سفر گیلان ( انزلی-چمخاله) تابستان 92

[jahanagahi]

(08-28-2013 07:06 PM)Delta.H نوشته شده توسط:  سلام بر همگی
باور کنید همش انرژی دوستان باعث شد امروز بعد از ساعت2 همه چیز ردیف بشه
من انشالله 6 صبح میرسم تهران
الان تو اتووسم چند دقیقه پبش استاد قربانیان زنگ زدند و طبق معمول ما رو با خنده ها و صحبتهای قشنگشون شارژ کردند
خانم معاون این پتوچنگال قاشق بالش و امثالهم چرا زودتر نگفتین من هیچی نیووردم از بس با عجله اومدم
مشتاق دیدار همه عزیزان هستم

آقا اجازه؟
ما حرف بدی زدیم؟
عرض کردم من قلبم ناراحته و تحمل دیدن شما را نداره.چون می ترسم از خوشحالی بگه :
جهان آگهی من دیگه شوکه شدم نمی توانم برایت طپش داشته باشم.
آن موقع تکلیف من چیست؟

بعضی وقتها بخودم میگم چرا این افراد چون من مسن (مسن حودتی و باز هم خودتی )نمی خواهند با عزیزان جوانشان دوستی کنند و روحیه بگیرند و باعث شوند همیشه امیدی در دل داشته باشند.
هم می توانند تجربیاتشان را انتقال دهند و هم از مسیر زندگی لذت ببرند و برای آینده خود برنامه ریزی کنند.
بعد می گویم:
جهان آگهی , بتو چه؟
مگر تو کلانتر محلی؟
می خندم.خدا را شکر از راه شگفت خدا به خندیدن شرطی شده ام. بیشتر از حرف زدن می خندم.