راه عملی برای کسب ثروت از طریق خدا

[jahanagahi]

موشک باران تهران بود توسط بعثی ها. با باجناقم تصمیم داشتیم چند روزی به مشهد برویم. ماشین من بهیچ وجه روشن نشد.مجبور شدیم مسافرت را به فردای آنروز بیاندازیم. فردای آنروز مکانیک آوردم. یک استارت زد ماشین روشن شد. ماتمان برد. با مکانیک رفتم تا او را برسانم. ماشین را روی چال برد. بیرون آمد و گفت : خدا نخواست که برایتان اتفاقی بیافتد.علت را پرسیدم.
گفت : پیم فرمان در آمده بود و به احتمال زیاد در جاده این پیم در می آمد و فرمان از دستت خارج می شد.به آسمان نگاه کردم و نتوانستم حتی یک کلمه صحبت کنم.

[dara]

(08-07-2011 02:06 AM)3ObHaN نوشته شده توسط:  چیزهای کوچک زندگی

بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد، یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند.
در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود:
.....

یکی از آشناهای من راننده کامیون در جاده است تعریف می کرد که هر وقت در جاده مشکلی برای ماشین پیش می آید مثلا پنچری - خرابی یا هر چیزی که مانع ادامه دادن راه می شود من خدا را شکر می کنم . گفت که روزی همکارش از او پرسید خدا رو چرا شکر می کنی این مصیبت و اذیتی که می شویم برای پنچر گیری و ... شکر کردن دارد؟ گفتم حتما در جلوی راه ما خطری هست که من و تو از آن بی اطلاعیم!

---

(07-22-2011 11:01 PM)delshad1522 نوشته شده توسط:  دوستان من .. واقعا تا حالا تو کل زندگیتون چند تا چیزو از ته دل که آرزوشو داشتین بدست آوردین ؟ میتونم با قاطعیت بگم 100% . یک لحظه بشنید و فکر کنید میبینید که واقعا درسته !.
......

خیلی زیبا نوشتی مرسی
دقیقا گفته هایت مورد تایید است موارد بسیاری برای من و دیگران اتفاق افتاده که یا می دانیم و یا از آن بی خبریم حداقل دو مورد جالب در خاطر من هست یکی در مورد خرید دوچرخه در بچگی و یکی هم در مورد خرید ماشین
چند سال پیش در جایی مستاجر بودم صاحب خانه ما یک ماشین داشت که با آن رفت و آمد می کرد یک روز اتفاقی دیدم که در پارکینگ یک ماشین تمیز و صفر کیلومتر دیگه هم هست که توجه من رو جلب کرد خلاصه چشم من رو گرفت و حس کردم که باید اون رو بخرم با اینکه پولی نداشتم چند ماه بعد پول جور شد و صاحب اون ماشین شدم ! و بعد از خرید ماشین و اینکه چطور پول اون جور شد واقعا خیلی خوشحال بودم .

[mehdi098]

[mjdehghani]

ببینید . خدا منتظر یه حرکت از ما هست . میگه از تو حرکت از من برکت . دعا یه سری کلمه هستش تو با اعتقادت با باورت بهش جان می دی . مثل یه ماشین تا توش بنزین نریزی روشن نمی شه ( البته ماشینها حالا گازسوزم هستن ) .

[hasan-f]

سلام

یک اتفاق جالب هم برای من افتاد

روزی در حال حرکت به سمت خانه بودم که در خیابان جوانی جلویم رو گرفت و گفت که به شدت نیازمند پول هست و من هم در حد توانم مقداری پول به او دادم . این اتفاق چند لحظه من رو معطل کرده بود و من به راهم ادامه دادم . وقتی در خانه را باز کردم دیدم در همان لحظه برق ها رفت و آسانسور از کار افتاد . یعنی اگه من چند لحظه معطل نمی شدم در آسانسور گیر میافتادم .

[MohamadMJ]

(11-29-2010 11:58 PM)کامیار کاظمی نوشته شده توسط:  روزی دانشمندی آزمایش جالبی انجام داد… او آکواریومی شیشه ای ساخت و با دیواری شیشه ای دو قسمت کرد . در یک قسمت ماهی بزرگی انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچکی که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگ بود .

ماهی کوچک تنها غذای ماهی بزرگ بود و دانشمند به آن غذای دیگری نمی داد… او برای خوردن ماهی کوچک بارها و بارها به طرفش حمله کرد ، اما هر بار به دیواری نامرئی می خورد . همان دیوار شیشه ای که او را از غذای مورد علاقش جدا می‌کرد .

بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچک منصرف شد . او باور کرده بود که رفتن به آن طرف اکواریوم و خوردن ماهی کوچک کاری غیر ممکن است .

دانشمند شیشه وسط را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز کرد ؛ اما ماهی بزرگ هرگز به ماهی کوچک حمله نکرد . او هرگز قدم به سمت دیگر اکواریوم نگذاشت و از گرسنگی مرد . می‌دانید چرا ؟

آن دیوار شیشه ای دیگر وجود نداشت ، اما ماهی بزرگ در ذهنش یک دیوار شیشه ای ساخته بود . یک دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود ؛ آن دیوار باور خودش بود . باورش به محدودیت . باورش به وجود دیوار . باورش به ناتوانی...

ممنون از داستان قشنگتون.
آقای کاظمی
یک نکته
دانشمنده داستان تخیلی گفته
12 ساله آکواریوم دارم. تقریبا روی ماهیها شناخت خوبی دارم.
این اتفاق بارها برام افتاده. که با شیشه آکواریوم رو جدا کنم.
اتفاقا دفعه آخرش اسباب کشی دفعه قبل بود. که مجبور شدم شیشه رو از بین 2 ماهی بردارم.
این ماهیها چون چه وحشیه و چه گیاه خواره جفتشون مرده بود برای همین به درد آکواریوم های اصلی نمیخوردن جداشون کرده بودم و بینشون شیشه بود.
شیشه رو که برداشتم ماهی وحشیه مثل فرفره پرید ماهی بنده خدا رو خورد.
یه چیزی رو یادتون نره. شعور ماهی رو با آدم مقایسه نکنید.
مثل خروس که حافظه و شعورش 4 یا 6 ثانیست
یعنی الان بهت حمله میکنه با سنگ بزن توی سرش فرار میکنه ولی دقیقا 4 با 6 ثانیه بعد بهت حمله میکنه دوباره چون یادش میره سنگ بهش زدی.
پس غریضه حیوون رو با شعور آدم مقایسه نکنید.
البته همچین چیزایی حقیقت داره که آدم اگر فکر کنه چیزی نمیشه و اتفاقی نمیافته مطمئنا نمیافته ولی این داستان حقیقت نداره.


در مورد پست استارت هم راستش منم با اون دوستمون موافقم که گفتن اعتبار فروم رو زیر سوال میبرین. دیگه کارو زیادی کائناتی و این حرفها کردین. چیزایی داره بوجود میاد که کلا باورش سخته برای همین آدم به همه مطالب شک میکنه.

استغفرلله : ( خدایا تو آنی به آنی توانی جهانی تپانی ته استکانی؟ )
این خداست مسخره بازی نیست که بشه اینطوری ازش چیزی خواست. اگر یه آیه قرآن میگفتین بگین با این پولدار میشین شاید باور میکردم ولی ترکیب خدا و ته استکان و جهان تپان فکر نکنم زیاد قشنگ باشه.

[مهدی گل محمدی]

(10-26-2011 08:08 PM)mjdehghani نوشته شده توسط:  ببینید . خدا منتظر یه حرکت از ما هست . میگه از تو حرکت از من برکت . دعا یه سری کلمه هستش تو با اعتقادت با باورت بهش جان می دی . مثل یه ماشین تا توش بنزین نریزی روشن نمی شه ( البته ماشینها حالا گازسوزم هستن ) .

دقیقا این اتفاق برای ما افتاد.روزی که میخواستیم راکا رو راه بندازیم دو به شک بودیم که چیکار باید بکنیم آیا سود میکنیم یا نه؟ولی من ته دلم روشن بود.میگفتم که اونکه اون بالا نشسته هوامونو داره.با دعای پدر و مادرمون که همیشه دست بوسشون هستیم (منو ناصر) یا علی گفتیم و حرکت کردیم.نموندیم....... چون می دونستیم که ماندن یعنی درجا زدن......
رفتیم جلو حتی پیش بین ردیم که اگر تو ماه اول یه کارم بگیریم یعنی موفق شدیم.......ولی در کمال ناباوری امروز 50 امین برگ از فاکتور فروش مون رو تحویل مشتری دادیم و الان وارد دسته ی دوم فاکتورامون شدیم.امروز با تمام کاغذایی که برای شروع کارمون خریده بودیم خداحافظی کردیم.واقعا اشک اجازه نمیداد کار کنم.همه ی کاغذای سری اولمون مث برق و باد تموم شد.چه روزایی بود یادش بخیر .....از این و اون پول قرض می گرفتم که برم کاغذ بخرم.و میگفتن این اشتباهو نکن.ولی من مطمئن بودم که همش تا آخر همین ماه تموم میشه.و دقیقا این اتفاق هم افتاد.

اینارو گفتم تا بهتون ثابت کنم که تنها دعا کردن فایده ای نداره باید شروع کرد.

واقعا تو این یه ماه کلی با ناصر عزیز خاطرات تلخ و شیرین داشتیم که اصلا حاضر نیستم این روزا رو با روزای پولداری عوض کنم.

کی باور میشد کار ما تا اصفهان و تا مدتی دیگه در استان گلستان وسعت پیدا کنه؟
نمیگم دعا نکردیم ،چرا اتفاقا به پشتوانه خدا و امام زمان کار ما وسعت پیدا کرد(چون ما همیشه جمعه ها خیلی سرمون شلوغه)ولی تنها دعا نبود تلاش شبانه روزی خودمون هم بود.

[Alireza_Kh]

آفرین بر شما مهدی جان و آقا ناصر گل.
به راستی در این انجمن انرژی مضاعفی هستید.
درود بر شما

[mhe]

به نظر من فقط طبق مطالعاتي كه در زندگي نامه افراد مشهور داشتم همشون از استمرار به جايي رسيدند.باورتون نميشه وقتي هدفي را تعيين ميكني و صبح تا شب دنبالش ميري اول كار انگار خدايي وجود نداره انگار هيشكي نيست كه كمكت كنه انگار همه درها بسته شده 90 درصد افراد در همين مرحله نااميد ميشند ولي رازي كه وجود داره اينه كه پس از گذراندن اين مرحله انگار يهويي همه درها باز ميشه غير ممكن ممكن ميشه لامپ اختراع ميشه ماشين 6 سيلندر فورد ساخته ميشه واكسن هاري در رويا الهام ميشه و كشف ميشه وامي از جايي ميرسه گمشده اي پيدا ميشه و ديگه انگار خدا يك بنده داره و همه نعمتهاش براي اونه.بله دوستان راز در پايداري و استمراره من خودم به شخصه اينو امتحان كردم باور كنيد راز در همينه نه چيز ديگه اي

[farzin1]

واقعا مطالب بسیار جالب بود
خیلی به ادم انرژی می ده
به نظرم من هم درسته وقتی ادم می شینه به حوادثی که در طی زندگیش افتاده فکر می کنه
می بینه درست