ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها
زمان کنونی: 06-27-2024, 11:15 PM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان
نویسنده: کامیار کاظمی
آخرین ارسال: matarodi
پاسخ: 22
بازدید: 9060

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 47 رأی - میانگین امیتازات : 3.26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها
11-23-2010, 03:45 PM
ارسال: #1
Heart خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها
گوشه ای از خاطرات تکان دهنده باب ولیامز میلیاردر خود ساخته آمریکایی

۲۴ ساله بودم و هیچ چیز نداشتم یواشکی سوار ماشین شدم و به آتلانتا رفتم اعتیاد داشتم و تحت تعقیب پلیس بودم و تنها دارایی من از زندگی لباس هایم و یک بالشتک بود شب اول خونم را به مبلغ ۷ دلار فروختم تا بتوانم یک اتاق کرایه کنم فردای آن روز یک کار پیدا کردم کار من این بود که از صبح تا شب آجرها را تمیز می کردم چند روز بعد تصادف کردم و به مدت ۳ ماه بستری شدم هیچ چیز نداشتم اما احساس خوشبختی می کردم الان که ۶۲ ساله ام یکی از کوچکترین شرکت هایم را به مبلغ ۷۵ میلیون دلار فروخته ام...

[تصویر: Mrkamiar2.gif]


مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: mhdi855 , mostafa ghobadi , 3ObHaN , دلشاد حسین پور , aaftaab24 , مسعود کوچولو , تنگسیر , maxsoulfly , Peanut , مهدی گل محمدی , rahgozar , sisi , ناصر صادقی , مرتضی الهی , محسن قلي زاده , hs6467 , omid.movafaghiat , koruosh , irani3073 , hamidmh
11-23-2010, 03:47 PM
ارسال: #2
Thumbs Up ادوارد ادیش یکی از بزرگ ترین تاجران آمریکایی
وصیت نامهAngelادوارد ادیش یکی از بزرگ ترین تاجران آمریکایی در سن ۷۶ سالگی

من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت .


یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست .

من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترین عاشق ها ، فروشگاهها می شد !!

کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه ای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد . روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم : هیس ، از امروز دگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است ...

و زندگی جدید من آغاز شد …

من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم ، باید به خودم و تمام آدمها ثابت می کردم کسی هستم . شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسید ...

دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها می گذشت ، جوانیم دور میشد و به جایش ثروت قدم به قدم به من نزدیکتر می شد ، راستش من تنها در پی ثروت نبودم ، دلم می خواست از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و اینگونه شد ، آنچنان اسم و رسمی پیدا کرده بودم که تمام آدمهای دوروبرم را وادار به احترام می کرد و من چه خوش خیال بودم ، خیال می کردم آنها دارند به من احترام می گذارند اما دریغ که احترام آنها به چیز دیگری بود .

آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمی کردم در گوشه ای از زنده ماندنم کمی زندگی هم بکنم ! به هر جا می رسیدم باز راضی نمی شدم بیشتر می خواستم ، به هر پله که می رسیدم پله بالاتری هم بود و من بالاترش را می خواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود کمی در این بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد یله بعدی ، من فقظ شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم این را خودم هم نمی دانستم !

اوایل خیلی هم تنها نبودم ، آدمها ی زیادی بودند که دلشان می خواست به من نزدیکتر باشند ، خیلی هاشان برای آنچه که داشتم و یکی دو تا هم تنها برای خودم و افسوس و هزاران افسوس که من آن روزها آنقدر وقت نداشتم که این یکی دو نفر را از انبوه آدمهایی که احاطه ام کرده بودند پیدایشان کنم ، من هرگز پیدایشان نکردم و آنها هم برای همیشه گم شدند و درست ازروز گم شدن آنها تنهایی با تمام تلخیش بر سویم هجوم آورد . من روز به روز میان انبوه آدمها تنها و تنها تر میشدم و خنده دار و شاید گریه دارش اینجاست هیچ کس از تنهایی من خبر نداشت و شاید خیلیها هم زیر لب زمزمه می کردند : خدای من ، این دگر چه مرد خوشبختیست ! و کاش اینطور بود ...

وبازروزها گذشت ، آسایش دوش به دوش زندگیم راه می رفت و هرگز نفهمیدم آرامش این وسط کجا مانده بود ؟

ایام جوانی خیال می کردم ثروت غول چراغ جادوست که اگر بیاید تمام آرزوها را براورده می کند و من با هزاران جان کردن آوردمش اما نمی دانم چرا آرزوها ی مرا براورده نکرد ...

کاش در تمام این سالها تنها چند روز، تنها چند صبح بهاری پابرهنه روی شنها ی ساحل راه می رفتم تا غلفلک نرم آن شنهای خیس روحم را دعوت به آرامش می کرد .

کاش وقتهایی که برف می آمد من هم گوله ای از برف می ساختم و یواشکی کسی را نشانه می گرفتم و بعد از ترس پیدا کردنم تمام راه را بر روی برفها می دویدم .

کاش بعضی وقتها بی چتر زیر باران راه می رفتم ، سوت می زدم ، شعر می خواندم ،

کاش با احساساتم راحتر از اینها بودم ، وقتهایی که بغضم می گرفت یک دل سیر گریه می کردم و وقت شادیم قهقهه خنده هایم دنیا را می گرفت ...

کاش من هم می توانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشمهایم عشق را می گفتم ...

کاش چند روزی از عمرم را هم برای دل آدمها زندگی می کردم ، بیشتر گوش می کردم ، بهتر نگاهشان می کردم ...

شاید باورتان نشود ، من هنوز هم نمی دانم چگونه می شود ابراز عشق کرد ، حتی نمی دانم عشق چیست ، چه حسیست تنها می دانم عشق نعمت باشکوهی بود که اگر درون قلبم بود من بهتر از اینها زندگی می کردم ، بهتر از اینها می مردم .

من تنها می دانم عشق حس عجیبیست که آدمها را بزرگتر می کند . درست است که می گویند با عشق قلب سریعتر می زند ، رنگ آدم بی هوا می پرد ، حس از دست و پای آدم می رود اما همانها می گویند عشق اعجاز زندگیست ، کاش من هم از این معجزه چیزی می فهمیدم ....

کاش همین حالا یکی بیاید تمام ثروت مرا بردارد و به جایش آرام حتی شده به دروغ ! درون گوشم زمزمه کند دوستم دارد ، کاش یکی بیاید و در این تنهایی پر از مرگ مرا از تنهایی و تنهایی را از من نجات دهد ، بیاید و به من بگوید که روزی مرا دوست داشته است ، بگوید بعد از مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند ، بگوید وقتی تو نباشی چیزی از این زندگی ، چیزی از این دنیا ، از این روزها کم می شود .

راستی من کجای دنیا بودم ؟

آهای آدمها ، کسی مرا یادش هست ؟؟؟
اگر هست تو را به خدا یکی بیاید و در این دقایق پر از تنهایی به من بگوید که مرا دوست داشته است ...Huh

[تصویر: Mrkamiar2.gif]


مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: dara , mhdi855 , mostafa ghobadi , 3ObHaN , دلشاد حسین پور , aaftaab24 , مسعود کوچولو , mohammad62 , قادر سلمانی , maxsoulfly , Peanut , مهدی گل محمدی , hamed.yegane , rahgozar , ناصر صادقی , مرتضی الهی , iren , koruosh , irani3073
11-23-2010, 03:49 PM
ارسال: #3
خاطرات مارک ویکتور هانسن یکی از بزرگ ترین میلیونرهای آمریکایی
در سال ۱۹۷۴ من جوانی ۲۶ ساله بودم که از طریق ساخت و فروش اسباب بازی در نیویورک سالانه دو میلیون دلار درآمد داشتم . در آن زمان تقاضای بازار آنچنان بالا بود که کل تولیدات ما بلافاصله به فروش میرفت.اما ناگهان مشکلی بزرگ پدید آمد.سال ۱۹۷۴ سالی بود که اعراب فروش نفت خود را متوقف کردند و من برای تولید محصولم احتیاج مبرمی به پی وی سی داشتم که نوعی پلاستیک و از مشتقات نفت بود.با تشکیل سازمان اوپک قیمت فرآورده های نفتی به طور بی سابقه ای افزایش یافت و اعراب اعلام کردند که قادر به کشیدن چک هایی هستند که می تواند بانک های غربی را ورشکست کند.گویی امروز در قله خوشبختی بودم و فردا شنیدم که قاضی مرا ورشکست اعلام کرد.یادم می آید که قبل از موعد در سالن دادگستری وکیل جوانی به سراغ من آمد و گفت (از خدمات دفتر من استفاده کنید من حاضرم فقط با سیصد دلار وکالت شما را قبول کنم).در پاسخ گفتم(من اگر سیصد دلار پول داشتم که ورشکست نمیشدم)

آن روزها بدترین دوران عمر من بود .در قعر بدبختی بودم.اگر قرار بود در یک مقیاس یک تا ده جایی برای من در نظر بگیرند باید نمره منفی دوازده به من میدادند.بشدت بیمار شدم.احساس می کردم که دیگر قدرت انجام هیچ کاری را ندارم.اشک از چشمانم سرازیر بود.گوشهایم دیگر نمیشنیدند.عمیقا احساس طردشدگی داشتم.در لاک خود فرو رفته بودم و فکر می کردم باید ارتباطم را با دنیای خارج قطع کنم.به دروغ به خود می گفتم که خسته ام و به این بهانه از ساعت ۶ بعد از ظهر تا ۶ صبح می خوابیدم.از این میترسیدم که خبر ورشکستگی ام به گوش همه برسد و همه می فهمند که من یک شکست خورده به تمام معنی ام.در تمام رفتارهای من گریز از واقعیت کاملا آشکار بود.

نگرش خود را تغییر دادم و سعی کردم که قسمت خنده دار ماجرا را ببینم.از قله به قعر افتاده بودم من که تا همین چندروز پیش بهترین اتوموبیل را سوار بودم حالا با یک فولکس واگن چهارصد دلاری در نیویورک پرسه میزدم.اولین شغلم پس از ورشکستگی خالی کردن دستمالهای توالت از ماشین های حمل بار در ایستگاه راه آهن نیویورک بود و درآمد؟۱۴/۲ دلار در ساعت.

تاجر و تولید کننده متشخص و موفق دیروز تا آنجا نزول کرده بود که در سرمای سخت زمستان نیویورک با پیراهنی نازک و کفشهای پلاستیکی حمال می کرد.از خودم پررسیدم که به راستی من کیستم؟؟؟

امروز من یک همسر مهربان و دو دختر دوست داشتنی دارم مالک زمینی بزرگ در کالیفرنیای جنوبی هستم و سه شرکت تجاری بزرگ دارم و عضو هیت رئیسه شش شرکت دیگر نیز هستم.سالانه ۴۵۰۰۰۰کیلومتر سفر می کنم تا پیام عشق و امید و شهانمت و یاری و حمایت خود را به گوش یک میلیون انسان برسانم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

[تصویر: Mrkamiar2.gif]


مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: dara , madar , mhdi855 , 3ObHaN , mostafa ghobadi , zaghian , دلشاد حسین پور , aaftaab24 , arash67 , مسعود کوچولو , ملیاردرسی ساله , maxsoulfly , Peanut , مهدی گل محمدی , hamed.yegane , mehdiseven , rahgozar , ناصر صادقی , مرتضی الهی , Ali 59 , hs6467 , irani3073
11-29-2010, 09:38 AM
ارسال: #4
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها
آفرین به تلاش و پشتکارشان
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: 3ObHaN , mostafa ghobadi , maxsoulfly , مهدی گل محمدی , rahgozar , ناصر صادقی , hs6467
07-31-2011, 09:19 AM
ارسال: #5
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها
خوب بود مراحل و چگونگي رسيدن به اوج را تشريح مي كردند.

Coolغيرممكن، وجود ندارد.Cool
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: 3ObHaN , mostafa ghobadi , mehdiseven , rahgozar , hs6467
07-31-2011, 09:50 AM
ارسال: #6
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها
و زندگی جدید من آغاز شد …

نگرش خود را تغییر دادم و سعی کردم که قسمت خنده دار ماجرا را ببینم.

[تصویر: start.gif]

یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: کامیار کاظمی , mhdi855 , mostafa ghobadi , maxsoulfly , مهدی گل محمدی , rahgozar , nafismehr , مرتضی الهی , hs6467 , hamidmh
08-02-2011, 10:51 AM (آخرین ویرایش در این ارسال: 08-02-2011 11:09 AM، توسط mhdi855.)
ارسال: #7
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها
همه راه ها یکیه فقط یک راه ایمان داشتن به هدف و تلاش بی نهایت =موفقیت
ديروز فردي كه مانع پيشرفت شما بود در گذشت
یکروز وقتى کارمندان به اداره رسيدند، اطلاعيه بزرگى را در تابلوى اعلانات ديدند که روى آن نوشته شده بود: ديروز فردى که مانع پيشرفت شما در اين شركت بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشييع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنيم.
در ابتدا، همه از دريافت خبر مرگ يکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پيشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است. اين کنجکاوى، تقريباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند…
رفته رفته که جمعيت زياد مى‌شد هيجان هم بالا مى‌رفت. همه پيش خود فکر مى‌کردند: اين فرد چه کسى بود که مانع پيشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!
کارمندان در صفى قرار گرفتند و يکى يکى نزديک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد. آينه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصوير خود را مى‌ديد. نوشته‌اى نيز بدين مضمون در کنار آينه بود: تنها يک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نيست جز خود شما. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد زندگى‌تان را متحوّل کنيد. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقيت‌هايتان اثر گذار باشيد. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد به خودتان کمک کنيد… زندگى شما وقتى که رئيستان، دوستانتان، والدين‌تان، شريک زندگى‌تان تغییر کنند تغییر نمی کند
زندگى شما تنها فقط وقتى تغيير مى‌کند که شما تغيير کنيد، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذاريد و باور کنيد که شما تنها کسى هستيد که مسئول زندگى خودتان مى‌باشيد.
جهان هر کس به اندازه ی وسعت فکر اوست
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: 3ObHaN , mostafa ghobadi , کامیار کاظمی , faramarz , billionaire , zaghian , دلشاد حسین پور , mjdehghani , maxsoulfly , Peanut , hamed.yegane , rahgozar , نی نی عسلی , nafismehr , مرتضی الهی , hs6467 , sadegh1
09-15-2011, 12:41 AM
ارسال: #8
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها
واقعا دمشون گرم چي ميشد ما هم يكي از اين آدما بوديم و خاطراتمونو تو كتاب ها و نشريات مختلف چاپ ميكردن.

به تعظیم مردم این زمانه اعتماد نکن!تعظیم آنان همانند خم شدن دو سر کمان است که هر چه به هم نزدیکتر شوند تیرش کشنده تر است.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: 3ObHaN , مسعود کوچولو , Peanut , مهدی گل محمدی , rahgozar , مرتضی الهی , _hedieh_ , mhdi855
09-15-2011, 12:55 AM
ارسال: #9
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها
آقا ناصر، مطمينا شما يكي از ميلياردرها خواهيد شد اگر اين ديوار ذهني كه به شما مي گويد آنها خاصن كه سرنوشتي اين گونه داشتند،
شما با تمرينات تجسم خلاق و شكستن ديوارهاي ذهني تان و كشتن باورهاي غلطتان به زودي به آنچه مي خواهيد مي رسيد.
شما مي توانيد موفق مي شويد......

من ازدرون تو حرف میزنم
اگربخواهی تابستان هم برف می آید
اگربخواهی دست دراز میکنی ابری در آسمان میگیری
اگربخواهی به درخت خشکیده ای خیره میشوی و انجیر بر شاخه اش میروید
اگرتو بخواهی غیرممکن ها ممکن میشود
پس بخواه


دوره توانگری و جذب
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: کامیار کاظمی , arash1367 , maxsoulfly , Peanut , مهدی گل محمدی , rahgozar , مرتضی الهی , Bahareh Ghaderi , hs6467 , mhdi855 , hamidmh
09-15-2011, 01:05 AM
ارسال: #10
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها
خدایی داستان های خوبی بودن و من که حال کردم . دمتون گرم

[تصویر: web2art.ir.png]

مثبت اندیشی یعنی بالاخره نتیجه گرفتن از خوب بودن
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: Peanut , rahgozar , مرتضی الهی , mhdi855 , hamidmh
ارسال پاسخ 


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
Rainbow چگونه با استفاده از قانون جذب زندگی خود را دگر گون کنیم؟ دلشاد حسین پور 2 2,767 04-30-2017 03:18 PM
آخرین ارسال: fnazari
  به نظر شما با استفاده از قانون راز می شه تو ایران ثروتمند شد؟ payman1371 28 7,751 04-30-2017 03:09 PM
آخرین ارسال: fnazari
  خاطرات روزانه اعضا از قانون راز کامیار کاظمی 190 48,110 11-09-2016 03:48 PM
آخرین ارسال: abdolhossein
  فایل صوتی خودهیپنوتیزم چیست و چگونه از ان استفاده کنیم؟(به همراه یک نمونه فایل ) ذهن برتر 0 1,318 11-26-2015 02:15 PM
آخرین ارسال: ذهن برتر
Rainbow اگر قانون جذب واقعيت داشت ، پس چرا همه ی مردم از آن زندگی ای که در رویای خود دارند... دلشاد حسین پور 4 2,619 05-07-2014 10:38 PM
آخرین ارسال: abdolhossein
  خاطرات قانون موفقیت در زندگی افراد کامیار کاظمی 15 6,399 06-22-2013 03:47 PM
آخرین ارسال: alma
  خلاصه ای از فیلم موفق و معروف راز صدفی 4 1,704 02-11-2013 12:54 AM
آخرین ارسال: successman

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS