نظریه های یک جادوگر ( کنترل قانون جذب )

[MARYAR]

آقای سیدی زاده سلام من و آقای کاظمی را هم به آقا برسونید . و برای موفقیت تمامی بچه های فعال انجمن دعا کنید (مخصوصا برای همسفرای اصفهان بیشتر و مخصوص تر)
برادر آقا حمزه هم دعا کنید

[jahanagahi]

(05-03-2013 05:51 PM)jahanagahi نوشته شده توسط:  من نیاز شدیدی به دعا دارم. انشالله فراموش نشود. ممنونم.

ممنون از معاونت محترم. جناب سیدی زاده عزیز و دوست داشتنی , اول دعا برای سلامتی برادر حمزه جان و بعد خانم شرافتی و در آخر من.

=====================
ما شروع کننده خوبی هستیم و ادامه دهنده بسیار توانا.ما هر کاری را شروع کنیم تا نهایت رسیدن به موفقیت ادامه خواهیم داد.
=====================

[bitumen]

سلام
محتاجیم به دعای عزیزان...
ما رو فراموش نکنید...
سپاس

[safari-cht]

سلام آقای سیدی زاده و خانم سیدی عزیز.
برای همه مادرها دعا کنید.
من و خواهرم هم خیلی خیلی ملتمس دعا هستیم.
سلام خاص ما رو به امام مهربونمون برسونید.

از این که به فکر بچه های انجمن هستید ممنونیم.

[خانم میلیاردر]

امشب که رفتی حرم سلام منو به آقا برسون بگو 22 ساله دارم از راه دور باهات حرف میزنم یعنی انقدر بدم که نمی طلبیم

[حمید سیدی زاده]

دورود به دوستان
کامیار جان اگه ممکنه تاپیک بالا رو پاک کن ، کامپیوترم مشکل پیدا کرد اشتباهی اونها اوکی شدن . این تاپیک اصلی هستش .
راستش من همین الان از حرم اومدم و سلام تک ، تک شما خواهران و برادران عزیم رو به آقا رساندم و
گفتم : آقا مارو کردی پیک نامه بر ، خوب قوربونت برم همشون بطلب تا تک تکشون بیان خودشون با شما درد دل کنند . حمزه جون من برای شما مخصوص دعا کردم خیالت راحت همه چی رو به راه میشه . فقط توکل کن عزیزم.
دیگه سلام همه دوستان رو به آقا رسوندم ،از مهدی گل محمدی گفتم تیشرت هاش زود فروش بره ، سلام سبحان رسوندم با اون کلاه دکتر جونزی ، سلام آقای قربانی رو رسوندم که هر وقت به اون اتفاق توی اتوبوس فکرمیکنم کلی عرق شرم روی صورتم میشینه که با خودم میگفتم کاش یکم به راست می اومدم تا پتو روی کامران کاظمی می افتاد ، حد عقل یکم تپل هستش ضربات مهدی گل محمدی رو میتونیست تحمل کنه ، از دوتا خانوم اصفهانی گفتم که وقت گزاشتن و مارو هم راهی کردند ، از رفیقم علی محمدی گفتم که یکم آقا بیشتر هواشو داشته باشه ، از محمد شموسی گفتم و از آقا تشکر کردم که مرسی حال مادرش خوب شده ، از کامیار کاظمی گفتم که نشد توطئه بکنم تا بچه ها براش جشن پتو بگیرند تا شده حتی یک دونه یواش ، به جونه خودم یواش بزنم تا همه جا پز بدم ریس انجمن میلیاردها رو ... ، و از خانوم m_sh که خواهر من میشه گفتم که بنده خدا توی اتوبوس هی به صندلی میخورد و با یک دفترچه میگفت شام چی میخورید . ، از جناب (...) گفتم و خلاصه اسم تک تک دوستان رو آوردم .

جالبه بدونید آقا جواب همه شما هارو داد . آره خودش جواب تک تک شما ها رو داد و گفت :
آخه چرا مردم فکرمیکنند من فقط توی مشهد هستم . هرجایی دل بنده ای بلرزه و منو از ته دل صدا کنه من همونجا هستم .


