ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


بزرگترین غم...
زمان کنونی: 09-23-2025, 10:00 PM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
نویسنده: mohammadshamosi
آخرین ارسال: mortezajafari
پاسخ: 17
بازدید: 3468

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امیتازات : 2.86
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
بزرگترین غم...
05-17-2012, 04:15 PM
ارسال: #11
RE: بزرگترین غم...
ممنون پارسا جان
عالی بود
من هی میخوام این کتاب رو بگیرم دوباره یادم میره!!!

در دنیا یک نفر فقط وجود دارد که باید سعی کنیم

همیشه از او بهتر باشیم

و آن کسی نیست جز گذشته خودمان!
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-17-2012, 05:34 PM
ارسال: #12
RE: بزرگترین غم...
(05-17-2012 08:39 AM)m_grate29 نوشته شده توسط:  به نظر من همه ی مردم به یک اندازه غم دارن.
یکی پول داره فلان غم داره یکی نداره فلان غمو داره... همه غم داریم ولی به شکل های مختلف ... همه ی ما غم داریم ... ولی بهترین انسانا کسی هست که از غمش شادی بسازه نه اینکه بشینه غصه بخوره
غم نخور.

میشه غم ها را تحمل کرد، میشه بسوزی و بسازی. ولی به نظر من نمیشه از غم شادی ساخت.
وقتی آدم ها با خودخواهی تموم خوشی های زندگیت را ازت می گیرند، وقتی تموم آرزوهات جلو چشمت پرپر میشه، وقتی کسانی که دوستشون داری ذره ذره جلو چشمت آب میشن اما کاری از دستت برنمیاد، میشه بگی چطور این غمها را به شادی تبدیل میکنید؟
من با جمله ی "از ماست که بر ماست" موافقم .ولی بعضی اتفاقات خارج از اراده ماست خودتو به آب و آتیش میزنی جلو ی بعضی اتفاقات را بگیری ولی فایده ای نداره.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-17-2012, 09:15 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 05-17-2012 09:16 PM، توسط jahanagahi.)
ارسال: #13
RE: بزرگترین غم...
مگر می شود کسی غم نداشته باشه؟ دغدغه تحصیلی - کاری - ازدواج - مریضی - فوت.......
ضمنا غم داشتن باعث جدی بودن فرد می شود.بشرطیکه باعث شکست ما در زندگی نشود.

خدایا با همه بزرگیت در قلب کوچک من جای داری
اینستاگرام من :
hoshangghorbanian
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-17-2012, 09:58 PM
ارسال: #14
RE: بزرگترین غم...
بزرگترین غم این بانو چیست؟!
-----------

توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد...

یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: آقا ابراهیم قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم...

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش...
همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: شما چی میخواین مادر جان؟

پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: لطفا" به اندازه همین پول گوشت بدین آقا...

قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: پونصد تومان! این فقط آشغال گوشت میشه مادر جان...

پیرزن یه فکری کرد و گفت: بده مادر... اشکالی نداره... ممنون...

قصاب آشغال گوشت‌های اون آقا رو کند و گذاشت برای اون خانم...

اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد رو به خانم پیر کرد و گفت: مادر جان اینارو واسه سگتون می‌خواین؟

خانم پیر رنگش پرید و سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: سگ؟!!!

آقای جوان گفت: بله... آخه سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز میخوره... سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!!

خانم پیر با بغض و خجالت گفت: میخوره دیگه مادر... شکم گرسنه سنگم میخوره...

آقای جوان گفت: نژادش چیه مادر؟

خانم پیر گفت: بهش میگن توله سگ دو پا... اینا رو برای بچه‌هام میخوام اّبگوشت بار بذارم خیلی وقته گوشت نخوردن!

با شنیدن این جمله اون جوون رنگش عوض شد... یه تیکه از گوشت های فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشت های اون خانم پیر...

خانم پیر بهش گفت: شما مگه اینارو برای سگتون نگرفته بودین؟

جوون گفت: چرا مادر...

خانم پیر گفت: بچه های من غذای سگ نمیخورن مادر...
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشت هاش رو برداشت و رفت...

..................

همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-17-2012, 11:25 PM
ارسال: #15
RE: بزرگترین غم...
این هم از بزرگترین غم این سرباز!!!

[تصویر: 535772_386559458052841_296045023770952_1...5848_n.jpg]

همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
05-18-2012, 01:17 PM
ارسال: #16
RE: بزرگترین غم...
(05-17-2012 09:58 PM)Alireza_Kh نوشته شده توسط:  بزرگترین غم این بانو چیست؟!
-----------

توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد...

یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: آقا ابراهیم قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم...

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش...
همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: شما چی میخواین مادر جان؟

پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: لطفا" به اندازه همین پول گوشت بدین آقا...

قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: پونصد تومان! این فقط آشغال گوشت میشه مادر جان...

پیرزن یه فکری کرد و گفت: بده مادر... اشکالی نداره... ممنون...

قصاب آشغال گوشت‌های اون آقا رو کند و گذاشت برای اون خانم...

اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد رو به خانم پیر کرد و گفت: مادر جان اینارو واسه سگتون می‌خواین؟

خانم پیر رنگش پرید و سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: سگ؟!!!

آقای جوان گفت: بله... آخه سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز میخوره... سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!!

خانم پیر با بغض و خجالت گفت: میخوره دیگه مادر... شکم گرسنه سنگم میخوره...

آقای جوان گفت: نژادش چیه مادر؟

خانم پیر گفت: بهش میگن توله سگ دو پا... اینا رو برای بچه‌هام میخوام اّبگوشت بار بذارم خیلی وقته گوشت نخوردن!

با شنیدن این جمله اون جوون رنگش عوض شد... یه تیکه از گوشت های فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشت های اون خانم پیر...

خانم پیر بهش گفت: شما مگه اینارو برای سگتون نگرفته بودین؟

جوون گفت: چرا مادر...

خانم پیر گفت: بچه های من غذای سگ نمیخورن مادر...
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشت هاش رو برداشت و رفت...

..................

چه داستان تلخی بود
خوبه وقتی میخواییم حرفی بزنیم در موردش فکر کنیم اول که مبادا دل کسی رو اینطور بشکونیم
وای بر ما انسانها که اینطوری همو میرنجونیم

کلام تو عصای معجزه گر توست سرشار از سحر و اقتدار هرچه به زبان جاری کنی متجلی میشه خواه مثبت خواه منفی
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
08-07-2012, 12:53 PM
ارسال: #17
RE: بزرگترین غم...
(05-18-2012 01:17 PM)صدفی نوشته شده توسط:  
(05-17-2012 09:58 PM)Alireza_Kh نوشته شده توسط:  بزرگترین غم این بانو چیست؟!
-----------

توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد...

یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: آقا ابراهیم قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم...

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش...
همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: شما چی میخواین مادر جان؟

پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: لطفا" به اندازه همین پول گوشت بدین آقا...

قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: پونصد تومان! این فقط آشغال گوشت میشه مادر جان...

پیرزن یه فکری کرد و گفت: بده مادر... اشکالی نداره... ممنون...

قصاب آشغال گوشت‌های اون آقا رو کند و گذاشت برای اون خانم...

اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد رو به خانم پیر کرد و گفت: مادر جان اینارو واسه سگتون می‌خواین؟

خانم پیر رنگش پرید و سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: سگ؟!!!

آقای جوان گفت: بله... آخه سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز میخوره... سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!!

خانم پیر با بغض و خجالت گفت: میخوره دیگه مادر... شکم گرسنه سنگم میخوره...

آقای جوان گفت: نژادش چیه مادر؟

خانم پیر گفت: بهش میگن توله سگ دو پا... اینا رو برای بچه‌هام میخوام اّبگوشت بار بذارم خیلی وقته گوشت نخوردن!

با شنیدن این جمله اون جوون رنگش عوض شد... یه تیکه از گوشت های فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشت های اون خانم پیر...

خانم پیر بهش گفت: شما مگه اینارو برای سگتون نگرفته بودین؟

جوون گفت: چرا مادر...

خانم پیر گفت: بچه های من غذای سگ نمیخورن مادر...
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشت هاش رو برداشت و رفت...

..................

چه داستان تلخی بود
خوبه وقتی میخواییم حرفی بزنیم در موردش فکر کنیم اول که مبادا دل کسی رو اینطور بشکونیم
وای بر ما انسانها که اینطوری همو میرنجونیم




سلام
این پیرزن جا داره بهش افتخار کنیم
واقعا هم مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلته

نمیدانم هم اکنون در کجا مشغول لبخندی

فقط یک آرزو دارم : که در دنیای شیرینت

میان قلب تو با غم نباشد هیچ پیوندی

تفاوت کار در ثروتمندان و فقرا
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=3957



Best Regards
Morteza Jafari
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  بزرگترین جراح و چشم پزشک ایرانی به کما رفت صدفی 4 1,217 08-17-2012 11:13 PM
آخرین ارسال: Roshanfekr

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS