کافه گپ میلیاردرها

[mohammadshamosi]

از قید و بند حرف ها که بگذریم
در این لحظات می اندیشم
به روز های گذشته به لحظات نیامده
به لحظاتی که از آمدنشان می ترسیدم و آمدند
و من هنوز هستم نفس می کشم و هنوز خدا هست
سبزه هست گل هست تو هستی
و با چشمانت این خطوط سیاه و سفید را نوازش می کنی
می اندیشم
به دیده و ندیده هایم به آنچه خواستم حس کنم و نتوانستم
به آنچه نخواستم حس کنم و کردم
به اینکه من آدم دیروز نیستم
گذشت باید داشت گذشت
نه فقط گفت نوشت
دیگران می گویند گر من و تو از حرف زدن فراتر برویم
در این لحظات
که شاخه خشک زمستان گل داده است
بیا هم رنگ طبیعت بشویم
بیا از سایه هامان بگذریم
نه فقط برای امروز
برای چند روز
چند روزی که زنده هستیم
یکدیگر را باور داریم
در دل هم جا داریم
و اینقدر سبز باشیم که بگوید کینه:جای من اینجا نیست

شب دوستان گلم خوش
لحظاتتون گرم و دلنشین