سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: اشعاري كه خيلي دلت هواشونا ميكنه؟
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6
اشعاري كه هميشه در فكرت رژه ميرن؟
اونا را تو اين تاپيك بنويسيد
اشعاري كه خيلي دلت هواشونا ميكنه
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن


همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن

زمدینه تا به کعبه سر وپابرهنه رفتن

دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن

شب جمعه ها نخفتن،به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن

طلب گشایش کار ز کارساز کردن

پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن

گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن

به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن

ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن

به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد

که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن

به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد

که به روی مستمندی در بسته باز کردن

"شیخ بهایی"
نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمي خواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت
ولي بسيار مشتاقم
كه از خاك گلويم سوتكي سازد
به دست كودكي گستاخ و بازيگوش
و اويكريز و پي در پي
دم گرم خودش را در گلويم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آواره تر سازد
تو را من چشم در راهم، شباهنگاممممم.....
همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويى

چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويى؟!


به كسى جمال خود را ننموده يىّ و بينم

همه جا به هر زبانى، بود از تو گفتگويى!


غم و درد و رنج و محنت، همه مستعدّ قتلم

تو ببُر سر از تن من ببَر از ميانه، گويى!


به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مويَم

شده ام ز ناله، نالى شده ام ز مويه، مويى


همه خوشدل اين كه مطرب بزند به تار، چنگى

من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تار مويى!


چه شود كه راه يابد سوى آب، تشنه كامى؟

چه شود كه كام جويد ز لب تو، كامجويى؟


شود اين كه از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت!

منِ خشكْ لب هم آخر ز تو تر كنم گلويى؟!


بشكست اگر دل من، به فداى چشم مستت!

سر خمِّ مى سلامت، شكند اگر سبويى


همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشين كنار جويى!


نه به باغ ره دهندم، كه گلى به كام بويَم

نه دِماغ اين كه از گل شنوم به كام، بويى


ز چه شيخ پاكدامن، سوى مسجدم بخواند؟!

رخ شيخ و سجده گاهى، سرِ ما و خاك كويى


بنموده تيره روزم، ستم سياه چشمى!

بنموده موسپيدم، صنم سپيدرويى!


نظرى به سوى «رضوانى» دردمند مسكين

كه به جز درت، اميدش نبود به هيچ سويى
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟

که «به شکر پادشاهی، ز نظر مران گدا را»

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهابِ ثاقب، مددی دهد، خدا را

مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا!

دل عالمی بسوزی، چو عذار برفروزی

تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا؟

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایان بنوازد آشنا را

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی؟

دل و جان فدای رویت! بنما عذار ما را

به خدا، که جرعه‌ای ده، تو به حافظ سحرخیز

که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند!
چند تا عکس یادگاری
با یه بغض و چندتا نامه
چند تا آهنگ قدیمی
که همه دلخوشیامه
آینه ای که روبه رومه
غرق ِ تو بهت ِ یه تصویر
بارونای پشت شیشه
من و تنهایی و تقدیر
دست من نیست
نفسم از عطر تو کلافه میشه
لحظه ای که حسی از تو به دلم اضافه میشه
باورم نمیشه اما این تویی که داره میره
خیره میمونم به چشمات
حتی گریم نمیگیره
این آهنگو پدر خدا بیامرزم همیشه میخوند
وقتی این آهنگو گوش میکنم سیل اشکهام سرازیر میشه


یاد از آن روزی که بودی زهره یار من
دور از چشم رقیبان در کنار من
چون یقین کردی که در عشقت گرفتارم
سرد گشتی و نمودی این چنین خوارم
خود نکردی فکر آخر نازنین یارم
من هم چو تو دارم خدایی زهره
HeartHeartHeart
تو به من خنديدي
ونميدانستي
من به چه دلهره از باغچه ي همسايه سيب را دزديدم
باغبان در پي ماتند دويد
سيب دندان زده را دست تو ديد
غضب الود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي هنوز هم سالهاست
من
انديشه كنان غرق اين پندارم
كه چرا
باغچه ي خانه ي كوچك ما سيب نداشت
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6
لینک مرجع