سفر و سفرنامه اصفهان (بهار 1392)

[Delta.H]

(05-02-2013 09:34 PM)3ObHaN نوشته شده توسط:  والله من از بچگی ، از گوشت چرخ کرده بدم میومد .
یعنی بدم نه هاا ، زیاد خوشم نمی یاد
اون روز با ممد و مهیار و مهتی رفتیم سفارش بگیریم واسه ناهار ! هی اینا میگفتن بریونی ، بریونی .
منم فک کردم الان نصف گوسفند رو میزارن تو تنور ، قشنگ سرخ و بریونی میشه ، با یه دیس پر برنج و اینا میارن برامون ما هم حمله میکنیم علاوه بر غذای خودمون غذای دوستان رو هم حیف و میل میکنیم .
حتی تا لحظات آخر ناراحت بودم که مهدی رفته بود یه ور دیگه و دور از ما نشسته بود تا نتونیم نصف استیگ بریانی و سرخ شدمون رو شیر کنیم
هیچی دیگه ، غذا رو آوردن ! جوری من دپرس شدم که نگو و نپرس ! شانس آوردید کارم به خودکشی نکشید حالا جالبیش این بود که برنجم نداشت ...
جدا از شوخی خیلی خورد تو ذوقم از غذا هم خوشم نیومد و مزاج من سازگار نبود ، ولی خوب شد تجربه کردم ( البته کاش تجربه یه وقت دیگه بود ، نه زمانی که با دوستان ، علل خصوص اونایی که غذا اضافه میارن ) هستیم )

سوبحان این غذا رو خوشت نیومد اونجوری با نون و سبزی و لیموسنگی با پوست و نصف غذای من رو پیچوندی تو نون افتادی به جونش حیف که فیلم نگرفتم!!!!!!!
ولی دختر روسی که تخت بغلی بود فکر کنم عکست رو کشید باید پیداش کنم