير كنند، ولي هنوز به نزد بابك نرسيده بودند كه بابك وجودشان را احساس كرده خود را برروي اسب افكند و ازجا درپريد. سواران تعقيبش كردند. زن و مادر و يك برادر بابك دستگير شدند. بابك وارد خاك ارمنستان شد و چون خسته و گرسنه بود به يك مزرعه رفت كه چيزي بخرد. سرانِ آن روستا نيز مثل ديگر روستاها پيام افشين را دريافته بودند، و ميدانستند كه اگر بابك را تحويل دهند جائزه دريافت خواهند كرد. يكي از كشاورزان با ديدن بابك كه رخت برازنده دربر داشت و سوار براسبي نيكو بود و شمشيري زرين حمايل كرده بود، گمان كرد كه او شايد بابك باشد. لذا خبر به كشيش روستا برد. كشيش چند نفر را برداشته به سرعت خودش را به بابك رساند كه درحال غذا خوردن بود. او به بابك تعظيم كرده دستش را بوسيده گفت: من از دوستداران توام، و ازتو ميخواهم كه به مهماني به خانهام بيائي. دراين روستا و اطراف آن همهي كشيشها دوستدار توهستند و اگر با ما باشي آسيبي به تو نخواهد رسيد. بابك كه خسته و درمانده بود، فريب احترامها و وعدههاي كشيش را خورد و همراه او وارد خانهاش شد. كشيش از همانجا شخصی را به نزد افشين فرستاد تا به وي اطلاع دهند كه بابك درخانهي اواست. افشين يكي از افرادش را به نزد كشيش فرستاد تا بابك را شناسائي كند و نسبت به درستي پيام كشيش اطلاع يابد. كشيش به فرستادهي بابك رخت طباخان پوشاند، و وقتي آن مرد سيني غذا را براي بابك و كشيش برد بابك ازكشيش پرسيد: اين مرد كيست؟ كشيش گفت: ايراني است و مدتي پيشتر مسيحي شده و به ما پيوسته در اينجا زندگي ميكند. بابك با مرد حرف زد و پرسيد اگر مسيحي شده چه ضرورتي داشته كه اينجا باشد. مرد گفت: من از اينجا زن گرفتهام. بابك به شوخي گفت: ازمردي پرسيدند ازكجائي؟ گفت: ازآنجا كه زن گرفتهام . بههرحال كشيش به افشين پيام داد كه دو دستهي مسلح را به نقطهي مشخصي بفرستد، و روزي را نيز مقرر كرد كه بابك را به بهانهي شكار به آنجا خواهد بُرد. اين عمل براي آن بود كه او نميخواست بابك را در خانهاش تحويل مأموران افشين بدهد، زيرا ازآن ميترسيد كه بابك زنده بماند و دوباره جان بگيرد و از او انتقام بكشد. طبق قراري كه در پيامش به افشين داده بود، كشيش يك روز به بابك گفت: چند روزي است كه درخانه نشستهاي و ميدانم كه ازاين حالت دلگير و خستهاي. اگر تمايل داري من زميني دارم كه آهوان بسياري درآنجا يافت ميشوند، و چندتا باز شكاري نيز دارم كه گاه آنها را با خود به شكار ميبرم. بيا فردا به شكار برويم. بابك درخلال چند روزي كه مهمان كشيش بود از او و اطرافيانش رفتارهاي نيكي ديده و كاملا به او اعتماد يافته بود. افشين دو دستهي مسلح از افراد برجستهاش را همراه دو افسر از خاندان ايراني سُغد به نامهاي پوزپاره و ديوداد به محلي كه كشيش تعيين كرده بود فرستاد تا كمين كنند و در لحظهي مناسب برسر بابك بتازند و دستگيرش كنند. بابك در روز مقرر همراه كشيش به شكار رفت ولي خودش شكارِ پوزپاره و ديوداد گرديد. وقتي بازداشتش كردند و دستهايش را از پشت ميبستند، رو به كشيش كرده به او دشنام داد و گفت: مردك! اگر پول ميخواستي من ميتوانستم بيش ازآنچه اينها به تو خواهند داد بدهمت. مطمئنم كه مرا به بهاي اندك فروختهاي. روزي كه قرار بود بابك را وارد برزند (اقامتگاه افشين) كنند، افشين مردم شهر و بسياري از مردم روستاهاي دور و نزديك را در ميدانِ بزرگي در بيرون شهر در دوسو گرد آورد و ميانشان فاصلهي كافي گذاشت تا بابك بگذرد و همه به او بنگرند و بدانند كه كارِ بابك تمام است. ساعتي كه بابك را در زنجيرهاي گران از ميان دوصفِ مردم ميگذراندند، شيون زنان و كودكان بلند شد كه براي رهبر محبوبشان ميگريستند و برسر و سينه ميزدند. افشين با صداي بلند خطاب به زنهاي شيونكننده گفت: مگر شما نبوديد كه ميگفتيد بابك را دوست نداريد؟ زنان با شيون جواب دادند: او اميد ما بود و هرچه ميكرد براي ما ميكرد. برادر بابك نيز مثل بابك نزد يكي از كشيشان پنهان شده بود. ويرا نيز آن كشيش به مأموران افشين تحويل داد. ---------------------- ادامه دارد ... همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
|
|||
06-29-2012, 12:40 AM
ارسال: #68
|
|||
|
|||
RE: در گذر تاریخ و فرهنگ ملی
جالب بود
ادامش...........؟؟؟ مردمان توانمند در خواب نیز ، رهسپار جاده پیشرفتند یک انسان خردمند فرصتها و شانس ها را می سازد , نه اینکه در انتظار آنها بنشیند |
|||
06-29-2012, 03:11 PM
ارسال: #69
|
|||
|
|||
RE: در گذر تاریخ و فرهنگ ملی
(06-29-2012 12:40 AM)farzin1 نوشته شده توسط: جالب بود فرزین جان مطالبی که کمی طولانی هستند در چند بخش نگاشته خواهند شد. زیرا بر این معتقدم اگر کل نوشته در یک جا ارائه شوند از حوصله خواننده خارج خواهد شد. در ضمن سعی بر آن است که نوشته ها گوناگون باشند تا مورد توجه دوستان بیشتری قرار گیرد. به هر روی شادمانم دوستانی مانند شما به این تاپیک توجه دارید. همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
|
|||
![]() |
![]() |
|
06-29-2012, 04:02 PM
ارسال: #70
|
|||
|
|||
RE: در گذر تاریخ و فرهنگ ملی
جشن تیرگان
------------ «جشن تیرگان»، جشن برابری روز تیر و ماه تیر در گاهنمای زرتشتی، برابر با دهمتیرماه در تقویم خورشیدی است. در این روز زرتشتیان و برخی ایرانیان در کنار نیایش به جشن آبریزان و شادی میپردازند و بهروی هم آب میپاشند. به روز تیر و مهتیر عزم شادی کن که از سپهر ترا فتح و نصرت آمد تیر برای پیشینهی جشنتیرگان دو گمانه در میان است. نخست پیروزی ستارهی باران یا «تیشتر» بر دیو خشکسالی یا «اپوش» است. چنانکه از درونمایهی «تیریشت» (:بخشی از اوستا) برمیتابد، «تیشتر» این ایزد رایومند و فرهمند(:باشکوه و درخشان) در پیکاری سخت با یاوری «اپمنپات»(ایزد آبها) و «وایو»(:ایزد باد) و فر و فروهر نیکان بر «اپوش» و «سپینچکر» که دستیاران دیوخشکسالی هستند، پیروز میشود. چه، آتشی که از گرز تیشتر شراره میکشد(:آذرخش) چنان دیوان را در هم میشکند که نعرهی خرد شدن آنان در سرتاسر آسمان پخش میشود(:صدای آذرخش). با درهم شکسته شدن دیوها، باران باریدن آغاز میکند و زمین تفتیده جانی تازه میگیرد و بار دیگر زندگی بر مرگ چیرگی مییابد. دومین گمانه پیرامون جشنتیرگان، حماسهی غرورانگیز «آرش کمانگیر» است. حماسهای که نشان از بزرگی روان و سرشت ایرانی دارد. چه، آنگاه که سپاه ایرانزمین در روزگار منوچهر پیشدادی از تورانیان شکست سختی خورد و ایرانیان در بند تورانیان گرفتار آمدند، «آرش»(:اَرخشه) با عشق به میهن برای تعیین مرز میان ایران و توران همهی توان، روان و جان خود را در تیر کرد و آن را رها ساخت. آرش تیر را بهدست باد و جان خویش را به جانآفرین سپرد. تیر آرش از بامداد تا نیمروز در آسمان میرفت و از کوه و در و دشت میگذشت تا در کنار رود «جیهون» بر تنهی درخت گردویی که بزرگتر از آن در گیتی نبود؛ نشست، و آنجا مرز ایران و توران شد. آری آری جان خود در تیر کرد آرش کار صدها صدهزاران ضربه شمشیر کرد آرش ![]() چنین است که ایرانیان باستان در روز جشنتیرگان بهشوند آزادی آب توسط «تیشتر» از دست دیوخشکسالی و نیز پاسداشت از خودگذشتگی «آرش کمانگیر» جشن و نیایش برپا میدارند، «فال کوزه»(چکُ دولَه) میگیرند، دستبند «تیر و باد» بر دست میکنند و بر روی یکدیگر آب میریزند و آن را شوند روشنی میشمارند. اما چرا آب را روشنی میشمارند و در تیرگان پاشیدن آن بهروی هم را شوند روشنی میدانند؟ پاسخ به این پرسش را باید در فرهنگ زرتشتی جستوجو کرد. در فرهنگ زرتشتی بسیار با واژهای اوستایی «خورداد»(:Xordâd) یا «هئوروتات»(:Haurvatât) برمیخوریم. این واژه در مفهوم خاص یکی از فروزههای(صفات مجرد مطلق) ششگانه اهورامزدا(پروردگار یکتا و بیهمتا) در دین زرتشتی است. اما در مفهوم عام «خورداد» بهچم(:معنی) «رسایی» یا معرف کامل است. اما «رسایی» به گونهی مطلق دربر دارندهی چه پیامی است؟ موبد دانشمند «کامران جمشیدی» دراینباره مینویسد: «هنگامی که بن و ریشه و دانهی سرشتی و گوهری انسان در او آزادانه گسترش مییابد و در هماهنگی همهی نیروهای درونی او و کل وجودش(خرد) میشکفد و به بار مینشیند(کامل میشود)، او به «خورداد» یا «رسایی» دست یافته است. یعنی، در این هماهنگی و هارمونی و همکاری درستی تن و روان خود را یافته و با خوشی و بهی در این جهان میزید. این آرمان و ایدهآل فرهنگ زرتشتی است.» در فرهنگ زرتشتی برای هر یک از مفهومهای مینوی، نمادی(سمبول) گیتایی یا جسمی تصویر شده و در این میان نماد امشاسپند «خورداد»، «آب» است. مفهوم روشنایی، در فرهنگ زرتشتی آگاهی یافتن و فهمیدن(معرفت یافتن) است. کموبیش در بیشتر خرده فرهنگهای فلات ایران، تاثیر این باور(:آب روشنایی است) را میتوان دید، اساسا ویژگی «آبگونه» یا «نَمی»(طراوت و تازگی) با مفهوم روشنایی در آمیخته است. حتا در آبانیشت، آب را مایهی خرد و سرشت مغز انسان را از آخشیج آب میداند. در آب(مایع=مایه) همهچیز درهم حل میشوند و با هم یکی میشوند و بههم میپیوندند. در ساختار وجودی انسان، این سخن بهمفهومِ هماهنگی و پیوند نیروهای درونی انسان است که رویهم، خرد او را میسازند. در این هماهنگی است که خرد به آگاهی(:معرفت) دست مییابد و انسان آگاه و روشن میشود. در همین راستا در متن پهلوی «بندهش» با گفتاری اندیشه برانگیز پیرامون «اشوزرتشت»(برخی نسکها آن را جمشید میدانند) مواجه میشویم: «اشوزرتشت با گذشتن از رودخانه «وَه دائیتی» به آگاهی یا روشنایی رسید. این گذر از رودخانه(آب) در چهار گامه(مرحله) انجام یافت. آب نخست تا مچ پا، سپس تا کمر، سپس تا سینه و سرانجام تا به سر رسید.» این بدان مفهوم است که آب، چهار بخش وجود او را، که منظور چهار نیروی مینوی درون انسان است(: فروشی، دئنا، جان و روان) در خود آمیخت و به هم پیوند داد و از این پیوند بود که اشوزرتشت به رسایی مطلق(معرفت حقیقی، عقل موجد) یا «خورداد» رسید و روشن شد. حال میدانیم که از چهرو آب را در فرهنگ زرتشتی، روشنایی میدانند و تماس آن را با بدن انسان روشنی بخش قلمداد میکنند و از همین شوند است که در جشن تیرگان به خویشتن و دیگر کسان آب میپاشند و آن را مایهی روشنی میدانند. امسال نیز همچون سالیان پیش در جشنتیرگان، در این گرمترین روزهای تابستان، برای باریدن باران و پیروزی ایزد «تیشتر» بر دیو خشکسالی نیایش میکنیم و سربلند و دلخوش از حماسهی آرش کمانگیر شادیکنان بر روی هم آب میریزیم تا از این آب اهوراآفریده روشن شویم. چه، آب روشنی است. همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
|
|||
|
موضوع های مرتبط با این موضوع... | |||||
موضوع: | نویسنده | پاسخ: | بازدید: | آخرین ارسال | |
نقش علی بابا در بازار جهانی و واردات از چین | greenworld | 0 | 185 |
05-27-2023 05:02 PM آخرین ارسال: greenworld |
|
مخترعین و نخبگان ایرانی در راه مذاکره با شرکت رنو فرانسه | سینا عدنانی | 1 | 464 |
09-09-2018 01:19 PM آخرین ارسال: mahdir938 |
|
در محل شما چه چیزی فراوان است؟ | cooch | 31 | 4,628 |
06-01-2018 03:04 AM آخرین ارسال: amir_sky |
|
راه اندازی بستر تولید پودر میوه در منزل | uhanna | 0 | 590 |
02-04-2018 03:17 AM آخرین ارسال: uhanna |
|
چطور تو ایران سرمایه مونو در عرض یک سال ده برابر کنیم؟ | shokrgozar | 7 | 1,438 |
09-01-2017 09:53 AM آخرین ارسال: sh44 |
|
دوستانی که در زمنیه بازاریابی تجربه دارن لطفا" راهنمایی بفرمایند . | javadse | 2 | 1,002 |
07-08-2017 04:00 PM آخرین ارسال: شایان21 |
|
اولین سودهائی که در فعالیتهامون داشتیم | jahanagahi | 115 | 34,925 |
05-18-2017 01:21 AM آخرین ارسال: مهندس نرم افزار |
|
چجوری میتونم درامدمو به 5 میلیون در ماه برسونم؟ | shokrgozar | 0 | 546 |
02-20-2017 04:14 PM آخرین ارسال: shokrgozar |
|
چطور از امکان خم کردن چوب و MDF و PVC پول در بیارم؟ | Benhour | 1 | 1,403 |
10-23-2016 12:43 AM آخرین ارسال: Benhour |
|
مشورت و راهنمایی در مورد کار کانون تبلیغاتی و بسته بندی؟ | sepehrplus | 2 | 844 |
09-28-2016 03:02 PM آخرین ارسال: habib tousi |
|
تاریخ تولد بچه های انجمن! | MARYAR | 331 | 41,398 |
08-10-2016 02:00 PM آخرین ارسال: mahdie.sfi |
|
![]() |
اگه میدونستی در رسیدن به هدفت(ثروت)هیچ شکستی وجودنداره اولین قدم که برمیداشتی چی بود | SAMIRA | 71 | 16,217 |
05-23-2016 02:08 AM آخرین ارسال: poldar |
یه سوال در باره شخصی که اهل ریسک و تغییر نیست | mortaza_max | 13 | 3,279 |
02-15-2016 02:59 PM آخرین ارسال: نیما روشنگر1 |
|
شروع یه کار گروهی/ کار در وب | mohammad.b | 17 | 3,732 |
11-20-2015 08:49 PM آخرین ارسال: فاطیما14 |
|
![]() |
جذب همکاری در آموزشگاه جدید انجمن | MARYAR | 33 | 10,501 |
09-25-2015 10:31 PM آخرین ارسال: vlvl |
بیان خاطرات ضرر و زیانهایی که در فعالیتهامون داشتیم (برای عبرت دیگران ) | hasan-f | 26 | 7,905 |
09-22-2015 11:23 AM آخرین ارسال: سلطان ایده |
|
تایپ در منزل | صدفی | 1 | 564 |
09-08-2015 11:16 PM آخرین ارسال: hs6467 |
|
به دنبال ایده در زمینه کامپیوتر | rezakakaei | 4 | 1,522 |
06-07-2015 09:36 AM آخرین ارسال: rezakakaei |
|
![]() |
میزبانی از یکدیگر در شهرمان | cooch | 3 | 503 |
05-09-2015 03:26 PM آخرین ارسال: cooch |
حداقل یکبار در زندگی این کارها را انجام دهید | بيلا بالا | 4 | 982 |
03-06-2015 02:45 PM آخرین ارسال: samiar afshari |
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 86 مهمان