التماس دعا . 2.51 دقیقه شب
[/quote]

[حمید سیدی زاده]

با درود به دوستان
راستش ببخشید که نوشته های بنده بیشتر نصفه شبه ، آخه ما جادوگرا خواب نداریم ، اصلا یادم نمیاد آخرین باری که خوابیدم کی بود . حالا ...
با آزمایش چطورید دوستان ؟ جادو حتما عمل میکنه فقط یکم صبور باشیم .
داستان اون دوستی که قبلا با من تماس گرفت و من به خاطر اون عزیز حرم رفتم از اونجایی بود که بعد از نوشتن مطلب آزمایش ، ایشون با من تماس گرفت و گفت : من نمی تونیم این آزمایش رو انجام بدم ، گفتم چرا ؟ گفتند چون مادر خیلی وقته فوت کرده و رابطه خوبی هم باهم نداشتیم و از اونجایی که الان میخوام رابطه بهتری داشته باشم ، مادری ندارم و این آزمایش قابل انجام نیست .
یک لطفی بکنید یک فاتحه برای مادر ایشون و تموم رفتگان بچه های انجمن بفرستید لطفاً .
منم رفتم حرم تا برای مادر ایشون و دوستان دعا کرده باشم .
ببین عزیزم اگه مادر فوت کرده ، برداشت اشتباه بیشتر ما اینکه دیگه همه چی تموم شده و از بین رفته و دیدار به قیامت !
در صورتی که این جور نیست ، یک مثال فیلم سکرت بزنم که میگفت اگه برق رو نمی بینی دلیل بر نبودنش و انکارش نیست ، و یک مثال مذهبی بزنم اگه خدا رو نمی بینی پس باید انکارش کنی؟
مادر ها چه زنده و چه از دنیای حیات به دور باشند در همه لحظات با ما هستند و نظاره گر و مواظب ما هستند مانند فرشته توی قصه ها .
مادر شما همین الان نظاره گر و مواظب شماست و همین که الان شما به یادش افتادی و میخوای گذشته ها جبران کنی بدون به خواسته مادر شماست . همین که این تاپیک رو میخونی و به یاد مادرتی یک نشونه هست . لطفا درک کن .
خدا شاهده اگر کفر نبود میگفتم مادر ها خود خدا هستند ولی در روی زمین .
یک موضوع دیگه لطفا سوء تفاهم نشه ، خدمت خانوم های خونه میگم این آزمایش توی خونه دوستان اتفاق می افته و بعد خانوم خونه از سه بار ارتباط آقا با مادر ناراحت میشه .
چند راه کار: اولاً آقای عزیز مجبوری جلوی خانم قربون صدقه خانوم بری ، خوب یکم سیاست داشته باش .
دوم : خانوم سوء تفاهم نشه . انشاالله شما هم مادر میشی این نعمت رو از خدا بزرگ دریافت میکنی خواهشا یکم شما هم درک کن چون اگه همسرتون به مادر تماس میگیره و یکم خودش رو لوس میکنه ، شما از این تصویر لذت ببر . چون یک جور عبادته و من به شما قول میدم که هیچی از دوست داشتن همسرتون نسبت به شما کم نشه .
خوب یکم از حرفای خاله ... بزنیم بیرون
دوستان در آخر یک داستانی بگم که یکم شبیه همین آزمایشی هست که سه روزی از اون گذشته . بازم میگم لطفا آزمایش رو ادامه بدیم وهر تغییری که در زندگیتون اتفاق میفته رو پایین تاپیک بنویسید تا دیگران بخونن .
راستش یکی بود و عشق هم بود منم بودم و شما هم بودین ، اون قدیم و قدیم ها .
یک خانوم خوش برو و روی بود که وضع مالی خوبی داشت ، این خانوم قصه دست به خیر داشت ، دستور داده بود یک مسجد کنار حرم امام رئوف بسازند . البته تا قبر ایشان فاصله زیادی بود . ایشون کلی خدمتکار و کار گر داشت ، یکی از کار گرهای ایشون که در ساخت اون مسجد همکاری میکرد دلش برای خانوم رفت !
ای داد بیداد ! خانوم قصه ما متأهل بود و عشق اون جوون یک عشق ممنوعه . حالا باید چیکار میکرد ؟ به بهونه های مختلف میرفت خدمت خانوم تا ایشون رو ببینه ، خانوم قصه ما که عارفه هم بود یک سری ارتباط هایی داشت موضوع رو فهمید و به جوون گفت من چی کار کنم تا شما از تصمیم تون برگردید ، آخه جوون قصه ما تصمیم گرفته بود که هر طوری شده باید خانوم طلاق بگیره و با اون ازدواج کنه وگرنه بی خیال نمی شه ، خلاصه خانم عارفه قصه ما گفت :من چی کار کنم که شما از تصمیم تون برگردید ؟ جون گفت : شما هیچ کار ، ولی شمابگید من چیکار کنم تا شما شرایط ازدواج منو قبول کنید ؟
عارفه ما رفت توی فکر و بعد از مدتی گفت : قبوله . من شرایط ازدواج شمارو قبول میکنم ! برق از چشم همه پرید . چی شد ؟
ولی یک شرط دارم .
جوون گفت باشه . هرچی باشه من قبول میکنم . خانوم قصه ما گفت : باید چهل شب در مسجدی که من در نزدیکی حرم امام رضا (ع) ساختم نماز شب بخونی .
جوون که تا به حال این کار رو نکرده بود و اهل نماز اونچنانی هم نبود با تعجب قبول کرد .
شب اول شروع شد و نماز که نبود بیشتر شبیه ادا در آوردن بود ،ولی چاره ای نبود شرط روقبول کرده بود و خوشحال که بعد از 40 شب به خانوم دلش میرسه .
شب دوم فقط دوساعت و شب چهارم 5 ساعت و همیطور شب ها میگذشت و جوون نماز شب طولانی تری ادامه می داد و بگذار ببنیم کلی هم اخلاق و رفتارش تغییر کرده بود ، انگار دیگه اون جوون سرکش هوس باز نبود . آخه برای رفتن به مسجد و نماز خوندن عجله داشت ، انگار کسی یا چیزی هر شب منتظرش بود .
مردم فکر میکردند که کار تمومه و بعد از چهل شب خانوم قصه ما باید طلاق بگیره و همسر این جوون هوس باز که الان اروم و تغییر کرده بشه .
خلاصه شب چهلم فرا رسید و خانوم پیکی فرستاد نزد جوون و گفت بگو شرط را انجام دادی و من سر قولم هستم ، پیک نزد جوان آمد و تا خواست صحبت کنه ، جوان لبخندی زد و گفت می دونم چی میخواهی بگی ، برگرد و به خانوم بگو حالا من کسی رو پیدا کردم که حاضر نیستم برای ازدواج با خانوم او را از دست بدهم .
خلاصه اسم خانوم ما گوهر شاد خانوم بود و با گسترش حرم آقا ، مسجد گوهرشاد مشهد هم داخل حرم جای گرفت .
نمی دونم کِی قراره ما هم همونی رو که باید پیدا کنیم پیدا کنیم .
انشاالله که پیدا میشه .
اگه یادتون موند و وقت داشتید منو هم دعا کنید
یا علی
2.15 شب

[Delta.H]

(05-04-2013 03:02 AM)حمید سیدی زاده نوشته شده توسط:  دورود به دوستان
کامیار جان اگه ممکنه تاپیک بالا رو پاک کن ، کامپیوترم مشکل پیدا کرد اشتباهی اونها اوکی شدن . این تاپیک اصلی هستش .
راستش من همین الان از حرم اومدم و سلام تک ، تک شما خواهران و برادران عزیم رو به آقا رساندم و
گفتم : آقا مارو کردی پیک نامه بر ، خوب قوربونت برم همشون بطلب تا تک تکشون بیان خودشون با شما درد دل کنند . حمزه جون من برای شما مخصوص دعا کردم خیالت راحت همه چی رو به راه میشه . فقط توکل کن عزیزم.
دیگه سلام همه دوستان رو به آقا رسوندم ،از مهدی گل محمدی گفتم تیشرت هاش زود فروش بره ، سلام سبحان رسوندم با اون کلاه دکتر جونزی ، سلام آقای قربانی رو رسوندم که هر وقت به اون اتفاق توی اتوبوس فکرمیکنم کلی عرق شرم روی صورتم میشینه که با خودم میگفتم کاش یکم به راست می اومدم تا پتو روی کامران کاظمی می افتاد ، حد عقل یکم تپل هستش ضربات مهدی گل محمدی رو میتونیست تحمل کنه ، از دوتا خانوم اصفهانی گفتم که وقت گزاشتن و مارو هم راهی کردند ، از رفیقم علی محمدی گفتم که یکم آقا بیشتر هواشو داشته باشه ، از محمد شموسی گفتم و از آقا تشکر کردم که مرسی حال مادرش خوب شده ، از کامیار کاظمی گفتم که نشد توطئه بکنم تا بچه ها براش جشن پتو بگیرند تا شده حتی یک دونه یواش ، به جونه خودم یواش بزنم تا همه جا پز بدم ریس انجمن میلیاردها رو ... ، و از خانوم m_sh که خواهر من میشه گفتم که بنده خدا توی اتوبوس هی به صندلی میخورد و با یک دفترچه میگفت شام چی میخورید . ، از جناب (...) گفتم و خلاصه اسم تک تک دوستان رو آوردم .

جالبه بدونید آقا جواب همه شما هارو داد . آره خودش جواب تک تک شما ها رو داد و گفت :
آخه چرا مردم فکرمیکنند من فقط توی مشهد هستم . هرجایی دل بنده ای بلرزه و منو از ته دل صدا کنه من همونجا هستم .


التماس دعا . 2.51 دقیقه شب

[/quote]

حمید عزیز دوست دارم با زبان عشق ازت تشکر کنم و بگم خیلی خیلی دوستت دارم و شدیداً مشتاق دیدار
ممنون از اینکه ما رو پیش آقا یاد کردی و برامون دعا کردی واقعاً خوشحالم از اینکه دوست نازنین و بزرگواری مثل شما دارم.

[ceyton]

آقای سیدی زاده برای من هم آرزوی صبری مستحکم تر بفرما

[حمید سیدی زاده]

درود
آقا من مخلص تموم دوستان هستم و مخصوصا حمزه جون عزیزی .
دوستان با آزمایش جادو چطورید ؟
9روز از آزمایش میگذره و خوشحالم که اتفاق هایی خوب برای دوستان که تا الان افتاده .
مخصوصا دوستانی که برای من به صورت اس ام اس اتفاق هایی خوب رو خبر میدن . البته اگه دوستان لطف کنن اتفاق های خوب رو توی همین تاپیک بنویسنند خیلی بهتره چون حتما دوستان از شنیدن اتفاق های خوب شما ، خوشحال میشن .
راستش برای من خیلی اتفاق های جالب افتاده ، که فکر میکنم بعد از چند روز دیگه و کامل شدن اتفاق ، شما دوستان رو در جریانش قرار میدم . حتما با عکس .

والا توصیه میکنم حتما در کلاس آقای رضایی حاضربشید و نوشته های خانوم ملارمه رو حتما بخونید .
آقای رضایی زحمت میکشند این مطالب رو با زحمت و به صورت ترجمه استخراج میکنن و در اختیار من و شما قرار میدهند و همین طور خانوم ملارمه .
این جا ، جا داره از این دوعزیز برای زحمت های کشیده شده تشکر کنم .

اینها روداشته باشید تا یک دعوتی از سمت جادوگر دارید !
دعوتی چیه ؟ و داستانش چیه باشه شب خدمتون عرض میکنم ؟