سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: اشعاري كه خيلي دلت هواشونا ميكنه؟
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6
شعر " در نهایت جمله آغاز است عشق " از روانشاد دکتر فریدون فرخزاد

در واقع آخرین کتاب شعر دکتر فرخزاد "در نهایت جمله آغاز است عشق" نام داشت و فکر کنم خیلی جالبه که این شعر رو با صدا و تصویر دکتر فرخزاد مشاهده کنید
البته نکته ناراحت کننده ای که وجود داره اینه که این کلیپ دقیقا 10 روز قبل از قتل تکان دهنده دکتر فرخزاد فیلمبرداری شده است ...این مراسم هم به مناسبت شب شعر فروغ در سوئد فیلمبرداری شده بود .

از سخن چون عشق می‌ماند ز ما
پس رها کن خویشتن را در صدا
چون صدا عشق است و پرواز است عشق
در نهایت، جمله آغاز است عشق
عشق جان است و جهانی در سخن
وآن جهان آکنده از گفتار من
من همه ذرات نورم در شتاب
خود دلیلم بر وجود آفتاب
لیک در من جز غمی بیدار نیست
این سخن هم انتهای کار نیست...


http://www.4shared.com/video/A-sUcgKs/Da...Ast_E.html
درود ....
یه یاد از شاعره ارزشمند قرن معاصرمون فروغ فرخزاد باید بکنم که اون 2بیتی معروفش هیچ وقت از یاد من (یا بهتره بگم ما) بیرون نمیره ...
" گنه کردم گناهی پر زلذت ... در آغوشی که گرمو آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی .... که داغو کینه جویو آهنین بود "
نگاهي ميكني يو مگه عاشق نديدي
يا شايد ديدي يو رسواترين عاشق نديدي
يا ما مجنونيما خونه خرابي عالمي داره
يا عشقت مونده و دست از سر ما بر نميداره

الهي دلخوشي باشه پناهت
گلاي رازقي تن پوش راهت
الهي خوش خبر باشه قناري
بمونه تا خروس خون چش به راهت
دلم گرفت اي همنفس
پرم شكست تو اين قفس
تو اين غبار،تو اين سكوت
چه بي صدا،نفس نفس

ازاين نامهربونيها دارم از غصه ميميرم
رفيق روز تنهايي يه روز دستاتا ميگيرم
تو اين شب گريه ميتوني پناه هق هقم باشي
تواي همزاد هم خونه چي ميشه عاشقم باشي

دوباره من،دوباره تو،دوباره عشق، دوباره ما
دو هم نفس،دو هم زبون،دو هم سفر،دو هم صدا

تو اي پايان تنهايي پناه اخر من باش
تو اين شب مرگيه پائيز بهار اخر من باش
بزار با مشرق چشمات شبم روشن ترين باشه
مي خوام ائينه خونه با چشمات هم نشين باشه
این اهنگو قبل اینکه عروسی کنم مامانم هر روز صبح قبل اینکه برم سر کار واسم میخوند
یادش بخیر


دیدم تو خواب وقت سحـر
شهزاده ای زریــن کمــــر
نشستـه بر اســـب سفیـــد
می اومـد از کوه و کمــــر
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
کاشکی دلم رسوا بشـه ، دریا بشـه ، این دو چشـم پر آبــم
روزی که بختم وا بشه ، پیدا بشه ، اون که اومد تو خوابم
شهزاده ی رویـــــای من شایــــد تویــی
اون کس که شب در خواب من آید تویی تــــو…
از خــواب شیـرین ، ناگـه پریــدم ،او را ندیـــدم ، دیگــر کنــارم به خـدا
جانم رسیده ، از غصه بر لب ،هر روز و هر شب ، در انتظارم به خـدا
ما خوب کسي را که بود بد ننويسيم
بالا تر از آن چيز که باشد ننويسيم

آزاده خياليم که از راه تملق
توصيف خسان را به خوش آمد ننويسيم

خر مهرهء ناقابل هر بي خردي را
فيروزه و الماس و زبرجد ننويسيم

بي پرده بگوييم هر آن چيز که ديديم
ترسيده ز تهديد و پيامد ننويسيم

مداح کسانيم که دل زنده به عشق اند
بر مرده دلان لوحهء مرقد ننويسيم

آن را بستاييم که او قابل وصف است
گر لايق توصيف نباشد ننويسيم

بازار سخن گرچه کساد است درين شهر
ما هم سخن از بهر درآمد ننويسيم

ما عهد نموديم که غير از سخن حق
گر جوشن و شمشير شود سد ننويسيم

« الفت » به جز از رنج و غم و مردم مظلوم
ديگر ز خط و خال و لب و قد ننويسيم

محمد آصف الفت
[/font][font=Arial]
از اول هم من و تو ما نبودیم
من و تو مال یک دنیا نبودیم
از اول هم تومون سر درگمی بود
می گفتیم با همیم اما نبودیم

تمومش کن بیا از هم جدا شیم
بیا اینقدر تکراری نباشیم
تمومش کن تا همینجا توی لحظه
از این تنهایی با هم رها شیم

تمومش کن ته این جاده بسته
تهش ماییم که قلبامون شکسته
بگو اینجا کجای قصه ماست
نگاه کن اول راهیم و خسته
نترس از این که حرفام دلنشین نیست
تموم سهم ما از عشق این نیست

ما عشق اول هم بودیم اما
همیشه عشق اول بهترین نیست
آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نکن
اکنون زمان زندگیست، تاخیر را باور نکن

حرف از هیاهو کم بزن، از آشتی ها دم بزن
از دشمنی پرهیز کـن، شمشیر را باور نکـن

خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان
تو شـــاهکـار خلــقتی، تحــــقیر را بــاور نکـــن

بر روی بوم زندگی، هر چیز می خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست، تقــدیر را باور نکــن

تصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رســم کن، تصویر را باور نکن

خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید
پرواز کـــن تا آرزو، زنجیر را باور نکن
[/align][/size]
دشت ها آلوده ست در لجنزار گل لاله نخواهد رویید

در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟ فکر نان باید کرد

و هوایی که در آن نفسی تازه کنیم

گل گندم خوب است گل خوبی زیباست

ای دریغا که همه مزرعه دلها را علف هرزه کین پوشانده ست

هیچکس فکر نکرد که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست

و همه مردم شهر بانگ برداشته اند

که چرا سیمان نیست ؟! و کسی فکر نکرد

که چرا ...

ایمان نیست ...

و زمانی شده است

که به غیر از انسان

هیچ چیز ارزان نیست!

" حمید مصدق "
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6
لینک مرجع