سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: اشعاري كه خيلي دلت هواشونا ميكنه؟
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6
دیده و دل به چه مشغول کنم
که دل تو را می طلبد دیده تو را می جوید
این منم با یه خیال باطل و زنده ام به یاد خاطراتت
فکر کردم یه هم دردی ولی نه تو منو لهم کردی
همه دل شکستنو توهم یکیش همه رفتن و تو هم به پیش
چشم در راه

هنوز آن روز ، برق خنده ی خورشید
به بام خانه های دور ، پیدا بود
درون کلبه ی من شمعدان می سوخت
نسیم مست با او در مدارا بود
هوا در زردی خورشید ، می پاشید
گلاب ابر بر گلها و گلدان ها
دمادم طرح وشکلی تازه می بخشید
غبار شیشه را انگشت باران ها
صدای گنگ سازی در فضا می ریخت
تپش های دل درد آشنایی را
نسیم از کوچه ی خاموش می آورد
هنوز آهنگ دورادور پایی را
من آن شب چشم در راه کسی بودم
که می پنداشتم
دیگر نمی آید
صدای آشنایی در دلم می گفت
که او بر عهد خود هرگز نمی پاید
دلم همراه شمع نیمه جان می سوخت
غمی در سنه ام فریاد بر می داشت
طنین آتشنیش در دلم می ریخت
هزاران نیش سوزن در تنم می کاشت
شب بی ماه در گل دست و پا می زد
زمین و آسمان در خواب راحت بود
دلم در سینه چون طبل تهی می کوفت
همآواز دل بی تاب ساعت بود
به سوی گنجه ی چوبین خود رفتم
که بی او پر کنم جام شرابم را
تنم از خواب خوش بیزار و دل ، بیدار
به ساغر ریختم داروی خوابم را
لبم را با شراب تلخ آلودم
دلم خندید و چشمم روشنایی یافت
در آن مستی نمی دانم چه پیش آمد
که یادش با من از نو آشنایی یافت
هنوز آغوش گلدان بلور من
پر از گل های عطر آگین شب بو بود
صدای خنده ای از پلکان برخاست
خدایا ! این صدای خنده ی او بود

نادر نادرپور
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای دور اجاقی ساده بود
شب که میشد نقشها جان میگرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
میشدم پروانه خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوجی نبود
باری ما جفت و طاقی ساده بود
قهر میکردم به شوق آشتی
عشقهایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود

قیصر امین پور
من اگه هنوز ميخونم واسه خاطر دل توست
شعر من صداي غم نيست هم صداي حسرت توست
عزيزم اگه خزونم واست از بهار ميخونم
اگه تو شباي سردت با خودت تنها ميشي
من برات ميخونم از عشق تا كه فردا را ببيني
اگه هم صداي اشكي واسه ارزوي بر باد
من برات ميخونم اي گل نو بهارا نبر از ياد
همه دلخوشيم به اينه كه تو يادت موندگارم
گرچه عمريه تو اين دشت يه خزون بي بهارم
صدایی از دور مرا میخواند
دوباره نگاه کن
دوباره نگاه میکنم به آسمان و ریزش باران
دوباره نگاه میکنم به تو،به من و زمین را بوسه میزنم هزاران بار
آنگاه تمامی در ها گشوده میشوند
اتفاقی در دلم افتاده است........
هر شب


تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب

تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من

که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب



مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بی کسی... ها می کنم هرشب



تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب

حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب


کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

شاعر: محمد علی بهمنی
چرا با من فقط با من نميشه چلچراغ چشم تو روشن
چرا با تو فقط با تو نگاه من نميشه لايق خواستن
نگاه كن من چه بي اندازه از عشق تو پر هستم
چگونه در سياهي دوچشماي تو گم هستم
چگونه ميكشم با خود به دوشم بار تنهايي
چگونه ميشكنم بي تو در اندوه شكيبايي
نزار تا اين همه خواستن سبب ساز جدايي شه
دليل مرگ يك عشقه بزار با تو خدايي شه
.تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی

قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی

پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم

تو از این شکستن خبرداری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
خــنــده ات طـرح لـطـيـفـيست كه ديدن دارد
نــــاز ِ مـــعـــشـــوق دل آزار خـــــريـــدن دارد

فــارغ از گــله و گــرگ است شباني عـاشق
چـشـم سـبـز تـو چه دشتيست! دويدن دارد
...
شـاخـه اي از ســر ديـــوار بـه بـيـرون جسته
بوسه ات ميوه ي سرخيست كه چيدن دارد

عـشـق بـودي وَ بـه انـديـشـه سـرايت كردي
قـــــلــب بــا ديــدن تــو شـــور تــپــيـدن دارد

وصــل تـو خـواب و خـيـال است ولي بـاور كن
عـاشـقـي بـي سـر و پــا عـزم رســيدن دارد

عــمــق تــو دره ي ژرفــيـست مـرا مي خواند
كـسـي از بــيــن خـــودم قـــصـــد پـريدن دارد

اول قــصـه ي هـر عـشق كـمي تـكـراريست!
آخـــر ِ قـــصـــه ي فــــرهـــــاد شـنيدن دارد.
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6
لینک مرجع