سفر گیلان ( انزلی-چمخاله) تابستان 92

[sir-mahyar]

(09-02-2013 03:32 PM)ali mohammady نوشته شده توسط:  

(09-02-2013 03:11 PM)MARYAR نوشته شده توسط:  

(09-02-2013 02:56 PM)ali mohammady نوشته شده توسط:  

(09-02-2013 02:37 PM)MARYAR نوشته شده توسط:  

(09-02-2013 02:19 PM)ali mohammady نوشته شده توسط:  اصلا 5 شنبه بعد از ظهر بریم جمعه بعد از ظهر برگردیم.خوبه؟

پسرم تنگه واشی همین بغله. کسی شب اونجا نمیمونه که میریم نهار و عصر برمی گردیمممم

ما میرم میمونیم خوبه؟بزار همیشه اولین باشیم تردید نکن تردید ها به ما خیانت میکنند
افرین به خودم ما میریم میمونیم اصلا وسط زمستون هم میریم میمونیم خوبه؟

دادا فیروزکوه روز معمولش از سرما یخ می زنن چه برسه به وسط زمستونش.
دختر خالم اونجا درس می خوند خونه داشت. زمستونا حتی برای خرید نون و مایحتاج غذایی هم زنگ می زدند آژانس انجام بده بعد تو می خوای بری زمستون اونجا بمونی....
فکر کنید علی زمستون تو برف زیاد تو تنگه واشی با آب یخ زده بمونههههه روحش شاد و یادش گرامی باد

روحش شاد و یادش گرامی

(09-02-2013 03:24 PM)مهدی گل محمدی نوشته شده توسط:  

(09-02-2013 03:21 PM)mir abbas نوشته شده توسط:  

(09-02-2013 02:33 PM)ali mohammady نوشته شده توسط:  محض اطلاع مهدی یک بال کامل هم از بنده دودر زد جلو چشم خودم با چنان ولعی خورد که نگو و نپرس لطفا رسیدگی کنید

مهدی در این سفر یک شیوه جدید جهت دودره کردن غذای دیگران ابداع کرد.
شاهد بودم که یک لقمه نون مینداخت داخل بشقاب دیگران و میگفت شرمنده نونم افتاد میشه بدین و از این روش کمی اب خورش دیگران رو به لقمه جذب میکرد بدون اینکه کوچکترین شکی در فرد دودره شده ایجاد شود.

وای تمام زندگی من در خطره.....
عباس چرا داری شگردهای من رو رو میکنی من کلی زحمت کشیدم بابت اینا
دوره رفته بودم..
آخه چرا؟؟؟
ای خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

هیچ صحنه ای مانند اون صحنه نبود که مهدی موقعیت افراد سر میز رو طوری چیده بود که از دو طرف تغذیه شود یکی از سمت سعید و دیگری از سمت هدی
نصف غذا ی سعید رو به شکل اعجاب انگیزی از چنگش دراورد و نصف غذای هدی را هم خورد و من هم از این حملات در امان نبودم و یک تیکه از جوجه ی بنده رو هم طی عملیاتی چریکی ربود

فقط تهش یه مشکل پیش اومد

مهدی می خواست یه کم کبابشو به من بده که من یهو همشو برداشتم کردم دهنم خوردم

اشک رو تو چشای مهدی میدیدم