خاطره ای از زیان مالیم در جوانی و چند تجربه

[jahanagahi]

بینهایت از استاد نامی عزیز ممنونم.

در زمان گرفتاری و کار شروع کردم به گل زدن روی چینی. درتایپیکی جداگانه حتما روش اینکار را می نویسم .واقعا خدا برکت دهد کار پرسودی است.
شخصی آمد سفارش 2 میلیون تومان چینی داد. حدود8سال قبل.این مبلغ آنزمان زیاد بود .دسته چک 50برگی بانک ملی را بیرون آورد. من وقتی این دسته چک را دیدم گفتم: اگر زیاد شد چکار کنم. گفت: مشکلی ندارد. سریع به کمک کارگرها چینی ها را بسته بندی کردیم و کارتن ها را بیرون بردیم. بعداز ظهر آن شخص آمد. کارتن ها را دید قکر کنم کمی وحشت کرد.
شروع به صحبت کرد که این اجناس بمانند و من کمی نمونه میبرم و فردا برمیگردم کمی بیشتر هم سفارش می دهم. خیلی ناراحت شدم. شروع کردم به کم کردن جنسها شد 1/5 گفت: نه
شد1 گفت نه
شد500گفت نه.
شد 300 گفت نه.
دیگر صبرم تمام شدو گفتم بسه دیگه چقدر کم کنم .گفت کمترش کن.از وی اصرار و از من انکار .تا بالاخره بنده خدا راضی شد 300هزارتومان جنس را ببرد.چک را نوشته. چقدر کیف کردم.
از خوشحالی خودم هم کمک کردم و چینی ها را در وانتش گذاشتیم.
رفت. چک برگشت خورد. گفتم نوش جانش .
دوستم با نگاهی تعجب آمیز بمن نگاه کرد و گفت : اشتباه شنیدم ؟ چی گفتی؟
گفتم : نوش جانش.
گفت دیوانه شدی؟
گفتم نه.
این نه نه گفتنش برای این بود که حس کرده بود خدا با من است و میخواهد من را کمک کند والا کل اجناس را می برد. بنده خدا حتی حاضر بود 50الی 60تومان ببرد و من گفتم :نه.
این نه نه ها حکمت خدا بود تا دوباره به زمین نخورم.
این شد , تجربه اندر تجربه.