کافه گپ میلیاردرها

[MARYAR]

(09-19-2013 11:52 PM)bahador نوشته شده توسط:  دوستان سلام
بعد از دو ، سه ماه دوباره آمدیم
درگیر پروژه پایانی بودیم و 24 واحد ضرب العجل هم گرفته بودیم تا شر این کارشناسی هم کنده بشه بره که خدا را شکر حاصل شد
دیگه خلاصه دلمون براتون تنگ رفته بود انشاا.... هستیم در محضر دوستان

اتفاقا آقا بهادر هفته قبل که با مهدی و سبحان و محمد جمع بودیم یاد شوما کردیم، گفتیم بچه ها توی دیدار اول سر قضیه شکوندن تخت هتل جوری به شما زحمت دادن که دیگه حتی تو انجمن هم پیداتون نشد

[bahador]

(09-19-2013 11:57 PM)MARYAR نوشته شده توسط:  

(09-19-2013 11:52 PM)bahador نوشته شده توسط:  دوستان سلام
بعد از دو ، سه ماه دوباره آمدیم
درگیر پروژه پایانی بودیم و 24 واحد ضرب العجل هم گرفته بودیم تا شر این کارشناسی هم کنده بشه بره که خدا را شکر حاصل شد
دیگه خلاصه دلمون براتون تنگ رفته بود انشاا.... هستیم در محضر دوستان

اتفاقا آقا بهادر هفته قبل که با مهدی و سبحان و محمد جمع بودیم یاد شوما کردیم، گفتیم بچه ها توی دیدار اول سر قضیه شکوندن تخت هتل جوری به شما زحمت دادن که دیگه حتی تو انجمن هم پیداتون نشد

نه بابا خواهش میکنم وظیفه بود این مدت سرم خیلی شلوغ بود شاید باورتون نشه ولی من 3 روز پیش بعد دو ماه تونستم یه 1 ساعتی بشینم پای تلویزیون .
عجب داستانی بود این تخت هتل
در به در دنبال چسب 123 بودیم یادش بخیر

[sir-mahyar]

(09-20-2013 12:10 AM)bahador نوشته شده توسط:  

(09-19-2013 11:57 PM)MARYAR نوشته شده توسط:  

(09-19-2013 11:52 PM)bahador نوشته شده توسط:  دوستان سلام
بعد از دو ، سه ماه دوباره آمدیم
درگیر پروژه پایانی بودیم و 24 واحد ضرب العجل هم گرفته بودیم تا شر این کارشناسی هم کنده بشه بره که خدا را شکر حاصل شد
دیگه خلاصه دلمون براتون تنگ رفته بود انشاا.... هستیم در محضر دوستان

اتفاقا آقا بهادر هفته قبل که با مهدی و سبحان و محمد جمع بودیم یاد شوما کردیم، گفتیم بچه ها توی دیدار اول سر قضیه شکوندن تخت هتل جوری به شما زحمت دادن که دیگه حتی تو انجمن هم پیداتون نشد

نه بابا خواهش میکنم وظیفه بود این مدت سرم خیلی شلوغ بود شاید باورتون نشه ولی من 3 روز پیش بعد دو ماه تونستم یه 1 ساعتی بشینم پای تلویزیون .
عجب داستانی بود این تخت هتل
در به در دنبال چسب 123 بودیم یادش بخیر

تخت یادش بخیر
زیر تاقچه تخت پیر شدم تا درست شد

[3ObHaN]

یعنی یه دیووونه یه سنگ میندازه تو چاه سه تا ادم عاقل و بالغ نمی تونن درش بیارن که البته به زور مهارت مهدی و چسب یک دو سه و پیچ و مهندسی معکوس مهیار و زحمت اصفهان گردی به اقا بهادر و غیره تونستیم حل کنیم قضیه رو
اقا بهادر خیلی دوست داریمااااا ما ، خیلی جواد هستی پسر

[jahanagahi]

بعلت سرماخوردگی شدید و بیحال بودن متاسفانه فعلا نمی توانم بنویسم. شرمنده همه عزیزانم هستم.

[3ObHaN]

(09-20-2013 08:15 PM)jahanagahi نوشته شده توسط:  بعلت سرماخوردگی شدید و بیحال بودن متاسفانه فعلا نمی توانم بنویسم. شرمنده همه عزیزانم هستم.

خدا بد نده دایی جون

[mohammadshamosi]

ساعت 2 شب، همه جا تاریک و ظلمات، و حرکت محمد برای نیل به هدفی بزرگ!
[شپلق - تلق - پوک ]

صدا از تو اتاق: محمـــــــــــــد!!! داری چیکار میکنی نصف شبی؟

محمد [در حالی که پاش رفته تو سینی چایی که قرار بود سر شب بزاره تو آشپزخونه]:
هیــچی! خواستم مطمئن بشم در حیاط رو قفل کردم

یه دقه بعد صدای باز شدن در یخچال و صدای پیسسسسسسسسسسسسسسس

صدا از تو اتاق: به بطری نوشابه دهن نزنیا من سرما خوردم!

محمد: خیلی نامردی!!

محمد ناامید و غمگین به شیرینش نگاه میکرد که بدست خسرو افتاده بود و باید کوهی رو بخاطرش جابجا میکرد

محمد: قلوپ قلوپ قلوپ قلوپ

اصلا مزه نداد آخه بی وجدان گازشم گرفته بود!!!

[ahmad rezaee]

(09-20-2013 08:15 PM)jahanagahi نوشته شده توسط:  بعلت سرماخوردگی شدید و بیحال بودن متاسفانه فعلا نمی توانم بنویسم. شرمنده همه عزیزانم هستم.

استاد مواظب خودتان باشید ، سرما خوردگی از ضربت شمشیر هم برای مرد سخت تر است

می گویند رستم در جنگ ضربت زیادی برداست و در برگشت در منزل بستری شد ، وقتی اهالی فهمیدند که رستم بستری شده ، گفتند ، ما فکر کردیم رستم سرما خورده است که افتاده است ، ضربت شمشیر که چیزی نیست

[jahanagahi]

(09-21-2013 10:31 AM)ahmad rezaee نوشته شده توسط:  

(09-20-2013 08:15 PM)jahanagahi نوشته شده توسط:  بعلت سرماخوردگی شدید و بیحال بودن متاسفانه فعلا نمی توانم بنویسم. شرمنده همه عزیزانم هستم.

استاد مواظب خودتان باشید ، سرما خوردگی از ضربت شمشیر هم برای مرد سخت تر است

می گویند رستم در جنگ ضربت زیادی برداست و در برگشت در منزل بستری شد ، وقتی اهالی فهمیدند که رستم بستری شده ، گفتند ، ما فکر کردیم رستم سرما خورده است که افتاده است ، ضربت شمشیر که چیزی نیست

ممنونم جناب رضائی عزیزم.

[barane50]

با سلام وعرض ارادت خدمت استاد گرانقدر ،جناب آقای نامی عزیز
من حدود یک ماهی هست که بااین سایت آشنا شدم وتوفیق آشنا شدن وخواندن مطالب تون رو داشتم .خواستم ازتون تشکر کنم به خاطر مطالب تاثیرگذار و پربارتون که تاثیری چون سونامی در ذهنها ایجاد می کنه .باور کنید تو این یک ماه تا فرصتی دست می داد ، سراغ نوشته هاتون می رفتم ومطالعه می کردم .سخنانتان چنان شورانگیز است که بی اختیار اشکها را ازدیده ها روان می سازد و نشستن و بی هدفی را غیر ممکن میکند.کلامتون رنگ وبوی خدایی داره وانسان رو به خدا نزدیک میکنه ومن بادلی آکنده از عشق وامید، سخنان گهر بارتون رو طوطیای چشمم می کنم تا در اینده ای نزدیک شاهد شکوفا شدن اهدافم ودیگر عزیزان این سایت باشم.
ازتون می خوام بخاطر عشقی که به این سرزمین دارید ، ما رو تو این راه تنها نگذارید تا جاده زندگیمون همراه شما زیباتر ازهمیشه بشه. ]شاد وسلامت باشید[