چند لحظه با دکتر ژوزف مورفی

[jahanagahi]

(10-27-2012 07:12 PM)GreatNavid نوشته شده توسط:  
سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان .
کتاب قدرت ذهن نوشته دکتر ژوزف مورفی درباره قدرتمندی ضمیرناخودآگاه انسان سخن میگوید . در نظر دارم این کتاب رو به زودی در اختیار بچه ها قرار بدهم ، البته شاید زودتر خود عزیزان اون رو بدست آورده باشند . کتاب دکتر ژوزف مورفی دقیقا" همشکل صحبت های استاد عزیز دکتر هوشنگ قربانیان ( به ایشون دکتری افتخاری رو اهدا میکنیم ) هست . زیبا ترین و تاثیر گذار ترین جمله ای که دکتر ژوزف مورفی در این کتاب نوشتند و برای درمان مشکلات و بیماری خودشون به کار برده بودند رو من یاداشت کردم و میتونید این جمله رو همه ما در همه شکل و مسائل زندگی نه تنها فقط در بیماری استفاده کنیم .
بخش زیبای مورد نظر این هست :
جسم من و تمامی اعضای بدنم را هوش بی پایان ضیرم آفریدند ، حال خود میداند که چگونه شفایم دهد و عقل و خرد اوست که اندام واره ها و بافت ها و عضلات و رگ و پی و استخوانم را می سازد ، این موهبت درمان کننده که در نهاد من است هر جزء وجود مرا از نو متحول می سازد و بار دیگر مرا سالم و صحیح میکند . از قدرت هوش خلاقانه ام آگاهم و به آن امید بسته ام .
حال شما میتوانید نسبت به خواسته خود نوع کلمات را تغییر دهید . پس به امید دیدار تا گرفتن کتاب . ( خوب شد یادم اومد یه تاپیک هوش هیجانی هم هست که باید اونو آپ کنم )

با نهایت تشکر از شما دوست عزیز.خدا را هزاران بار شکر میکنم که شما عزیزان و اساتید من را در بین خود پذیرفته اید.
خاطره ای دارم از کتاب قدرت ذهن ژوزف مورفی:
کتاب را خواندم.وقتی کاملا به قدرت ذهن پی بردم کنار بخاری دراز کشیدم (حدود 4سال قبل).چشمانم را بستم و تجسم کردم که با همسرم ساک مسافرت را بسته و راه آهن تهران رفتیم .دقیقا از قدرت ذهنم استفاده کرده و تابلوی تهران- مشهد را بر روی قطار دیدم.سوار شدیم.از مسیر راه لذت می بردم. سویت زیبائی را رزرو کرده بودیم.چند روز ماندیم و به راحتی رفتیم زیارت.
وقتی چشمانم را باز کردم.حس کردم که تازه از مشهد برگشته ام.تنها بودم و همسرم تهران بود.روز 27 برج 12بود.فردای آنروز هم همین حرکت را انجام دادم.روز 29اسفند خانمم از تهران برگشت.من داشتم همین کتاب را مرور میکردم.2 عدد پاکت بمن داد.من تعجب کردم.پرسیدم این پاکتها چیست؟
خندید و گفت خودت باز کن.
وقتی اولی را باز کردم 2 عدد بلیط رفت و برگشت مشهد.دومی را باز کردم.رزرو سوئیت زیبائی در مشهد.بدنم شروع به لرزیدن کرد.اشک از چشمانم سرازیر شد که قطره ای از آن بر روی صفحه کتاب ریخت.کتاب را نگاه میکردم و پاکتها.
از خانمم سئوال کردم .من در مورد مشهد با شما صحبت کردم.ایشان جواب داد نه.گفتم : پس این پاکتها چیست؟
از رفتار و حرکات من متعجب شده بود. گفت: بچه ها خواستند سورپرایز شوی و این کار را انجام داده اند.
هر دو گیج شدیم.

پشت جلد همین کتاب خاطره خود را نوشتم.