ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!
کافه کتاب بانوان زمان کنونی: 05-08-2024, 04:21 AM |
|||||||
|
کافه کتاب بانوان
|
03-07-2013, 11:24 PM
ارسال: #11
|
|||
|
|||
RE: کافه کتاب بانوان
قانون عدم مقاومت
در روی زمین چیزی نیست که بتواند در برابر کسی که هیچگاه مقاومت نمی کند بایستد. چینی ها می گویند که آب از آن رو نیرومندترین عنصر است که کاملاً غیر مقاوم است. آب می تواند صخره را بشکافد و هر چه را که در برابرش قرار گیرد از سر راه بردارد. هر موقعیتی (حتی آنچه را پیش روی دارید و شکست باشد) را "موفقیت" بدانید و آنرا خیر و صلاح. چون شری وجود ندارد. جز خدا قدرت دیگری وجود ندارد و خدا همیشه خیر و برکت است. شر زاییده خیالات نادرست آدمیست. در برابر شر مقاومت نکنید، مغلوب بدی نشوید. در غیر اینصورت آنرا بیشتر به سوی خود جذب می کنید. با کلام و قانون تبدیل بدی را به نیکویی مغلوب سازید. مطمئن باش که اوضاع مخالف، خیر است و از آن آزرده نشوید تا وزن و سنگینی خود را از دست بدهد. در این حال از جملات تاکیدی زیر که تکرارش نتایجی اعجاب انگیز دارد استفاده کنید. جمله تاکیدی: هیچ کدام از اینها تکانم نمی دهد. اگردر باطن انسان ذره ای واکنش هیجانی نسبت به و ضعیت ناهماهنگ وجود نداشته باشد، آن وضع برای ابد از سر راهش کنار می رود. تکرار جمله بالا در وضعیت ناهماهنگ مفید است. هر وضعیت ناهماهنگ، نشانه ناهماهنگی در درون آدمیست. پس می بینیم که کار آدمی همواره با خویشتن است. گذشته و آینده سارقان زمان هستند انسان باید گذشته را متبرک کند و اگر گذشته او را در اسارت نگاه می دارد آنرا به فراموش بسپارد. آینده را نیز با اطمینان که برای او شادمانیهای بی پایان در آستین دارد باید متبرک گرداند. اما انسانها باید رها و کاملاً در لحظه حال زندگی کند. پس نیک به این روز بنگر، اینست درود سحرگاهان. لازمترین کار اینست که روز خود را با کلام درست آغاز کنیم. مثلاً روز خود را با عبارت زیر آغاز کنیم: تو امروز انجام خواهی پذیرفت، زیرا امروز روز تکمیل و کمال است. و من برای روزی چنین عالی و تمام عیار خدا را شکر می کنم. امروز معجزه، پس از معجزه خواهد آمد و شگفتیها لحظه ای باز نخواهد ایستاد. این کار را به عادت تبدیل کنید تا شاهد بروز معجزه ها و شگفتیها باشید. عبارت تاکیدی بکار رفته را باید مطابق ذوق و سلیقه خود بیابیم. میتوان در آنها تغییراتی بوجود آورد یا کم و زیاد کرد. وزن و قافیه بسیار آسان در ذهن نیمه هوشیار اثر کرده و نقش می بندد. مثلاً تکرار عبارت زیر برای افراد زیادی موفقیت امیز بوده است: ■من کاری دارم عالی، بشیوه عالی، با خدمتی عالی، برای پاداشی عالی. ■من داد و ستدی دارم عالی، بشیوه عالی، با خدمتی عالی، برای پاداشی عالی. ■دستورالعملی شگفت انگیز برای تسلط بر همه فوت و فنهای بازی زندگی: ■قانون عظیم تبدیل است که مبتنی بر اصل عدم مقاومت و پافشاریست. هر چند انسانی که در اندیشه درست، تمرکز و استقرار یافته است و دعای خیرش بدرقه راه همه انسانهاست و از هیچ چیز نمی هراسد. نمی تواندزیر تاثیر یا نفوذ افکار منفی دیگران قرار بگیرد. او تنها می تواند اندیشه های نیک را جذب کند چون از خود او نیز جز اندیشه نیکو برنمی حیزد. من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود پس بخواه دوره توانگری و جذب |
|||
|
03-08-2013, 12:36 AM
ارسال: #12
|
|||
|
|||
RE: کافه کتاب بانوان
سلام
