سفر گیلان ( انزلی-چمخاله) تابستان 92

[MARYAR]

معرفی افراد حاضر در عکس:
سمت راست عکس به ترتیب: شهرزاد صدفی (شال زرد)- نسیم شهراسبی- کامیار کاظمی- معاونت- مادر لیلا جان- لیلای میلیاردر- آقا رادین-
سمت چپ عکس از بالا: علی محمدیان (بلوز آبی)- مهدی گل محمدی- مریم جان همسر میرعباس- میرعباس خالدی- پرنیا فرزند میرعباس- سعید کرمی- و آقای قربانیانننننن عزیز

[MARYAR]

جمع دوستان در حیاط



از سمت راست: مهدی گل محمدی- علی محمدیان- سعید کرمی- غلی کوچولو- خانوم مرضیه عباسی- مادر لیلا- محبوبه عباسی- لیلای میلیاردر- مریم عباسی- مریم جان- آقای قربانیان

[jahanagahi]

البته موقع عکس گرفتن غافلگیر شدم.
لقمه در دهانم بود.

[jahanagahi]

اعتقاد من اینست که عزیزانی که در سنین من هستند حتما با عزیزان جوان در ارتباط فکری و کاری باشند. باور کنید امید به آینده روز بروز بیشتر و بیشتر می شود.
در این مورد باید به حساسیت مسئله توجه نمود:
افراد جوان دوست دارند شاد باشند و در شادی آنان است که میتوان به راحتی تجربیات خودشان را انتقال دهند و آن عزیزان با جان و دل می پذیرند.
از آنان باید درسهائی را یاد گرفت که مجال آموزش آن دروس را در طی سالیان عمر خود نداشته اند.
سن چندان مهم نیست بلکه تفاهم و درک درست آنان(دو نسل ) است که بهم نزدیکشان میکند.
سعی کنید در صورت امکان در این سفرها والدین خود را دعوت کنید که شرکت فرمایند.

[مرضیه عباسی]

(09-02-2013 01:17 PM)مهدی گل محمدی نوشته شده توسط:  خب حالا میریم سر اعتراف بعدی

اون شب که داشتیم هات داگ رو درست میکردیم دست آخر متوجه شدم که این هات داگ ها به تعداد نیست و بر مبنای کیلو خریداری شده.
رفتم سر منقل و یک عدد کامل در کنار دوست خوبم حمید با هم خوردیم و بعد اومدیم که غذای خودمون رو بخوریم.
واقعا چقدر لذت بخش بود...

یه سوال ذهن منو بد مشغول کرده آیا به روح اعتقاد داریییییییییییییییییییییییییییی

[jahanagahi]

جناب مهندس کاظمی بارها بمن فرمودند که بیشتر جوجه و ... بگیریم که این چنین اعترافاتی پیش نیاید.
عرض کردم : کافی است . اعترافاتبعدی , شیرین است.

[مهدی گل محمدی]

اعتراف بعدی
شماها همگی تو ماشین خواب بودید(خواهران عباسی)
اون نایلونی که توش پر بود از خوراکی رو من یه گشتی زدم.
از قبل چند مورد رو شناسایی کرده بودم.
یکیش بادام هندی بود و اون یکی هم مغز تخمه بود
برداشتم از نایلون و به عقب برگشتم.
متاسفانه دستم رو شده بود و یک دفعه دیدم 6 چشم به من نگاه میکنه و دو چشم هم از پایین(پرنیا) اون چشم ها متعلق به افرادی از قبیل میر عباس ، مهدی 1 و سعید خودمون بود که مجبور شدم همه خوراکیهام رو بین این افراد تقسیم کنم.

[Fela.Want]

تبلیغی هم شد برای شرکت زمزم (آب معدنی ها و نوشابه)
موفق تر باشید دوستان

[MARYAR]

(09-02-2013 07:19 PM)مهدی گل محمدی نوشته شده توسط:  اعتراف بعدی
شماها همگی تو ماشین خواب بودید(خواهران عباسی)
اون نایلونی که توش پر بود از خوراکی رو من یه گشتی زدم.
از قبل چند مورد رو شناسایی کرده بودم.
یکیش بادام هندی بود و اون یکی هم مغز تخمه بود
برداشتم از نایلون و به عقب برگشتم.
متاسفانه دستم رو شده بود و یک دفعه دیدم 6 چشم به من نگاه میکنه و دو چشم هم از پایین(پرنیا) اون چشم ها متعلق به افرادی از قبیل میر عباس ، مهدی 1 و سعید خودمون بود که مجبور شدم همه خوراکیهام رو بین این افراد تقسیم کنم.

مهدیییییییییییییی الان فکر می کنی دوری و جونت در امانه که ند تند داری این اعترافات را می کنی؟؟؟؟
دادا فردا من و خانوم صدفی هستیم خدمتتون

تازه زنگ می زنم مرضیه جون هم بیاد خدمتتون تا قضیه اعتقاد به روح را کامل توضیح بدن براتون

[jahanagahi]

(09-02-2013 07:19 PM)مهدی گل محمدی نوشته شده توسط:  اعتراف بعدی
شماها همگی تو ماشین خواب بودید(خواهران عباسی)
اون نایلونی که توش پر بود از خوراکی رو من یه گشتی زدم.
از قبل چند مورد رو شناسایی کرده بودم.
یکیش بادام هندی بود و اون یکی هم مغز تخمه بود
برداشتم از نایلون و به عقب برگشتم.
متاسفانه دستم رو شده بود و یک دفعه دیدم 6 چشم به من نگاه میکنه و دو چشم هم از پایین(پرنیا) اون چشم ها متعلق به افرادی از قبیل میر عباس ، مهدی 1 و سعید خودمون بود که مجبور شدم همه خوراکیهام رو بین این افراد تقسیم کنم.

مهدی جان بسه. همین اعترافات هم کافی است برای اینکه در سفر بعدی همراه ما نباشی و مدیریت راهکار را بعهده بگیری.