ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


داستان مبارزه من!!!
زمان کنونی: 09-24-2025, 10:58 AM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: maral 777
آخرین ارسال: هلاله
پاسخ:
بازدید: 9307

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 23 رأی - میانگین امیتازات : 3.52
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان مبارزه من!!!
05-09-2013, 10:37 AM
ارسال: #9
RE: داستان مبارزه من!!!
ترجمه رو گرفتم و اومدم خونه. خط اول رو که خوندم دیدم هیچی نمی فهمم!!!خدایا چی کار کنم؟!اگه ترجمه رو پس می دادم و می گفتم نتونستم که خیلی بد می شد، اگرم پس نمی دادم چه جوری انجامش می دادم. شروع کردم به کلنجار رفتن با ترجمه. برای هر کلمه تو دیکشنری و نت و هرجا که می شد می گشتم تا معنی مناسب و پیدا کنم. حتی رفتم چند تا مقاله مرتبط با اون ترجمه گرفتم و خوندم تا اصطلاحات اون رشته دستم بیاد. با صرف کلی وقت و انرژی اون چند صفحه رو زدم و تحویل دادم و در کمال تعجب مشتری خیلی راضی بود!کم کم که می گذشت و کارای بیشتری می زدم، بیشتر یاد می گرفتم و به جایی رسید که برای هر صفحه فقط چند تا کلمه رو نمی دونستم. از این راه کلی دایره لغاتم گسترش پیدا کرد. یعنی هم کار می کردم و هم یاد می گرفتم. هر کی من رو می دید کلی تشویقم می کرد، خیلیا می گفتن خوش به حال پدر و مادرت که بچه ای دارن که انقد فعاله، هم درس می خونه هم کار می کنه اما نظر پدرم کاملا برعکس بود. موضوع جدیدی برای شک پیدا کرده بود. اول گفت چرا شماره خونه رو روی کارتت زدی، این خط به نام منه برو یه خط واسه خودت بگیر که دردسرشم مال خودت باشه. بعد گفت پول برق زیاد می آد باید قبضارو تو پرداخت کنی. شبها که تا دیروقت بیدار می موندم تا کارها رو تحویل بدم باهام دعوا می کرد که صدای کیس کامپیوترت نمی ذاره بخوابم. حتی یه بار کامپیوتر رو جمع کرد. هر ایرادی که فکر کنید می گرفت اما من مصمم بودم. یه جمله از همسر عزیزم یاد گرفته بودم که مدام گوشه ذهنم بود و نمی ذاشت زمین بخورم: هر چیزی که نکشتت، قوی ترت می کنه. تمام سختی های زندگی و تمام اذیت هایی که پدرم ناخواسته(به خاطر بیماریش) کرد فقط و فقط من رو قوی تر کرد و عزمم رو راسخ تر کرد. خدارو شکر الان با سه تا دارالترجمه کار می کنم و با روزی 5-6 ساعت کار توی خونه درآمدم حدود یک تا دو میلیونه.
هدفم از گفتن تمام این حرفا و قصه پردازی ها این بود که بگم می شه با وجود تمام مشکلات و سختی ها از غیر ممکن به ممکن رسید. درسته هنوز به خیلی از چیزایی که می خوام نرسیدم اما خوشحالم که تونستم با وجود تمام مشکلات الان از خیلی از هم سن و سال های خودم جلوتر باشم. همیشه و همه جا گفتم که خدا من رو دوست داشته که تو همچین شرایطی بودم. اگه من تو این شرایط نبودم هیچ وقت انقدر که الان قوی هستم نمی شدم.
اگه این داستان باعث بشه که یک نفر فقط یک نفر به جای اینکه زیر بار مشکلات خم بشه اونا رو زیر پاش بذاره و بالا بره، برای من کافیه.

هر کس بخواهد کاری انجام دهد راهش را پیدا می کند هر کس نخواهد کاری را انجام دهد بهانه اش را
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام های داخل این موضوع
RE: داستان مبارزه من!!! - maral 777 - 05-09-2013 10:37 AM

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS