ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!
گفتوگوی خواندنی با مدیر عامل گروه خدمات اول زمان کنونی: 05-03-2024, 06:40 AM |
|||||||
|
گفتوگوی خواندنی با مدیر عامل گروه خدمات اول
|
05-31-2012, 09:41 AM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 05-31-2012 09:56 AM، توسط کامیار کاظمی.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
گفتوگوی خواندنی با مدیر عامل گروه خدمات اول
گفتوگو با ناصر قدیرکاشانی
مدیر عامل گروه خدمات اول (1868چ) قهرمان صنعت ایران و کارآفرین برتر میخواهم جزو سه میلیاردر بزرگ فوربس باشم کسانی که نام خدمات همراه اول را میشنوند، به نظرشان نمیرسد که این شرکت یک شرکت خصوصی است و مدیر آن جوانی است که به تازگی مرز سیسالگی را رد کرده است. ناصر قدیانی کاشانی که در پانزدهسالگی، وقتی هنوز وارد دبیرستان نشده بود، در مغازه لباسفروشی پدر، موبایل فروشی را آغاز کردهبود، حالا در سی سالگی یکی از مهمترین افراد حوزه تلفن همراه کشور است. وقتی دوبار ورشکست و بعد با دفتر امور مشترکین احیا شد، آنقدر با انگیزه بود که یک سال و نیم، در سرمای زمستان و گرمای تابستان با موتور از میدان شوش به میدان ونک برود تا طرحش را تصویب کند. وقتی طرحش تصویب شد، آنقدر جسارت داشت که ریسک کند و برای تبلیغات تلویزیونی یک میلیارد چک بدهد. او با این همه انگیزه و دل گنده و ایمان قلبی که از انگیزهها و صد البته دیدگاههای مذهبیاش سرچشمه میگیرد، خیلی زود اوج گرفت، هرچند علیرغم جوانیاش، پانزدهسال است که یک کاسب حرفهای است. آنقدر کارش بزرگ بود و دیده شد که شایعه شد کاشانی از رانت ویژهای استفاده میکند و به اصطلاح وصل است. خودش میگوید: «بله، من وصل به امام رضا(ع) هستم.» ناصر قدیر کاشانی جوان و خلاق، در دی ماه به عنوان قهرمان صنعت ایران برگزیده شد و یک کارآفرین برتر است که تا هنگام انجام این مصاحبه 900 نفر بودند و با توجه به گسترش روزافزون مجموعهاش باز هم به پرسنلاش اصافه خواهند شد. حالا او با طرحهای خلاقانه و با سیستمی که از صفر تا صد آن را خود طراحی و مدیریت کرده و با مجموعهای از مدیران که در کنار او رشد کرده و به او ارادت دوستانه دارند، رویاهای بزرگی را در سر میپروراند: میخواهد به عنوان یک ایرانی مسلمان، یکی از سه ثروتمند بزرگ جهان باشد. در مدرسه هم مدیر بودم آيا در دوران نوجواني خصلت خاصي در شما وجود داشت كه نشان دهد در آينده مدير خواهيد شد؟ اول این نکته را بگویم که من اعتقاد دارم مديريت ذاتي است. اگر شما تحصيلات هم داشته باشيد، اين تحصيلات ميتواند آن عرقي را كه در وجود شما هست تكميل كند، اما اگر آن عرق را نداشته باشيد، با اين تحصيلات نميتوانيد مدير موفقي باشيد. من از سال اول تا پنجم دبستان مبصر بودم و مبصر يعني كسي كه ميتواند يك كلاس را اداره كند. در دوره راهنمايي، مدرسهاي كه ما ميرفتيم، يك مدرسه كاملا مذهبي بود و ما براي تمام مراسم مذهبي برنامه داشتيم و تمام اين برنامهها هم در دست من بود. يعني خودم، خودم را جلو ميانداختم، كارها را رديف ميكردم، پول جمع ميكردم، غذا تهيه ميكردم و اگر مراسمي مثل 22بهمن بود تزيينات را هدايت ميكردم. روزنامه ديواري هم درست ميكرديم. در همه اين كارها، بچهها از من حرفشنوي داشتند و بنابراين شك نميكنم كه 80 درصد مديريت ذاتي است و اگر تحصيلات هم داشته باشيد، ميتوانيد اين 80 درصد را تكميل كنيد و موفقتر باشيد. اينكه بچهها از شما حرف شنوي داشتند به اين خاطر بود كه اتوريته داشتيد يا اينكه درشت هيكل بوديد؟ نه. به هيكل ربطي ندارد و من از اين بابت جزو متوسطهاي مدرسه بودم. رفتارم طوري بود كه اين موقعيت را براي من به وجود ميآورد. من سال دوم راهنمايي بودم و با پدرم پيش مدير مدرسهمان نشسته بوديم. مدير مدرسه به پدرم گفت: «من ميتوانم اين مدرسه را به دست ناصر بسپارم و بروم. او توانش را دارد كه اين مدرسه را اداره كند.» اين يك چيز ذاتي است. هر تيمي كه درست ميشود، هميشه يك نفر هست كه بقيه را هدايت ميكند و من وقتي با دوستانم به مسافرت هم ميرفتم، همه هر كاري كه ميخواستند بكنند از من سوال ميكردند و اين اتفاق خود به خود ميافتاد. يك سري از آدمها هستند كه روحيهشان اينطوري نيست و خودشان را كنار ميكشند اما من هميشه خودم را درگير همه كاري ميكردم. گفتيد مدرسه شما يك مدرسه مذهبي بود. به مدرسه علوي ميرفتيد؟ نه، مدرسه حضرت جوادالائمه(ع) كه حوالي ميدان قيام است. نکته بعدی اینکه، گفتيد مديريت ذاتي و ژنتيك است. آيا پدرتان هم مديريت داشت؟ خير. زياد به پدر ارتباط نداشت. ژنتيك كلمه درستي نيست. بهتر است بگویم ذاتی است معمولا بچه در سنين نوجواني قهرمان دارند. قهرمان شما چه كسي بود؟ من از همان بچگي پولدارها را خيلي دوست داشتم. در اقواممان آدم پولدار زياد داشتيم و آنها هميشه براي من هدف بودند. اين اشخاص، اشخاصي نيستند كه همه بشناسندشان، اما من به واسطه فاميلي آنها را ميشناختم و به نوعي خودم را جاي آنها تصور ميكردم. شغل پدر چه بود و وضع مالياش چطور بود؟ ايشان مغازه لباسفروشي داشت و وضع مالياش هم متوسط بود. فكر ميكنيد چه چيزي باعث ميشد كه آدمهاي پولدار اطرافتان هدف و به نوعي الگوي شما باشند: احترامي كه ديگران به آنها ميگذاشتند يا...؟ نه، خلاء چيزهايي كه نداشتم باعث ميشد كه آنها برايم جلب توجه كنند. من دوست داشتم فلان چيز را بخرم اما توان آن را نداشتم و آنقدر هم غرور داشتم كه دوست نداشتم از پدرم پول بگيرم. از بچگي اين غرور را داشتم. اگر براي پولگرفتن به پدرم مراجعه ميكردم براي خودم كسرشأن ميدانستم. اگر چيزي ميخواستم بخرم و پولش را نداشتم به نوعي با پدر معامله ميكردم. مثلا ميگفتم پول هفتگي هفته ديگر مرا بده تا من اين چيز را كه ميخواهم بخرم. يعني پول اضافه نميگرفتم و هفته بعد را بدون پول سپري ميكردم. جالب است اين نوع تربيت مطابق با الگوهايي است كه الان روانشناسان ميگويند رفتار كنيد و بچههايتان را اين گونه بار بياوريد. بله. من رسما معامله ميكردم. عيدها كه ميشد به مغازه پدرم ميرفتم و معمولا در آنجا به شاگردان مغازهها عيدي ميدهند. اولين تراولچكهايي كه درآمده بود، بيست هزار توماني بود و من عاشق تراولچك بيست هزار توماني بودم. آنقدر پولهايم را جمع ميكردم تا يك تراول چك بيست هزار توماني شود و آن را در كيفم ميگذاشتم و كيف ميكردم. هيچ موقع هم نشد كه به پدرم بگويم من فلان چيز را ميخواهم و تو بايد آن را برايم بخري. هميشه با داشتههاي خودم هر چيز را كه ميخواستم ميخريدم. آن موقع كتاب خاصي را هم خوانده بوديد كه در مورد آدمهاي موفق باشد؟ در آن سالها نه، اما در سالهاي اخير زياد در اين مورد كتاب خواندهام. شايد در سه چهار سال اخير بالغ بر دويست، سيصد كتاب خوب در اين مورد خواندهام. اصول کاسبی با مدیریت پدر داشتيد ميگفتيد كه از همان بچگي به نوعي كاسبي را ياد ميگرفتيد؟ داستان كاسبشدن من اينطوري شروع شد. چون مسافت خانه تا مدرسه ما زياد بود، من موقعي كه از مدرسه تعطيل ميشدم، به مغازه پدرم ميرفتم و با پدرم به خانه ميآمدم به این ترتیب از سال اول دبستان به مغازه پدرم خيلي رفت و آمد ميكردم. وقتي در كلاس سوم و چهارم دبستان بودم، ميتوانستم فروشندگي كنم. در كلاس پنجم دبستان قدم به ميز پيشخوان نميرسيد اما مشتري كه مراجعه ميكرد خودم جلو ميدويدم و کارشان را راه میانداختم. در همين سالهاي بين پنجم دبستان و اول راهنمايي بود كه پدرم به من بها داد و گفت اين پول را ميگيري و به بازار، فلان خيابان ميروي و اين جنس را ميخري و ميآيي. دفعه اول رفتم و برگشتم، جنسی كه گرفتم يك مقدار زدگي داشت. گفت: «اين جنس كه خريدي زدگي دارد. اشكالي ندارد اما دفعه ديگر كه ميخري دقت كن.» در ضمن گفت: «چند خريدي؟» قيمت را گفتم. گفت «اگر از دو مغازه ديگر سوال ميكردي ميتوانستي ارزانتر هم بخري.» دفعه ديگر كه به من پول داد و رفتم، هم ارزانتر خريدم و هم جنس بهتر. يعني عملا به اين صورت در خريد و فروش قرار گرفتم. در فصل تابستان كلاس سوم راهنمايي، يعني حدود سالهاي 74 و 75 تازه موبايل آمده بود و من در سه ماه تابستان در موبايلفروشي يكي از دوستان پدرم مشغول به كار شدم. وقتي سال تحصيلي شروع شد، من صبحها به مدرسه ميرفتم و بعد از ظهرها در مغازه پدرم، خريد و فروش موبايل ميكردم. تازه موبايل آمده و قيمتش حدود دو ميليون تومان بود و شما يك بچه 15 ساله را تصور كنيد كه به صورت حرفهاي وارد خريد و فروش آن شده است. چطور به شما اعتماد ميكردند؟ به اعتبار پدرم اعتماد ميكردند. مغازه پدر و خانهتان كجا بود؟ هم خانه ما و هم مغازه سمت بازار بود. وقتي پدر به شما گفت كه اين جنس كه خريدي زدگي دارد به غرورتان برخورد؟ نه. طوري نگفت كه برايم سرخوردگي ايجاد شود. عيب كار را نشان داد، بدون آنكه زحمتي را كه كشيده بودم، نابود كند. فقط گفت: «دفعه ديگر حواست را جمع كن.» از 15 سالگی موبایل میفروختم درس شما هم خوب بود؟ اگر ميخواستم بخوانم درسم خوب بود. اما عملا نميخواندم. يعني دوست داشتم كاسبي كنم و دنبال كارهاي جانبي بودم بنابراين خودم به درس نپرداختم. در هر مجموعهاي كه بودم، ذهنم هميشه دنبال كارهايي بود كه خودم را از ديگران متفاوت كنم. در سال سوم دبيرستان، موقعي كه خيليها هنوز موبايل نديده بودند، من موبايل داشتم و با موبايل به مدرسه ميرفتم. وقتي به دبيرستان ميرفتم، با پول خودم براي خودم موتور پرشي خريده بودم. در مدرسه سر كلاس حاضر ميشدم اما حواسم بيشتر سر معاملات بعد از ظهرم بود. اگر به درس ميپرداختم هم موفق بودم اما عملا درگير كاسبي بودم. پس اولين كاسبي جدي شما در سن كم موبايل بود براي همين بعدا به صورت جدي توانستيد به آن بپردازيد. همينطور است. در فاميل همه اسم مرا با موبايل ميشناختند و در بين فاميل و دوستان و آشنايان و همسايهها هر كس ميخواست موبايل بخرد به من مراجعه ميكرد. بنابراين من با اين نام جا افتادم،زندگي كردم و بزرگ شدم. يك تابستان شروع كرديد و بعد در طول سال تحصيلي ادامه داديد. بله. بعد از اينكه تابستان تمام شد، با پنج هزار تومان 1000 عدد كارت ويزيت چاپ كردم كه در آن تلفن مغازه پدرم را نوشته بودم و هر كس كه ميخواست موبايل بخرد، به من زنگ ميزد، ميرفتم از او پول پيش ميگرفتم و به جاهايي كه ميشناختم و با آنها آشنا شده بودم ميرفتم، موبايل را ميخريدم و به خریدار تحویل میدادم، پولش را ميگرفتم و سودي هم براي خودم برميداشتم. خط را خريد و فروش ميكرديد يا گوشي؟ اگر يادتان باشد آن موقع خط و گوشي با هم بود. يعني از سال 74 تا 79 اينطوري بود و بعد گوشي به سيستم امروز درآمد. هنوز هم به اعتبار پدرتان كار ميكرديد؟ يكي-دو سال اول اعتبار پدر بود و بعد كمكم همه ديدند كه من كارم اين است و مرا ميشناختند. بعد از يكی-دو سال خودم براي خودم موجودي داشتم و لازم نبود كه بروم جاي ديگر خط بخرم. همانجا خط داشتم و به مشتري ميدادم. فقط روزهاي اول اعتباري بود. تا كي كار ميكرديد؟ 10 شب، 11 شب، جمعهها. احتمالا پدرتان تعطيل ميكردند و ميرفتند اما شما هنوز سر كار بوديد؟ ببينيد. اينكه شما ميبينيد كه ما در خدمات همراه اول، شب و روز كار ميكنيم، عيدها، جمعهها و تعطيليها هم سركار هستيم، از بركت مغازه پدر است. مغازه لباسفروشي مثل سوپرماركت تعطيلي ندارد و در تعطيلات هم هستند. من از همان نوجواني به اين مدل كاسبيكردن عادت كردم. اگر الان من تا ساعت 9 و 10 شب در سر كارم هستم، تعجبي ندارد چون از اول بچگي همينطور بودم و روالم اصلا اداري نبود. ساعت چهار بعد از ظهر افراد اداری، چهار و يك دقيقه ميشود، ديگر نيستند اما ما شش صبح ميآييم تا 11 و 12 شب. درس را تا كجا ادامه داديد؟ تا ديپلم ادامه دادم و كار خريد و فروش موبايل هم به جايي رسيد كه در سن هجده سالگي سر نارمك يك مغازه موبايلفروشي زدم و شديدا زمين خوردم و ورشكست شدم. بعد در سال 81 كه يك سفرهخانه سنتي تاسيس كردم و كنار آن باز هم كار خريد و فروش موبايل را انجام ميدادم. شما تجربه و جديت داشتيد و به زير و بم كار هم آشنا بوديد. چرا آن مغازه باعث ورشكستگي شما شد؟ شما هر چقدر هم كه تجربه داشته باشيد، اقتضاي سن چيزي است كه نميتوان آن را ناديده گرفت. سن هفده هجده سالگي يك سري بازيگوشيها و كمتجربگيها دارد كه ممكن است باعث زمين خوردن آدم شود. من دو نفر شريك داشتم كه خيلي در حق من اجحاف كردند. ضمن آن که ما يكسري كالا را به صورت اقساطي فروختيم و مردمي كه خريده بودند پولشان را نياوردند، بنابراين بدهي بالا آورديم و ورشكستگي. 3بار ورشکست شدم آیا يكي از دلايل شكست شما اين نبود كه آن موقع مغازه فروش موبايل زياد و به قولي دست زياد شده بود. من اصلا به چنين چيزي قايل نيستم. همين الان 80 درصد كساني كه موبايل فروشي ميكردند اين كار را كنار گذاشتند در صورتي كه اين كار يكي از بهترين كاسبيهاي روز است. من به اين حرف اعتقاد ندارم كه يك كار، يك زمان خوب و يك زمان بد است. بايد ببينيم چه كسي با چه نگاهي آن كار را انجام میدهد. يك نفر ميتواند يك مغازه را به بهشت برين تبديل كند و همان بهشت برين را ميتوانيد تحويل يك نفر ديگر بدهيد و او آن را نابود كند. نوع شغل هم همين است و بستگي به اين دارد كه چه كسي دارد آن كار را انجام ميدهد. استاد فروش آن كسي است که تفاوت ايجاد كند و من به اين اعتقاد دارم. چيزي كه باعث ديده شدن شما ميشود، تفاوتهاي شماست. اگر شما مثل همه باشيد، اتفاقي براي شما نميافتد. الان وقتي در جمعهاي خانوادگي مينشينيد همه ميگويند كاسبي خراب است، پول نداريم و از اين داستانها، اما امكان ندارد كسي از من سوال كند وضع كاسبي چطور است و من نگويم: «در بهترين وضعيت ممكن». اين عين جملهاي است كه ميگويم به اين خاطر كه خودمان تفاوت را ايجاد ميكنيم و تفاوت هم هميشه نتيجه دارد. ميخواهم برگردم به جايي كه شما در مغازه موبايلفروشي ورشكست شديد. آيا به اين خاطر شكست خورديد كه واجد ويژگيهاي لازم نبوديد؟ به اين صورت هم نبود. شرايط دست به دست هم داد كه اين اتفاق افتاد. خيانت اطرافيان، خوردن پول از طرف مشتريان، عدم تجربه كافي و... شما يك زمان با يك جبهه درگير ميشوید، اما بعضي وقتها مشكلات آنقدر يك دفعه به سراغتان ميآيند كه نميتوانید مقابله كنيد. نكته ديگر اينكه وقتي شكست خورديد چرا بيزینس اصليتان را رها كرديد و به سمت سفرهخانه رفتيد؟ ما كار موبايلفروشي را به صورت محدودتر داشتيم اما سفرهخانه از كارهايي بود كه در آن زمان روي بورس بود. سفرهخانه را باز كرديم و بعد از سه ماه آن را به دليل نداشتن جواز بستند، بنابراين دوباره با شصت-هفتاد ميليون تومان بدهي زمين خورديم. بار اول چقدر كسري آورده بوديد؟ 20 ميليون تومان در سال 78. در آن موقع با اين بيست ميليون تومان ميتوانستيد يك آپارتمان صدمتري بخريد. در سال 81 دوباره حدود 60 مييون تومان كسري آوردم و همه اين 60 ميليون را هم بدهكار بودم. شما يك موقع 100 ميليون پول داريد و اين 100 ميليون را ميخورند و صفر ميشويد و يك موقع هم هست كه 100 ميليون قرض ميگيرد و اين 100 ميليون را ميخورند. يعني علاوه بر اينكه آن را خوردهاند، 100 ميليون هم بدهكاريد. بعد سفرهخانه را به رستوران تبديل كردم. چرا با وجود آنكه سفرهخانه روي بورس بود، باز شكست خورديد؟ آن موقع روي جواز آن خيلي ايراد ميگرفتند و به اين خاطر بسته شد. سفرهخانه را به رستوران تبديل كردم و 30 ميليون تومان هم در رستوران ضرر كردم. بنابراين دوباره به مغازه پدر برگشتم تا كار موبايلفروشي را ادامه بدهم. یک سال و نیم در سرما و گرما از شوش تا ونک چگونه ادامه دادید؟ در سال 87 امور مشتركين را راهاندازي كردم و در سال 88 هم خدمات اول را. امور مشتركين كه يك كار روتين بود و خيليها انجام ميدادند اما ايده خدمات اول چگونه اتفاق افتاد؟ طرح اين كار مال خودم است و سر منشاء آن هم اين است كه اگر كاري انجام بدهي كه متفاوت است، ديده ميشوي. ما گفتيم الان در تهران دو سه هزار امور مشتركين كار ميكنند، چرا مردم بايد دوست داشته باشند از ما خدمات بگيرند؟ فكر كرديم خدمات ما حتما بايد فرق داشته باشد، بنابراين دنبال اين رفتيم كه فرق ايجاد كنيم: همه تا ساعت 4 بعدازظهر بودند اما ما تا ساعت دوازده شب خدمات ميداديم. فرق دوم اين بود كه در همه خدماتيها شما بايد به دفتر مراجعه ميكرديد و خدمات ميگرفتيد اما در سيستم ما، با پيك موتوري ميرفتيم خدمات ميداديم. تفاوت سوم هم اين بود كه همه دفاتر در تعطيلات و جمعهها بسته بودند، اما ما باز بوديم. اين متفاوت بودن يك بحث روز است و بزرگان علم بازاريابي و فروش در مورد آن حرف ميزنند. آيا شما اين عبارت را در جايي خوانده بوديد؟ نه. اين همان چيزي است كه گفتم خود به خود وارد وجود آدم ميشود. من ديدم شما در هر جمع و سيستم، اگر متفاوت باشيد ديده ميشويد. از بچگي هم دوست داشتم ديده شوم. وقتي ديده شديد ديگران به شما مراجعه ميكنند و در اين مراجعه شما ميتوانيد كار خودتان را عرضه كنيد. دفتر امور مشتركين شما كجا بود؟ ميدان شوش. يك سال و نيم از افتتاح امور مشتركين گذشت. كار خدمات اول را شروع كرديم. براي خدمات اول بايد با جايي قرارداد ميبستيد؟ ما براي آن بايد از همراه اول مجوز ميگرفتيم كه گرفتن اين مجوز يك سال و نيم طول كشيد. پاشنه در همراه اول را درآوردم تا اين مجوز را گرفتم. خیلی رفتم و آمدم تا توانستم نظرشان را جلب کنم و رضایتشان را بگیرم. به همراه اول طرح داده بوديد؟ بله. يك Business plan درست كرديم. از نظر قانوني شما بايد در دفتر امورمشتركين ارائه خدمات كنيد و ما ميخواستيم خارج از دفاتر خدمت کنیم بنابراين بايد مجوز ميگرفتيم. يك سال و نيم رفتيم و آمديم تا اجازه گرفتيم اين كار را خارج از دفتر انجام بدهيم. در سرماي زمستان و گرماي تابستان هر روز يا يك روز در ميان از ميدان شوش حركت ميكردم و به ونك ميآمدم. هشت صبح ميآمدم اينجا مينشستم و پنج بعد از ظهر بيرون ميرفتم. من عادت دارم يك كار را كه شروع ميكنم، بايد تمام شود. امكان نداشت اين كار كه شروع كرده بودم را رها كنم و بگويم بعدا چه ميشود. تمام كردم و مجوز را گرفتم و اينطوري بود كه خدمات اول راه افتاد. از همين دفتر شروع كرديد؟ نه. يك خانه داشتيم در خيابان فخرآباد كه آن را براي اين كار راه انداختيم. براي كاري كه معلوم نبود چه اتفاقي قرار است بيافتد و هيچكس هيچ تجربهاي هم نداشت، حدود يك ميليارد تومان تبليغات كرديم. چه سالي؟ 88. گفتيم يا اين طرفي ميشود يا آن طرفي. وسط ندارد. كارآفرينها اكثرا ديوانهاند. روزي كه ما شروع كرديم، 600 ميليون تومان هزينه شد كه هيچ چيزي از آن برنميگشت، يك ميليارد تومان تبليغات كرديم كه آن هم برنميگشت. اما لابد ته دل شما يك چيزي بود كه ميگفت موفق ميشويد. ما هر كاري را كه شروع ميكنيم ميگوييم بايد موفق شويم و هر كاري را كه بايد انجام بدهيم، انجام ميدهيم تا بشود و از صفر تا صد آن را در نظر ميگيريم. میخواهم بیشتر داشته باشم تا بیشتر ببخشم شما دو سه بار شكست خورده بوديد و معمولا براي كساني كه اين اتفاقات برايشان ميافتد، خانواده وارد كار ميشوند. بعد از دو سه بار شكست، حالا يك دفتر خدمات امور مشتركين موفق داشتيد و بدهيها را هم داده بوديد. آيا وقتي كه ميخواستيد ريسك به اين بزرگي بكنيد، خانواده مانع نميشد؟ خانوادهام به من توصيه ميكردند اما هيچوقت جلوي مرا نگرفتهاند. پدرم كه هر وقت هر كاري ميكردم ميگفت باركالله. خوب است. هيچوقت جلوي من را نگرفت. او دوست نداشت كه من از اين ريسكها بكنم اما چارهاي نداشت. ميدانست كه اگر بگويد نكن من كار خودم را ميكنم بنابراین حمايت میکرد. مادرم خيلي غصه ميخورد و همين الان هم اين طوري است، چون ما هنوز هم توي ريسك هستيم. خانوادهام برايم دعا ميكنند اما هيچوقت جلويم را نگرفتهاند. ميدانند كه اگر اين ريسكها را نكنيد، افسرده ميشويد. همينطور است. موقعي كه ورشكست شده بودم و كاري نداشتم، موتور را برميداشتم و ميرفتم درخيابان جمهوري ميچرخيدم. هيچ كاري نداشتم اما نميتوانستم در خانه بنشينم. ميرفتم روزنامه ميخريدم و ميخواندم و همينطور كتاب ميخواندم و فيلم ميديدم. يك كار بايد ميكردم چون بيكاري برايم معنايي ندارد. همين الان هم وقتي به خانه ميروم اگر بنشينم و به در و ديوار نگاه كنم احساس گناه ميكنم. آيپد را برمیدارم و سايتهاي خبري را بررسي ميكنم. آرامش ندارم و همهاش بايد يك كاري بكنم. Delivery يك كلمه خارجي است و شما به آن پرداختيد و خدا را شكر موفق شديد. آيا وقتي اين كار را شروع ميكرديد از مشابه خارجي آن چيزي شنيده بوده يا كتابي خوانده بوديد؟ ما كاري را شروع كرديم كه اصلا نميدانستيم اين كار يك صنعت شناخته شده به نام call center است. پنجاه نفر اپراتور داشتیم كه داشتند كار ميكردند، يك نفر آمد به مجموعه ما و گفت فلاني عجب call center خوبي داري! گفتم: «call center يعني چه؟» كاري كه ما داشتيم ميكرديم، كاملا مشابه خارجي داشت. اما من خودم، به فكر خودم در ايران اين كار را كردم بدون آن كه اسم آن را بلد باشم و بدون آن كه بدانم مشابه دارد. Delivery تا قبل از آن براي سوپرماركتها و رستوران بود و ما آمديم اين صنعت را به اين صورت راه انداختيم و شديم خدمات اول. آن روز با يك كار شروع كرديم و امروز 29 پروژه داريم. قرارداد اول ما call center همراه اول بود. يعني هر كس به 09990 زنگ بزند اينجا رنگ ميخورد و ما جوابش را ميداديم و قرارداد دوم ما هم پخش قبوض همراه اول بود بعد از آن هم بزرگترین عاملیت فروش، ارسال، نصب و پخش کشوری اینترنت پرسرعت بیسیم (وایمکس مبیننت). همين طور ادامه كرد تا بيست و نه پروژه. مهمترين بخش كار ما براي اين رشد هم تحقيق و توسعه آن بود. تحقيقات بسياري كرديم و از مشاوران زيادي دعوت كرديم تا هر نوع خدماتي را كه ميتوان به مردم در اين خصوص ارائه كرد، ارائه دهيم. الان بیش از 45 مشاور رسمی داریم. بیشترین کمک در راه موفقیت از طرف چه کسی بود؟ جناب آقای مهندس صدوقی مدیر عامل شرکت همراه اول، ایشان بسیار مدیر توانمند و هوشمندی هستند و از نوآوری به نحواحسن حمایت میکنند. 1868 از كجا آمد؟ ما يك خط تلفن خريديم كه همين شماره بود و شد برند ما. ما نميخواستيم اين اتفاق بيافتد اما مردم اين شماره تلفن را از اسم خدمات اول بيشتر ميشناسند. برخوردتان با نيروهايتان چگونه است؟ اساس موفقيت چنين شركتي نيروي انساني است. ما براي هر آدمي، يك ارزش انساني قائل هستيم و حتي اگر نتوانستيم با او كار كنيم، با احترام از او خداحافظي ميكنيم. من هيچوقت شخصيت آدمها را خرد نميكنم. مطلب دوم آن كه من هر وقت ميخواهم با يك كارمند صحبت كنم، اول خودم را جاي او ميگذارم و بعد با او صحبت ميكنم. مطلب ديگر اينكه من به افراد بها ميدهم. بچههاي ما الان كساني هستند كه از يك كار صفر شروع كردند و الان خودشان مدير يك واحد يا شعبه شدهاند. ما زياد از بيرون مدير وارد نكرديم. بچههاي خود ما رشد كردهاند و چون از اول با ما بودند، خيلي هم خوب كار ميكنند. اينها را بعدا كه كتاب خوانديد ياد گرفتيد؟ نه. همه اينها آموزههاي ديني ماست. حضرت علي(ع) ميفرمايد: هر آنچه را كه براي خود ميپسندي براي ديگران هم بپسند. هر آنچه را كه نميپسندي هم براي ديگران نپسند. هميشه خودم را جاي آن نفر ميگذارم يا ببينم خوبي چيست و بدي کدام است. شما الان يك جوان موفق هستيد. رویاي بعديتان چيست كه اينقدر دنبال طرحهاي جديد هستيد و ميخواهيد باز هم كارتان را گسترش دهيد؟ روياهاي ما از اين روياهاي دستيافتني نيست. مثلا من دوست دارم در چند سال آينده نفر اول ليست پولدارترين فرد دنيا باشم. اين رويا كار دارد و اگر نشديم اقلا در ايران كه ميتوانيم به آن جايگاه دست پيدا كنيم. سعي ميكنيم يك رويا را كه حالا حالاها دستيافتني نيست در نظر بگيريم تا اقلا به پايينتر از آن دست پيدا كنيم. اين را هم بگويم شما وقتي وارد بحث خيريه ميشويد، هيچ موقع اشباع نميشويد. وقتي ميدانيد كه مقداری از درآمدتان همواره نصيب يك سري كار خير ميشود، چگونه ميتوانيد اشباع شويد؟ آيا در جامعه فقير كم داريد؟ وقتي شما ميبينيد كه ثروتمندانی مثل بيلگيتس، در اين سن و سال به اين نتيجه رسيدهاند كه شصت درصد اموالشان را ببخشند، اگر شما از روز اول به اين فكر باشيد جذابتر است. وقتي شما چنين اعتقاديداريد، هر چه بيشتر تلاش ميكنيد تا بيشتر بتوانید ببخشيد. ثروتمندترین انسان دنیا آرزوی زیاد بزرگ و محالی نیست؟ قطعا فیلم راز را دیده اید. من یک تابلو در اتاقم دارم که در روز تولد 30 سالگیم هدیه گرفتهام. تصویر این تابلو دقیقا، جلد مجله فوربس است که معتبرترین مجله اقتصادی در دنیا است که فهرست 500 نفره ای را از ثروتمندترین افراد دنیا را معرفی میکند. روی این جلد تصویری از من قرار دارد به این عنوان «ناصر قدیر کاشانی. خدمات اول. ایران- ثروتمندترین انسان دنیا» وقتی شما چنین تصویری برای خود ایجاد میکنید و هر روز با افتخار به آن مینگرید و میاندیشید؛ قطعا کائنات چنین موضوعی را جذب میکند. ما در شریعت خودمان 1400 سال پیش قانون راز را داشتهایم. حدیثی از امام علی(ع) نقل میشود که میفرمایند هر انسان دنبال هر چیز که باشد به تمام یا قسمتی از آن میرسد و این همان قانون راز است. من همیشه آرزو داشته ام به عنوان یک فرد مسلمان و ایرانی به چنین افتخاری دست پیدا کنم تا بتوانم علاوه بر رفاه شخصی به مردم و جامعهام کمک کنم. به امام رضا وصل هستم ثروتمند شدن چه لذتی دارد که شما چنین به آن میاندیشید؟ مهمترین لذت ثروتمندشدن اشتغالزایی است. بله، ایجاد شغل بركت كار است. اگر به واسطه دعاي خير پدر و مادر بچههايي كه اينجا كار ميكنند نبود، ما اصلا چنين موفقيتهايي نداشتيم. كارشناسان اقتصادي باورشان نميشود كه در طول يك سال اين اتفاقات در اينجا افتاده است. بركتي كه كار ما داشته، به خاطر همين دعاهاي خير است. اجازه بدهيد حالا كه راحت حرف ميزنيم، در مورد يك شايعه هم راحت حرف بزنم. بعضيها ميگويند شما به جاهايي وصل هستيد و از رانت استفاده ميكنيد. راست ميگويند، من وصل به امام رضا(ع) هستم. هر كي گفته راست گفته است. من افتخارم اين نیست كه ميگويند خواهرزاده فلاني است و پدرش متصل به ارگانی است براي اينكه آنقدر عرضه داشتم خوب كار كنم و آنقدر ديده شدم كه ديگران به اين نتيجه رسيدهاند. خودم كه ميدانم اين طور نيست. من البته وصل به امام رضا(ع) هستم. شما وقتي معاملهاي ميكنيد و در آن معامله يك چيز گيرتان ميآيد معلوم ميشود كه آن معامله درست بوده است. نتيجه كار ما دارد نشان ميدهد كه وصل بودن ما، وصل شدن است. همه ميگويند من از رانت استفاده كردم و من ميگويم يك سال و نيم دنبال مجوز اين كار بودهام و از خودم جنم و عرضه نشان دادهام تا به من اعتماد كردهاند.بگذارید به همسن و سالهایام 3توصیه بکنم: 1- همیشه اعتقادات مذهبی در تمام مراحل زندگی راه گشاست. 2- همیشه تلاش و پشتکار باعث موفقیت میشود. 3- همت بلنددار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیدهاند. |
|||
|
05-31-2012, 11:47 AM
ارسال: #2
|
|||
|
|||
RE: گفتوگوی خواندنی با مدیر عامل گروه خدمات اول
دوستان؛ آقای قدیرکاشانی هم مث خودمون بوده ها.
به راز و کائنات و این چیزا هم باور داره. من که خیلی انگیزه پیدا کردم. پیش بسوی ورشکستگی و موفقیت. خدایا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ممنونم تلفن:4969-611-0937 |
|||
05-31-2012, 06:02 PM
ارسال: #3
|
|||
|
|||
RE: گفتوگوی خواندنی با مدیر عامل گروه خدمات اول
خیلی دوسش دارمو ازش خوشم میاد
آدم باحالیه توانایی فروش از شما ، انواع حمایت مالی از ما
|
|||
07-29-2012, 02:09 PM
ارسال: #4
|
|||
|
|||
RE: گفتوگوی خواندنی با مدیر عامل گروه خدمات اول
اینکه میگن هیچکاری را ول نمیکنن مهمه
من همش دو قدم مونده به هدف کارو ول میکنم نباید ببینی تا باور کنی... باید باور کنی تا ببینی... |
|||
07-29-2012, 03:37 PM
ارسال: #5
|
|||
|
|||
RE: گفتوگوی خواندنی با مدیر عامل گروه خدمات اول
(05-31-2012 09:41 AM)کامیار کاظمی نوشته شده توسط: |
|||
|
|
موضوع های مرتبط با این موضوع... | |||||
موضوع: | نویسنده | پاسخ: | بازدید: | آخرین ارسال | |
مصاحبه با جناب آقای دکتر آکوچکیان | اقاي ايـــده | 2 | 3,529 |
05-21-2017 11:17 AM آخرین ارسال: مدینه |
|
داستان خواندنی زندگی یک کارآفرین ۹ شغله | samiar afshari | 1 | 1,412 |
10-06-2015 11:54 AM آخرین ارسال: sadegh62 |
|
گفتگو با علیرضا رضایی عارف( کارآفرین برتر ملی) | minoo | 1 | 2,046 |
07-19-2014 05:58 PM آخرین ارسال: shik-poosh |
|
بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ | کامیار کاظمی | 2 | 1,101 |
07-19-2014 05:49 PM آخرین ارسال: shik-poosh |
|
گفتگو با ایمان مقصودی، خالق پیتون (Python) | mallarme | 0 | 924 |
06-29-2013 01:36 PM آخرین ارسال: mallarme |
|
گفتوگو با محمد حسن سید شجاع، صاحب برند اریکا | ناصر صادقی | 6 | 5,596 |
06-20-2013 08:45 PM آخرین ارسال: nbpa |
|
مصاحبه با شکوه السادات هاشمی مخترع و تولیدکننده خمیر سوسککش "امحا" | صدفی | 3 | 5,067 |
06-07-2013 06:06 PM آخرین ارسال: davaran |
|
مصاحبه با دکتر آزمندیان : موسسه پدیده فکر | صدفی | 16 | 5,996 |
10-06-2012 12:28 AM آخرین ارسال: jahanagahi |
|
پدر با وجدان و خوبم | mehdi098 | 5 | 1,537 |
09-25-2012 07:35 PM آخرین ارسال: jahanagahi |
|
نیم قرن خاطره با بیسکوئیت گرجی | کامیار کاظمی | 0 | 691 |
08-08-2012 10:07 AM آخرین ارسال: کامیار کاظمی |
|
مصاحبه با دکتر صارمی: موسس بیمارستان فوق تخصصی صارم | صدفی | 1 | 2,985 |
07-31-2012 05:59 AM آخرین ارسال: sherafati |
|
درآمد مكفي با ضريب ريسك صفر! | کامیار کاظمی | 1 | 851 |
07-29-2012 06:57 PM آخرین ارسال: sherafati |
|
مصاحبه اختصاصی با فرشاد ولی زاده مدیر"سایت دویران" | sherafati | 0 | 1,465 |
07-29-2012 02:38 PM آخرین ارسال: sherafati |
|
داستان موفقیت بانوی اول رستورانهای ایران | صدفی | 1 | 1,426 |
07-10-2012 07:07 PM آخرین ارسال: sherafati |
|
مدرک تحصیلی مدیر عامل یاهو هم قلابی از آب درآمد | صدفی | 1 | 866 |
05-14-2012 09:19 PM آخرین ارسال: صدفی |
|
مصاحبه با بنیاگذار شرکت کاله جناب آقای غلامعلی سلیمانی | صدفی | 0 | 2,135 |
05-13-2012 10:53 PM آخرین ارسال: صدفی |
|
گفتگو با ابوالفضل جوکار پدر خوانده جدید کنکور و موسس شرکت گاج | صدفی | 0 | 2,400 |
04-13-2012 10:38 PM آخرین ارسال: صدفی |
|
مصاحبه با آقای علی فرزامی (مدیر رستوران های زنجیره ای هایدا) | صدفی | 4 | 7,524 |
04-13-2012 10:33 PM آخرین ارسال: صدفی |
|
گفت و گو با کاظم قلم چي بنيانگذار بنياد قلم چي | صدفی | 2 | 1,400 |
04-13-2012 04:45 PM آخرین ارسال: ناصر صادقی |
|
مصاحبه با بهروز فروتن : شرکت بهروز | صدفی | 0 | 1,530 |
04-12-2012 12:18 AM آخرین ارسال: صدفی |
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان