ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


بیوگرافی من دستفروش ...
زمان کنونی: 09-23-2025, 03:12 PM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: m-jalalvand
آخرین ارسال: theboy
پاسخ: 16
بازدید: 3751

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 8 رأی - میانگین امیتازات : 3.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
بیوگرافی من دستفروش ...
05-13-2013, 09:52 AM (آخرین ویرایش در این ارسال: 12-28-2013 11:01 AM، توسط m-jalalvand.)
ارسال: #1
بیوگرافی من دستفروش ...
بیوگرافی من دستفروش
سالها پیش ، با اینکه پدرم در سپاه پاسداران خدمت میکرد و به نوعی سپاهی بود و الحمد اله وضع مالی ما خوب بود اما عشق به فروش ، نگذاشت که درخانه بمانم.روزها بعد از خواندن درس و مشق روزانه ام ، به دور از نگاههای مادر و پدرم دستفروشی میکردم.یادش بخیر.بچه دبستانی بودم.باکارتن های خالی ، حجره های کوچکی درست میکردم و در حجره ها وسایل بازی خود و خوراکی هایم را میگذاشتم و شانسی میفروختم.با پول توجیبی خودم ، خوراکی هایی مثل پفک نمکی و آدامس و تخمه و ... میخریدم . با علم کردن جعبه میوه در کوچه ها به قولی فروشندگی میکردم.حالا بماند خیلی از آنهارا با بچه ها میخوردیم و سودی عایدمان نمیشد اما عطش عجیبی داشت.عطشی که هیچ وقت فراموش نمیکنم.عطشی که خاموش نشد.بعد سراغ در قوطی و دبه های مادرم میفرفتم.اطراف آنها شیار کوچکی داده و با گذاشتن کشهای کوچک سفید، به نوعی تاری درست میکردم و میفروختم 10 تومن.اون پول رو با داداشم بستنی (آلاسکا) میخوردیم.در خانه با گوشت کوبیده های شب قبل ، لقمه نان درست میکردم (به قولی قاضی) و چه فروشی داشت.صبحها قاضی که مادرم برایم میگذاشت در حراجی که صورت میدادم میفروختم.خیلی باحال بود.بچه ها را جمع میکردم.هرکس قیمت بیشتری میداد میفروختم.شاید با خود بگویید آیا کمبود مالی داشتم؟خیر.الحمدالله پدرم از لحاظ مالی در حد خوب است اما من عشقی دیگری داشتم.مشق بچه ها رو براشون مینوشتم.چهارم دبستان اولین تدریس خصوصی خودم رو داشتم.زن همکار پدرم ، چون بچه اش 6 تجدیدی داشت قول داد که اگر پسرش موفق شود برایم یک توپ فوتبال بگیرد.من هم کمکش کردم که قبول شد.هر روز به عشق توپ فوتبال با چه ذوق و شوقی تدریس میکردم.قبول که شد مادرش شیرینی آورد با یک جوراب.یادش بخیر.تا صبح از بس که گریه کردم نخوابیدم.بجای توپ شیرینی آورده بود؟برایم قابل هضم نبود.سال پنجم برای مردم کارهای ساختمانی میکردم.به نوعی کارگر ساختمانی بودم.شاگردی ها کردم.سال دوم و سوم دبیرستان تدریس خصوصی داشتم.با آن قد و هیکل ، به من تدریس خصوصی میدادند.بیچاره شاگردهای من.از یک طرف مرا هم سن خود میدانستند و برایشان من جای معلم را پر نمیکردم.مادر و پدرانشون هم یکطرف.از وقتی استارت تدریس رومیزدم فقط پچ پچ میکردند.آخر هم وقتی فرزندانشان قبول میشد خیلی قربون صدقه ما میفرفتند ولی مگر من راضی میشدم.سالهای آخر را در پاساژ علائدین تهران ، سی دی میفروختم.سی دی عمده و فیلم.در امامزاده حسن مغازه لباس فروشی داشتیم.بچز آن من و برادرم به بندرعباس و قشم می رفتیم و گل و لباس زیر می آوردیم.دستفروشی گل مصنوعی داشتیم.روسری ارزان میخریدیم و در امامزاده حسن میفروختیم.خدا را شکر بد نبود.دلالی عالمی داشت.با پایان تحصیلات متوسطه ، تدریس خصوصی زبان ، قرآن ، و خوشنویسی داشتم.در یکی از خانه های مشق شهرداری تهران.روزها تدریس میکردم و شبها تا 4 صبح کنکور امانمان را بریده بود.قبول شدیم.رفتیم دانشگاه دولتی.در دانشگاه آرام قرار نداشتم.در یکی از بازارهای اطراف دانشگاه لباس زیر مردانه میفروختم.آرام نمیشدم.دوستان هرچه زیر سر ما خواندند که آقاجان دست وردار زشت است اما در کت ما نرفت که نرفت.بعد شروع کردم به دستفروشی کتاب.خداییش خوب بود ولی دید مردم رو نمیشه عوض کرد.به بانه و مریوان می رفتم و وسایل آرایش می آوردم و در تهران میفروختم.بماند که بعضی وقتها شیطون گولمون میزد.فارغ التحصیل شدیم.یادم رفت بگویم تابستانها کارگر ساختمانی بودیم.من و برادرم.برادرم الان دانشجوی دکتری اقتصاد است.چه حالی میداد.پدرم میدانست اما به روی خودش نمی آورد.یادش بخیر.روزی که در حال بالا بردن گچ مرا دید.یادم نمیرود.فقط نگاهم کرد.شب که به خونه اومدیم گفتیم امشب چه دعوایی خواهیم داشت.با هزار دلهره سر سفره شام نشستیم.به اختیار سرم را پایین انداختم.ناگهان پدرم دستش را به سوی من و برادرم دراز کرد و دستهای ما را فشرد.مردم از بس خجالت کشیدم.فقط میخندید.سرسفره شام خیلی خدا راشکر کرد.یادم رفت بگویم میگفتیم تا بعداز ظهر تدریس خصوصی و کلاس داریم.فارغ التحصیل شدیم.از مردم در بالای شهر اجناس کارکرده میخریدم و باقیمتی جزیی میفرختم با پایین شهری ها.جزوات دانشگاهی را از دانشگاههای معروف میگرفتم یا رتبه های تک رقمی ، و با آگهی دادن در جمعه بازار همشهری میفروختم.بعد هم شدیم مدیر فروش و بازاریابی دو شرکت .آکپا و آلاکس ترکیه و صنایع سنگ پارت.سال 91 بنا به عادت همیشگی در خیابان انقلاب دستفروشی میکردم.از سرکارمرخصی ساعتی میگرفتم تا با برادرم استیکر بفروشیم.عالمی داشت.برای برادرم خوب بود.دانشجوی صنایع دانشگاه تهران بود ولی وقتی دوستانش را میدید با عشق به کاری عجیبتر کار میکرد.نگاهش که میکردم یاد خودم می افتادم.از شهرستان عسل طبیعی می آوردم و با بسته بندی میفروختم.در خانه روغن حیوانی درست میکردیم و فروشش خوب بود و عالی.اما باید علم داشت علم فروش.شبها تا صبح کتابهای فروش و مدیریت و بازاریابی میخواندم.حالاهم عاشق فروشم.هنوز این عشق در من جوشان است.امیدوارم خاموش نشود.و حالاکه این متن را میخوانی من و دوستانم در حال طراحی و ساخت مخازن نفت عسلویه هستیم.

یا علی

با خودتان خوب تا کنید

با خودتان که خوب تا نکنید

روزگار شما را تا میکند

می کند توی پاکت و می اندازد توی صندوق پستی ؛

به یک مقصد نامعلوم

خودت به جان خودت بیفت

خودت خودت را بساز

خودت مواظب خودت باش

و گرنه دیگران به تو هر شکلی

که دلشان بخواهد می‌دهند.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-13-2013, 10:23 AM
ارسال: #2
RE: بیوگرافی من دستفروش ...
دمت گرمSmile
خيلي باحاليSmile
منم هستم اگه كار باشهSmile
ولي خدايي خيلي فعاليSmile

نمي توانيم با باقي ماندن در آنچه هستيم، به آنچه مي خواهيم برسيم

تغییر نام کاربری : آقامحسن ----- > محسن قلي زاده
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-13-2013, 10:32 AM
ارسال: #3
RE: بیوگرافی من دستفروش ...
فقط میتونم بگم خیلی عالیهههههه
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-13-2013, 11:23 AM
ارسال: #4
RE: بیوگرافی من دستفروش ...
آقا تبریک میگم بهت.Smile
خیلی خوشحال شدم که گذشته شما با امروز من همکار درومد!!
ایشالا موفقیت های بیشتری بدست بیاری.

<تا به چرای زندگی پاسخ نگوییم حرف از چگونه زیستن بیهوده است>Huh
شماره ارتباط با من:09376297236
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-13-2013, 12:38 PM
ارسال: #5
RE: بیوگرافی من دستفروش ...
واقعا عالی.شما معرکه هستید ... واقعا تکاندهنده است ...
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-13-2013, 03:02 PM
ارسال: #6
RE: بیوگرافی من دستفروش ...
عاشق تجربیات فروش شما هستم،بعضی اوقات که شمه ای از اونا رو بیان می کنید کاملا معلومه که تجربه عملی پشتشون هست.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-13-2013, 04:18 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 05-13-2013 04:21 PM، توسط m-jalalvand.)
ارسال: #7
RE: بیوگرافی من دستفروش ...
بستنی فروش من ...

سال سوم چهارم ابتدایی با پسرخالم تصمیم گرفتیم آلاسکا درست کنیم بفروشیم.با پول توجیبی خودمون چند کیلو پرتقال خردیدم.مثل الان پودر یا شربت تغلیظ شده نبود.دیدیم کلهم شد چند لیوان.اومدیم زردچوبه زدیم توش.تا میخورد آب و شکر هم قاطیش کردیم.شب با هزار ترس و لرز گذاشتیم تووی یخچال.تا خود صبح هزار و شونصد بار در یخچال رو باز کردیم و بستیم.فرداش رفتیم پارک سر کوچه.یه آقای کت و شلواری بعد از نیم ساعت ، یه نگاه به من و پسر خالم کرد و یه نگاه هم به آلاسکا.گفت بهداشتیه؟گفتم ننم درست کرده و تمیزه.بدبخت فلک زده خرید و داد دست پسر سوسول و مرتب و شیک پوشش.بیچاره از ترس اینکه یه ساعت باباشو راضی کرده بود که آلاسکا میخواد نه روش میشد بگه بدمزس و نه روش میشد بگه نمیخوام.رفتند.نیم ساعتی گذشته بود.یه پسر 5-6 ساله اومد جلو گفت بستنی میخوام.گفتم پول بده.گفت ندارم.ما هم گفتیم بستنی بی بستنی.رفت.چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که با یه پسر 18-19 ساله اومد.پسره زد زیر گوش من.گفتم چرا میزنی؟گفت پول داداشمو گرفتین بهش بستنی نمیدین؟خلاصه سیر ما رو مهمون دستا و سیلیهای خودش کرد و یه بستنی برداشت و رفت.از فرط خستگی و درد سیلی ، و ترس از اینکه پدر و مادرم بفهمن ما بستنی فروشی میکنیم نشسته بودیم سر جامون.نیم ساعتی گذشته بود.در جعبه بستنی رو باز کرده بودم وداشتم نگاهش میکردم.یهو دیدم یکی زد پس کله من.اون پسر کوچولو با باباش اومده بود.داد زد که چرا پول پسر منو گرفتین و بهش آلاسکا ندادین؟خلاصه سیر ما رو زد.ما هم فرار رو بر قرار ترجیح دادیم.گفتیم بمونیم پسر ایندفعه با عموش یا داییش میاد میگه پولشو گرفتیم لباس تنمون رو هم باید بهش بدیم.خسته و خاکی اومدیم خونه.بابام شب دید جعبه وسایلش نیس.به مادرم گفت مادرم هم گفت این دوتا بعداز ظهر دعوا کرده بودند و جعبه رو هم احتمالا مسعود برداشته.خلاصه تا میخوردیم اینجا هم کتک خوردیم شب سر بی شام گذاشتیم ...
امان از بچگی

با خودتان خوب تا کنید

با خودتان که خوب تا نکنید

روزگار شما را تا میکند

می کند توی پاکت و می اندازد توی صندوق پستی ؛

به یک مقصد نامعلوم

خودت به جان خودت بیفت

خودت خودت را بساز

خودت مواظب خودت باش

و گرنه دیگران به تو هر شکلی

که دلشان بخواهد می‌دهند.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-13-2013, 04:42 PM
ارسال: #8
RE: بیوگرافی من دستفروش ...
آقای جلالوند انشا... موفق خواهی شد البته که هستی
همه کسانیکه اینجا جمع هستند تقریبا به نوعی تجاربی از این دست دارند .
از خوندن سرنوشت ( بگیم تجاری ) جنابعالی یاد دوران کودکی و نوجوتنی خودم افتادم . ما به یکی تدریس خصوصی ارایه دادیم ساعتی 200 تومان سال 70 یا 71 چه قدر وقت گذاشتم اخرش هم چیزی بهم ندادند .
از خوندن موضوع شما که اون خانم قول توپ داده بود ولی عمل نکرده بود واقعا عصبانی و دلگیر شدم.
موفق تر باشید
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-14-2013, 08:04 AM
ارسال: #9
RE: بیوگرافی من دستفروش ...
نظر شخصی من اینه هر وقت دیگه غروری برات نموند اونوقت سبکبال تر از قبل پرواز میکنی و موفقیتت حتمی تره.من تا حالا یه آدم مغرور موفق ندیدم و فکر نمیکنم وجود داشته باشه.دوستان به خاطر داشته باشند تمام تلاشها باید در جهت هدفی خاص و با در نظر گفتن زمانی خاص همراه باشه

با خودتان خوب تا کنید

با خودتان که خوب تا نکنید

روزگار شما را تا میکند

می کند توی پاکت و می اندازد توی صندوق پستی ؛

به یک مقصد نامعلوم

خودت به جان خودت بیفت

خودت خودت را بساز

خودت مواظب خودت باش

و گرنه دیگران به تو هر شکلی

که دلشان بخواهد می‌دهند.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-15-2013, 09:42 AM
ارسال: #10
RE: بیوگرافی من دستفروش ...
خوشحال میشم دوستان عزیز هم تجربیات خودشون رو با ما در میون بذارند
ممنون

با خودتان خوب تا کنید

با خودتان که خوب تا نکنید

روزگار شما را تا میکند

می کند توی پاکت و می اندازد توی صندوق پستی ؛

به یک مقصد نامعلوم

خودت به جان خودت بیفت

خودت خودت را بساز

خودت مواظب خودت باش

و گرنه دیگران به تو هر شکلی

که دلشان بخواهد می‌دهند.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  من حدود 2 میلیون تومان سرمایه دارم میتونم باش چه کسب و کاری راه بندازم m0hammad 4 1,940 01-28-2018 04:44 AM
آخرین ارسال: selflove
  مشکل بسسیار مهم من و کمک شما دوستان 100 3 883 06-11-2016 10:37 AM
آخرین ارسال: 100
  آب در کوزه و من! ashena_73 6 2,106 09-23-2014 10:36 AM
آخرین ارسال: ashena_73
  دو راهی بزرگ زندگی من (خوشحال میشم عزیزان همه نظر بدن ) Suma 9 3,296 12-02-2013 11:34 PM
آخرین ارسال: 3ObHaN
  7 دلیل برای اینکه من عاشق خودمم ... m-jalalvand 0 2,622 11-05-2013 12:31 PM
آخرین ارسال: m-jalalvand
  من دیوانه کی از قفس می پرم ؟؟؟ m-jalalvand 3 851 11-05-2013 11:33 AM
آخرین ارسال: m-jalalvand
  آغاز خدمت رسانی من شروع شد ... m-jalalvand 8 1,973 06-15-2013 09:33 PM
آخرین ارسال: jahanagahi
  این آرزو و خواست من هست ............. mallarme 60 10,315 05-07-2013 11:24 AM
آخرین ارسال: mallarme
  عزیز من! بیا متفاوت باشیم..... mallarme 3 1,499 05-05-2013 10:05 PM
آخرین ارسال: mallarme
  آري اين بود اشتباه من P@RSA 35 7,541 04-15-2013 12:55 AM
آخرین ارسال: mehdi62
  سخن امروز من: وقتی کسی را دوست دارید................ mallarme 5 1,761 04-09-2013 11:52 PM
آخرین ارسال: safire mehrabani
  یک اتفاق خوب زندگی من ebrahim.ev 0 914 02-23-2013 05:06 PM
آخرین ارسال: ebrahim.ev
  پایان ماجرای خانه خریدن من! پرواز 34 5,159 02-09-2013 04:25 PM
آخرین ارسال: پرواز
  هدف من تا آخر سال 1391 arsho 13 3,031 01-29-2013 11:29 PM
آخرین ارسال: goldmen
  لطفا راهنمایی کنید- همسر من... njavan 15 4,490 01-19-2013 12:04 AM
آخرین ارسال: nami
  من برای رشد انجمن چه کاری می توانم انجام دهم؟ dara 12 3,490 01-13-2013 03:11 PM
آخرین ارسال: بهداد
Tongue بهترین خاطره انجمنی من arsho 19 3,371 01-07-2013 02:05 PM
آخرین ارسال: M3HDI
  «من از تو عکس دارم» dara 2 960 01-06-2013 03:01 PM
آخرین ارسال: dara
  سه خصوصیتی که من ندارم toofan245 13 2,265 12-15-2012 06:45 AM
آخرین ارسال: Delta.H
  حرف دل من :D هنرجویان مطالعه کنند mohammadshamosi 9 2,151 11-28-2012 02:13 PM
آخرین ارسال: mohammadshamosi

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS