ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!
خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها زمان کنونی: 07-02-2024, 09:37 AM |
|||||||
|
خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها
|
11-23-2010, 03:47 PM
ارسال: #2
|
|||
|
|||
![]()
وصیت نامه
![]() من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت . یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست . من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترین عاشق ها ، فروشگاهها می شد !! کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه ای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد . روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم : هیس ، از امروز دگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است ... و زندگی جدید من آغاز شد … من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم ، باید به خودم و تمام آدمها ثابت می کردم کسی هستم . شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسید ... دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها می گذشت ، جوانیم دور میشد و به جایش ثروت قدم به قدم به من نزدیکتر می شد ، راستش من تنها در پی ثروت نبودم ، دلم می خواست از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و اینگونه شد ، آنچنان اسم و رسمی پیدا کرده بودم که تمام آدمهای دوروبرم را وادار به احترام می کرد و من چه خوش خیال بودم ، خیال می کردم آنها دارند به من احترام می گذارند اما دریغ که احترام آنها به چیز دیگری بود . آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمی کردم در گوشه ای از زنده ماندنم کمی زندگی هم بکنم ! به هر جا می رسیدم باز راضی نمی شدم بیشتر می خواستم ، به هر پله که می رسیدم پله بالاتری هم بود و من بالاترش را می خواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود کمی در این بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد یله بعدی ، من فقظ شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم این را خودم هم نمی دانستم ! اوایل خیلی هم تنها نبودم ، آدمها ی زیادی بودند که دلشان می خواست به من نزدیکتر باشند ، خیلی هاشان برای آنچه که داشتم و یکی دو تا هم تنها برای خودم و افسوس و هزاران افسوس که من آن روزها آنقدر وقت نداشتم که این یکی دو نفر را از انبوه آدمهایی که احاطه ام کرده بودند پیدایشان کنم ، من هرگز پیدایشان نکردم و آنها هم برای همیشه گم شدند و درست ازروز گم شدن آنها تنهایی با تمام تلخیش بر سویم هجوم آورد . من روز به روز میان انبوه آدمها تنها و تنها تر میشدم و خنده دار و شاید گریه دارش اینجاست هیچ کس از تنهایی من خبر نداشت و شاید خیلیها هم زیر لب زمزمه می کردند : خدای من ، این دگر چه مرد خوشبختیست ! و کاش اینطور بود ... وبازروزها گذشت ، آسایش دوش به دوش زندگیم راه می رفت و هرگز نفهمیدم آرامش این وسط کجا مانده بود ؟ ایام جوانی خیال می کردم ثروت غول چراغ جادوست که اگر بیاید تمام آرزوها را براورده می کند و من با هزاران جان کردن آوردمش اما نمی دانم چرا آرزوها ی مرا براورده نکرد ... کاش در تمام این سالها تنها چند روز، تنها چند صبح بهاری پابرهنه روی شنها ی ساحل راه می رفتم تا غلفلک نرم آن شنهای خیس روحم را دعوت به آرامش می کرد . کاش وقتهایی که برف می آمد من هم گوله ای از برف می ساختم و یواشکی کسی را نشانه می گرفتم و بعد از ترس پیدا کردنم تمام راه را بر روی برفها می دویدم . کاش بعضی وقتها بی چتر زیر باران راه می رفتم ، سوت می زدم ، شعر می خواندم ، کاش با احساساتم راحتر از اینها بودم ، وقتهایی که بغضم می گرفت یک دل سیر گریه می کردم و وقت شادیم قهقهه خنده هایم دنیا را می گرفت ... کاش من هم می توانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشمهایم عشق را می گفتم ... کاش چند روزی از عمرم را هم برای دل آدمها زندگی می کردم ، بیشتر گوش می کردم ، بهتر نگاهشان می کردم ... شاید باورتان نشود ، من هنوز هم نمی دانم چگونه می شود ابراز عشق کرد ، حتی نمی دانم عشق چیست ، چه حسیست تنها می دانم عشق نعمت باشکوهی بود که اگر درون قلبم بود من بهتر از اینها زندگی می کردم ، بهتر از اینها می مردم . من تنها می دانم عشق حس عجیبیست که آدمها را بزرگتر می کند . درست است که می گویند با عشق قلب سریعتر می زند ، رنگ آدم بی هوا می پرد ، حس از دست و پای آدم می رود اما همانها می گویند عشق اعجاز زندگیست ، کاش من هم از این معجزه چیزی می فهمیدم .... کاش همین حالا یکی بیاید تمام ثروت مرا بردارد و به جایش آرام حتی شده به دروغ ! درون گوشم زمزمه کند دوستم دارد ، کاش یکی بیاید و در این تنهایی پر از مرگ مرا از تنهایی و تنهایی را از من نجات دهد ، بیاید و به من بگوید که روزی مرا دوست داشته است ، بگوید بعد از مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند ، بگوید وقتی تو نباشی چیزی از این زندگی ، چیزی از این دنیا ، از این روزها کم می شود . راستی من کجای دنیا بودم ؟ آهای آدمها ، کسی مرا یادش هست ؟؟؟ اگر هست تو را به خدا یکی بیاید و در این دقایق پر از تنهایی به من بگوید که مرا دوست داشته است ... ![]() ![]() |
|||
|
پیام های داخل این موضوع |
خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - کامیار کاظمی - 11-23-2010, 03:45 PM
ادوارد ادیش یکی از بزرگ ترین تاجران آمریکایی - کامیار کاظمی - 11-23-2010 03:47 PM
خاطرات مارک ویکتور هانسن یکی از بزرگ ترین میلیونرهای آمریکایی - کامیار کاظمی - 11-23-2010, 03:49 PM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - 123456 - 11-29-2010, 09:38 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - faramarz - 07-31-2011, 09:19 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - 3ObHaN - 07-31-2011, 09:50 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - mhdi855 - 08-02-2011, 10:51 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - ناصر صادقی - 09-15-2011, 12:41 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - MARYAR - 09-15-2011, 12:55 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - دلشاد حسین پور - 09-15-2011, 01:05 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - کامیار کاظمی - 09-15-2011, 02:55 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - کامیار کاظمی - 09-15-2011, 02:56 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - کامیار کاظمی - 09-15-2011, 02:57 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - دلشاد حسین پور - 09-15-2011, 11:42 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - shahram......32 - 10-26-2011, 10:01 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - shamlo - 12-14-2012, 04:08 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - Elixir - 07-21-2013, 03:02 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - mhdi855 - 01-06-2015, 11:08 PM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - mhdi855 - 01-06-2015, 11:15 PM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - mohsen_gah - 01-07-2015, 02:28 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - Reza Aznai - 11-05-2015, 06:12 AM
RE: خاطرات تکان دهنده از میلیاردرها - matarodi - 11-07-2015, 10:34 AM
|
موضوع های مرتبط با این موضوع... | |||||
موضوع: | نویسنده | پاسخ: | بازدید: | آخرین ارسال | |
![]() |
چگونه با استفاده از قانون جذب زندگی خود را دگر گون کنیم؟ | دلشاد حسین پور | 2 | 2,768 |
04-30-2017 03:18 PM آخرین ارسال: fnazari |
به نظر شما با استفاده از قانون راز می شه تو ایران ثروتمند شد؟ | payman1371 | 28 | 7,759 |
04-30-2017 03:09 PM آخرین ارسال: fnazari |
|
خاطرات روزانه اعضا از قانون راز | کامیار کاظمی | 190 | 48,210 |
11-09-2016 03:48 PM آخرین ارسال: abdolhossein |
|
فایل صوتی خودهیپنوتیزم چیست و چگونه از ان استفاده کنیم؟(به همراه یک نمونه فایل ) | ذهن برتر | 0 | 1,318 |
11-26-2015 02:15 PM آخرین ارسال: ذهن برتر |
|
![]() |
اگر قانون جذب واقعيت داشت ، پس چرا همه ی مردم از آن زندگی ای که در رویای خود دارند... | دلشاد حسین پور | 4 | 2,619 |
05-07-2014 10:38 PM آخرین ارسال: abdolhossein |
خاطرات قانون موفقیت در زندگی افراد | کامیار کاظمی | 15 | 6,400 |
06-22-2013 03:47 PM آخرین ارسال: alma |
|
خلاصه ای از فیلم موفق و معروف راز | صدفی | 4 | 1,704 |
02-11-2013 12:54 AM آخرین ارسال: successman |
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان