حرکت بسیار عجیب در این سن

[jahanagahi]

آخرین صحبت من:
امروز شمال رفتم. یک قطعه زمین دیدم. ذهنم چنان جرقه ای زد که لبخندم را به خنده تبدیل کرد.پسرم با من بود. وقتی آن لبخند را دید چنان من را در بغلش گرفت و بوسید که داشتم زیر دستش له می شدم.
گفت: بالاخره کار خودتو کردی.
بخودم گفتم: باز هدفم را کوچک انتخاب کردم.فردا قرار شد از دو طرف با من تماس گرفته شود ومدت به سه ماه کاهش پیدا کند.
پسرم با من بود. وقتی آن لبخند را دید چنان من را در بغلش گرفت و بوسید که داشتم زیر دستش له می شدم.
گفت: بالاخره کار خودتو کردی.

فردا شب جزئیات را باسحضار عزیزان می رسانم.

====================

وقتی زمین را دیدم ذهنم چنان جرقه ای زد که لبخندم را به خنده تبدیل کرد.
با فردی که قبلا با او کار میکردیم(بنگاه دار) تماس گرفتم وقیمت و متراژ زمین را پرسیدم.گفت : 500متر متری 75هزارتومان.گفتم 500هزارتومان بشما می دهم و برایم در 65هزارتومان تمام کن.
از آنطرف دوستی دارم که مایل بود همسایه ما باشد.امروز صبح به او گفتم :
500متر زمین در همسایگی خود برایت پیدا کردم در 85هزارتومان. از خدا خواسته
قبول کرد.200هزارتومان هم برای بنگاه دار حواله کردم تا دو قولنامه را تنظیم کند. یکی بنام من با فروشنده و یکی هم بنام من با خریدار. کار تمام شده پس از گرفتن مبلغی از خریدار و پرداخت همان مبلغ به فروشنده دراین هفته قولنامه ها رد و بدل می شود.تا تغییر کاربری و گرفتن جواز حدود 3ماهی حداکثر زمان نیاز است.
به راحتی این هدف تحقق پیدا کرد.
مسئله مهم:
ارزش زمین تا سه ماه آینده به متری 100هزارتومان می رسد و اگر پول داشتم(1 میلیون تومان داشتم. 500هزارتومان فرد اول و 200هزارتومان بنگاه دار و 300هزارتومان پولم باقی ماند.) وآنرا نمی فروختم در 3 ماه بعد سود بیشتری میکردم.

نتیجه:می شود ذهن را بکار انداخت و به اهداف رسید.
انشالله هدف بعدی را بزرگتر انتخاب میکنم.