من کتاب بابای پول دار-بابای بی پول رو به دوستانی که می خوان میلیاردر بشن پیشنهاد می کنم موضوع کلی کتاب در مورد اینه که چطور کاری بکنید که "پول برای شما کار کنه نه شما برای پول" اینم یه بند از این کتاب: "زندگی همه ما رو به زور هل میده.این وسط یه عده ای خسته میشن.عده ای هم می جنگن. خیلی کم هستند ادمایی که از تلنگرهای زندگی درسشون رو یاد می گیرن و پیش میرن. اونا این اجبار زندگی رو با گشاده رویی می پذیرن و این تلنگرها به یادشون میاره که هنوز لاید خیلی چیزا یاد بگیرن. اینها یاد می گیرن و پیش میرن اما اغلب مردم دست از مبارزه بر میدارن.یه عده کمی مبارزه می کنند. " |
|||
|
03-08-2013, 12:43 AM
ارسال: #13
|
|||
|
|||
RE: کافه کتاب بانوان
بازی زندگی بازی بومرنگهاست. همانند چوب خمیده ای که پس از پرتاب به خود فاعل باز می گردد، پندار، کردار و گفتار انسان دیر یا زودبا دقتی حیرت انگیز بخود او باز می گردد. این قانون کارماست و کارما واژه ای سانسکریت است یعنی بازگشت، آنچه آدمی بکارد همان را درو می کند. این قانون معنویت است که انتقام می گیرد نه خدا. یعنی همان قانون کارما یا عکس العملی که به خود فاعل باز می گردد.
انسان تنها می تواند آن باشد که خود را چنان ببیند. و تنها می تواند بجایی برسد که خود را آنجا می بیند. لذا رهایی از هر وضعیت ناخوشایند از طریق دانش یا معرفت به قانون معنویت بدست می اید. طرح یا الگوی الهی تنها مشیتی است که به حکم مصلحت آدمی باید انجام پذیرد. بمحض اینکه انسان از اراده شخصی یا مقاومت خود دست بردارد، به مراد خود می رسد. زیرا به خرد لایتناهی مجال می دهد تا از طریق او به کار بپردازد. "بایستید و نجات خداوند (قانون) را ببینید." هدیه دادن نوعی سرمایه گذاریست. اندوختن از سر حرص و احتکار جز تنگدستی عاقبتی ندارد. هستند که می پاشند و بیشتر می اندوزند. هستند که زیاده از آنچه شاید نگه می دارند، امابه نیازمندی می انجامد. اگر انسان رهنمودهای به مصرف رساندن یا بخشیدن را نادیده بگیرد همان مقدار پول را به طرزی ناخوشایند خرج خواهد کرد یا از دست خواهد داد. قانون همواره حامی کسی است که بی باکانه، منتهی خردمندانه خرج می کند. بالاتر و فراتر از قانون کارما قانونی است که به نام قانون فیض و رحمت یا قانون عفو و بخشایش. یعنی آنکه در پرتو لطف و عنایت و نه در لوای قانون، آدمی قانون را از قانون علیت یا مکافات عمل می رهاند. مسیحیت بر اساس بخشایش گناهان و "گوری تهی" بنا شده است. من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود پس بخواه دوره توانگری و جذب |
|||
03-08-2013, 12:47 AM
ارسال: #14
|
|||
|
|||
RE: کافه کتاب بانوان
کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ میرفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود؛ امّا زیاد جدّی به نظر نمیرسید. مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد. هواپیما از زمین برخاست. اندکی بعد، مسافران کمربندها را گشودند تا کمی بیاسایند. پاسی گذشت. همه به گفتگو مشغول، کشیش در دریای اندیشه غوطهور که در جمع بعد چهها باید گفت و چگونه باید بر مردم تأثیر گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: "کمربندها را ببندید!" همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند. اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، "از نوشابه دادن فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است". موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همانجا جا خوش کرد و در چهرهها اثری ظاهر نشد. گویی همه میکوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگربار بلند شد، "با پوزش فعلاً غذا داده نمیشود؛ طوفان در راه است و شدّت دارد".نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهرهها راه یافت و آثارش اندک اندک نمایان شد. طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشید، نعرۀ رعد برخاست و صدای موتورهای هواپیما را در غرّش خود محو و نابود ساخت. کشیش نیک نگریست، بعضی دستها به دعا برداشته شد؛ امّا سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود. طولی نکشید که هواپیما همانند چوبپنبه بر روی دریای خروشان بالا رفت و دیگربار فرود افتاد؛ گویی هماکنون به زمین برخورد میکند و از هم متلاشی میگردد. کشیش نیز نگران شد. اضطراب به جانش چنگ انداخت. از آنهمه که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند. گویی حبابی بود که به نوک خارک ترکیده بود. پنداری خود کشیش هم به آنچه که میخواست بگوید ایمانی نداشت. سعی کرد اضطراب را از خود برهاند؛ امّا سودی نداشت. همه آشفته بودند و نگران رسیدن به مقصد، و از خویش پرسان که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد؟
نگاهی به دیگران انداخت. نبود کسی که نگران نباشد و به گونهای دست به دامن خدا نشده باشد. ناگاه نگاهش به دخترکی افتاد خردسال. آرام و بیصدا نشسته بود و کتابش را میخواند. یک پایش را جمع کرده، زیر خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت. آرام و آسودهخاطر نشسته بود. گاهی چشمانش را میبست، و سپس میگشود و دیگربار به خواندن ادامه میداد. پاهایش را دراز کرد، اندکی خود را کش و قوس داد، گویی میخواهد خستگی سفر را از تن براند. دیگربار به خواندن کتاب پرداخت. آرامشی زیبا چهرهاش را در خود فرو برده بود. هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه میکرد، گویی طوفان مشتهای گره کردۀ خود را به بدنۀ هواپیما میکوفت، یا میخواست مسافران را که مشتاق زمین سفت و محکمی در زیر پای بودند، بترساند. هواپیما را چون توپی به بالا پرتاب میکرد و دیگربار فرود میآورد؛ امّا اینهمه در آن دخترک خردسال هیچ تأثیری نداشت، گویی در گهواره نشسته و آرام تکان میخورد و در آن آرامش بیمانند به خواندن کتابش ادامه میداد. کشیش ابداً نمیتوانست باور کند، در جایی که هیچ یک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه میتوانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش را حفظ کند. بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد. مسافران، گویی با فرار از هواپیما از طوفان میگریزند، شتابان هواپیما را ترک کردند؛ امّا کشیش همچنان بر جای خویش نشست. او میخواست راز این آرامش را بداند. همه رفتند؛ او ماند و دخترک. کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و هواپیما که چون توپی روی امواج حرکت میکرد. سپس از آرامش او پرسید و سببش را. سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهی نبود آنگاه که همه هراسان بودند. دخترک به سادگی جواب داد: "چون پدرم خلبان بود. او داشت مرا به خانه میبرد. اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند. ما عازم خانه بودیم. پدرم مراقب بود. او خلبان ماهری است". گویی آب سردی بود بر بدن کشیش. سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن، این است راز آرامش و فراغت از اضطراب! بسا از اوقات انواع طوفانها ما را احاطه میکند و به مبارزه میطلبد. طوفانهای ذهنی، مالی، خانگی، و بسیاری انواع دیگر که آسمان زندگی ما را تیره و تار میسازد و هواپیمای حیات ما را دستخوش حرکات غیر ارادی میسازد، آنچنان که هیچ ارادهای از خود نداریم و نمیتوانیم کوچکترین تغییری در جهت حرکت طوفانها بدهیم. همه اینگونه اوقات را تجربه کردهایم؛ اما، به خاطر داشته باشیم، که خالق هستي با دستهای آزموده و ماهر خویش مسير زندگي را در پهنه بیکران هستي هدایت میکند. نگران نباشید... من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود پس بخواه دوره توانگری و جذب |
|||
|
03-08-2013, 12:49 AM
ارسال: #15
|
|||
|
|||
RE: کافه کتاب بانوان
من حربه ها و راه ها و چاره هایی دارم که تو نمی شناسی .
زیرا خدا معجزات خود را به شیوه هایی اسرار آمیز به انجام می رساند. مشکل بیشتر مردم این است که می خواهند پیشاپیش راهها و چاره ها را بدانند. می خواهند به عقل کل بگویند چگونه دعایشان را مستجاب کند. برای خرد لایتناهی تکلیف تعیین می کنند که از کدام راه خواسته آنها را برآورد . از این رو قادر مطلق را در بند قید و حدود می گذارندو به ان یگانه قدوس اهانت می کنند. عیسی مسیح گفت : "آنچه در عبادت طلب می کنید یقین بدانید که آن را یافته اید و به شما عطا خواهد شد." چشمداشت طفلی کوچک را داشته باشید تا دعاهایتان مستجاب شوند.کودک با امیدی شاد و معصومانه در انتظار اسباب بازی شب عیدش می ماند مثلا پسرکی که طبلی خواسته است ، از اندوه آنکه سرانجام طبل را می گیرد یا نه ، شب را بیدار نمی ماند. به بستر می رود و بی درنگ می خوابد . صبح هنگام نیز آماده روز خوشی که در پیش دارد از بستر بیرون می پرد و باشگفتی به آنچه در پیش دارد می نگرد. اما بزرگسال عاجز از حل مساله خود زجر می کشد و چه شبها که خواب به چشمش نمی آید .البته به جای طبل پولی حسابی خواسته است .هیچ راهی نیز برای پیدا کردن ان - مخصوصا به موقع پیدا کردنش - به ذهنش خطور نمی کند.البته می گوید که به خدا ایمان کامل دارد.آما آنچه واقعا می خواهد ، این است که بداند چگونه و از چه راه خواسته اش براورده خواهد شد . پاسخ این است : من حربه هایی دارم که تو نمی شناسی . راههای من حکیمانه اند و چاره هایم مطمئن . طریق خود را به خداوند بسپار و به او توکل کن که آن را انجام خواهد داد . من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود پس بخواه دوره توانگری و جذب |
|||
03-08-2013, 12:51 AM
ارسال: #16
|
|||
|
|||
RE: کافه کتاب بانوان
پيرمرد به من نگاه کرد و پرسيد چند تا دوست داري؟
گفتم چرا بگم ده يا بيست تا... جواب دادم فقط چند تايي پيرمرد آهسته و به سختي برخاست و در حاليکه سرش راتکان مي داد گفت: تو آدم خوشبختي هستي که اين همه دوست داري ولي در مورد آنچه که مي گويي خوب فکر کن خيلي چيزها هست که تو نمي دوني دوست، فقط اون کسي نيست که توبهش سلام مي کني دوست دستي است که تو را از تاريکي و نااميدي بيرون مي کشد درست وقتي ديگراني که تو آنها را دوست مي نامي سعي دارند تو را به درون نااميدي و تاريكي بکشند دوست حقيقي کسي است که نمي تونه تو رو رها کنه صدائي است که نام تو رو زنده نگه مي داره حتي زماني که ديگران تو را به فراموشي سپرده اند اما بيشتر از همه دوست يک قلب است. يک ديوار محکم و قوي در ژرفاي قلب انسان ها جايي که عميق ترين عشق ها از آنجا مي آيد پس به آنچه مي گويم خوب فکر کن زيرا تمام حرفهايم حقيقت است فرزندم يکبار ديگر جواب بده چند تا دوست داري؟ سپس مرا نگريست و درانتظار پاسخ من ايستاد با مهرباني گفتم: اگر خوش شانس باشم، فقط يکي و آن تو هستي بهترين دوست کسي است که شانه هايش رابه تو مي سپارد و وقتي كه تنها هستي تو را همراهي مي کند و در غمها تو را دلگرم مي کند .کسي که اعتمادي راکه به دنبالش هستي به تو مي بخشد .وقتي مشکلي داري آن راحل مي کند و هنگامي که احتياج به صحبت کردن داري به توگوش مي سپارد و بهترين دوستان عشقي دارند که نمي توان توصيف کرد، غيرقابل تصوراست چقدر خداوند بزرگ است درست زماني که انتظار دريافت چيزي را از او نداري بهترينش را به تو ارزاني مي دارد من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود پس بخواه دوره توانگری و جذب |
|||
03-08-2013, 12:52 AM
ارسال: #17
|
|||
|
|||
RE: کافه کتاب بانوان
اگر انسان چیزی را از دست بدهد ، نشان می دهد که درذهن نیمه هشیار
او اعتقاد به از دست دادن وجود دارد ، به محض اینکه انسان این اعتقاد کاذب را از ذهن نیمه هشیار خود بزداید، آنچه را که از دست داده است یا همسنگ و معادل آن را به دست خواهد آورد. مثلا روزی زنی مداد نقره اش را گم کرد هرچه جستجو کرد نتوانست آن را پیدا بکند اما از دست دادن را نفی کرد و با تاکید گفت : در ذهن الهی از دست دادن وجود ندارد . پس من نمی توانم آن مداد را از دست بدهم .همان مداد یا همسنگ آن را بدست خواهم آورد. چند هفته ای گذشت تا اینکه روزی دوستی که مداد طلای زیبایی را با زنجیر به گردن آویخته بود ، به او رو کرد و پرسید : این مداد را می خواهی ؟ آن را از مغازه تیفانی خریده ام و پنجاه دلار بابت آن پرداخته ام .....! زن که حیران از کار خدا ، حتی فراموش کرده بود از دوستش تشکر کند گفت : خدایا ، به راستی که تو خیلی مهربانی . منظورت این است که آن مداد نقره در شان من نبود! انسان چیزی را از دست می دهد که حق الهی او نباشد و یا آنقدر که باید و شاید عالی نباشد در ذهن الهی از دست دادن وجود ندارد . پس محال است چیزی را که حق من است از دست بدهم.آنچه از دست داده ام به من باز گردانده خواهد شد ، معادل یا همسنگ آن را باز خواهم ستاند. خرد لایتناهی هرگز دیر نمی کند و راه باز گرداندن را می داند. من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود پس بخواه دوره توانگری و جذب |
|||
03-08-2013, 04:58 PM
ارسال: #18
|
|||
|
|||
RE: کافه کتاب بانوان
کتاب دیگه ای که امیدوارم همه دوستان میلیاردرم حتما بخونن
کتاب کیمیا وکیمیاگر(the alchemist) هستش این یکی از بهترین کتابهایی هست که من تا حالا خوندم امیدوارم دوستانم بخونن این کتاب در مورد یه چوپانی هستش که یه توی خواب گنجی پیدا می کنه و دنبال این رویا میره و تو این راه خیلی چیزا یاد میگیره....مهمترین چیزیم که یاد میگیره اینه که برای اینکه به گنج برسه باید اول گنجی که در درون نهفته شده رو پیدا کنه یه بند از کتاب: "اسرار در همین زمان حال است.اگر تو متوجه حال باشی میتوانی آن را بهبود دهی و اگر حال را بهبود دهی آنچه بدنبالش می اید هم بهبود یافته خواهد بود.آینده را فراموش کن و هر روز را با توکل به خدا و اینکه او مخلوقاتش را دوست دارد زندگی کن.هر روز به خودی خود ابدیت را در نهاد دارد" |
|||
|
03-09-2013, 12:07 AM
ارسال: #19
|
|||
|
|||
RE: کافه کتاب بانوان
روزي تصميم گرفتم كه ديگر همه چيز را رها كنم. شغلم را دوستانم را ، مذهبم را، زندگي ام را ! به جنگلي رفتم تا براي آخرين بار با خدا صحبت كنم.
به خدا گفتم : آيا ميتواني دليلي براي ادامه زندگي برايم بياوري؟ و جواب او مرا شگفت زده كرد. او گفت :آيا سرخس و بامبو را ميبيني؟ پاسخ دادم :بلي . فرمود : هنگامي كه درخت بامبو و سرخس راآفريدم ، به خوبي ازآنها مراقبت نمودم .به آنها نور و غذاي كافي دادم. دير زماني نپاييد كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمين را فرا گرفت اما از بامبو خبري نبود.من از او قطع اميد نكردم. در دومين سال سرخسها بيشتر رشد كردند وزيبايي خيره كننده اي به زمين بخشيدند اما همچنان از بامبوها خبري نبود. من بامبوها را رها نكردم . در سالهاي سوم و چهارم نيز بامبوها رشد نكردند.اما من باز از آنها قطع اميد نكردم . در سال پنجم جوانه كوچكي از بامبو نمايان شد. در مقايسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بيش از 100 فوت رسيد. 5 سال طول كشيده بود تا ريشه هاي بامبو به اندازه كافي قوي شوند. ريشه هايي كه بامبو را قوي ميساختند و آنچه را براي زندگي به آن نياز داشت را فراهم ميكردند. خداوند در ادامه فرمود: آيا ميداني در تمامي اين سالها كه تو درگير مبارزه با سختيها و مشكلات بودي در حقيقت ريشه هايت را مستحكم ميساختي . من در تمامي اين مدت تو را رها نكردم همانگونه كه بامبو ها را رها نكردم. هرگز خودت را با ديگران مقايسه نكن و بامبو و سرخس دو گياه متفاوتند اما هر دو به زيبايي جنگل كمك ميكنند. زمان تو نيز فرا خواهد رسيد تو نيز رشد ميكني و قد ميكشي! از او پرسيدم : من چقدر قد ميكشم. در پاسخ از من پرسيد : بامبو چقدر رشد ميكند؟ جواب دادم : هر چقدر كه بتواند. گفت : تو نيز بايد رشد كني و قد بكشي ، هر اندازه كه بتواني. من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود پس بخواه دوره توانگری و جذب |
|||
03-09-2013, 12:09 AM
ارسال: #20
|
|||
|
|||
RE: کافه کتاب بانوان
(کتاب 4اثر فلورانس)
سپردن بار به ذهن نیمه هشیار آسانترین راه برای پاک کردن تصاویر منفی و حک کردن تصاویر مثبت در ذهن نیمه هوشیار سپردن بار است. 1.از طریق کوچک کردن آن (از نظر استاد ماوراء الطبیعه با بالا فرستادن و بی وزنی آن. 2.توکل یا سپردن به خـــدا. 3.سپردن بار به هشیاری برتر که رزمنده جنگها و رهاننده بارهای آدمیست. (برای هدایت ضمیر نیمه هوشیار توسط عبارت تاکیدی) از سطح هوشیار یا ذهن استدلالی نمیتوان ذهن نیمه هوشیار را هدایت کرد زیرا ذهن استدلالی (عقل) دارای تصوراتی محدود و آکنده از تردیدها و ترسهاست. بمحض سپردن بار و تکرار عبارات تاکیدی همچون: این بار را به الوهیت باطنم می سپرم و خود بی خیال به سر می برم. گویی پرده ای از برابر چشمان انسان کنار می رود و همراه آن احساس آسودگی می آید و به دنبالش خیر و خوشی (خواه سلامت، خواه سعادت، خواه تعمت، ...) آشکار می شود. یا چندی نمی گذرد که آدمی بروشنی مسائل خود را می بیند. البته بشرطی که ذهن نفسانی غیر فعال باشد یعنی تردیدها و ترسها از بین برود. سپردن بار با ایمان فعال یعنی ایمان با عمل برای تاثیرگذاری بر ذهن نیمه هوشیار ضروریست. مانند زنی مطلقه که با گذاشتن بشقاب اضافی برای همسرش بر سر میز غذا بعد از یکسال پای همسرش را بخانه باز کرد ضمن ادای عبارت تاکیدی، مانند: "ر ذهن الهی جدایی وجود ندارد. پس من نمیتوام از عشق و موهبتی که حق الهی من است جدا شوم." برای خلاص شدن از شر ترس باید بسوی همان چیزی که از آن می ترسیم برویم. ترس توست که شیر را درنده می کند. بر شیر بتاز تا ناپدید شود. فرار کن تا دنبالت کند. انسان باید لحظه، لحظه خود را بیاید تا ببیند که انگیزه عمل او ترس است یا ایمان، تا لازم نباشد برای زودودن عقاید کاذب وضعیت خطر اعلام شود و دینامیت نیاز باشد، پس امروز برای خود اختیار کنید که را عبادت خواهید کرد ترس را با ایمان را تا انسان ترس را نزداید او را شادی و آرامش نیست. بمحض اینکه انسان دریابد که شر قدرتی ندارد "در یک چشم بهم زدن" رهایی او نیز از راه می رسد عالم مادی محو و عالم چهار بعدی با "دنیای شگفتیها" آشکار می شود. من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود پس بخواه دوره توانگری و جذب |
|||
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: