ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!
موفق ترین فروشنده ی دنیا زمان کنونی: 09-24-2025, 05:01 PM |
|||||||
|
موفق ترین فروشنده ی دنیا
|
05-22-2011, 11:26 PM
ارسال: #1
|
|||
|
|||
موفق ترین فروشنده ی دنیا
موفق ترین فروشنده ی دنیا
یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز می فروشند (Everything under a roof) در ایالت کالیفرنیا می رود. مدیر فروشگاه به او میگوید: “یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم می گیریم”. در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند فروش داشته است؟ پسر پاسخ داد که یک فروش. مدیر با تعجب گفت: “تنها یک فروش؟ بی تجربه ترین متقاضیان در اینجا حدقل ۱۰ تا ۲۰ فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟” پسر گفت: ” ۱۳۴۹۹۹ دلار”. مدیر تقریبا فریاد کشید: “۱۳۴۹۹۹ دلار؟ مگر چه فروخته ای؟” پسر گفت: “اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری ۴ بلبرینگه. یعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟ گفت: “خلیج پشتی”. من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم. بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا می تواند این قایق را بکشد؟ که گفت: “هوندا سیویک”. پس من هم یک بلیزر ۴WD به او پیشنهاد دادم که او هم خرید. مدیر با تعجب پرسید: “او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟” پسر به آرامی گفت: “نه، او آمده بود یک بسته نوار بهداشتی بخرد که من گفتم پس ری د ه شده به آخر هفته ات. بیا یک برنامه ماهیگیری برایت ترتیب بدهیم! می دانید دلیل این موفقیت بی نظیر چه بود؟ احترام به مشتری، حس کمک کردن به مشتری، هم درد بودن با مشتری. خدایا با همه بزرگیت در قلب کوچک من جای داری اینستاگرام من : hoshangghorbanian |
|||
08-21-2011, 12:31 PM
ارسال: #2
|
|||
|
|||
RE: موفق ترین فروشنده ی دنیا
خیلی جالب بود خوشم اومد از قدیم گفتن زبان شیرین مار رو از لونه اش میکشه بیرون ولی انگار ضرب المثل خراب شد ببخشید
|
|||
08-21-2011, 12:49 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 08-21-2011 12:54 PM، توسط mhdi855.)
ارسال: #3
|
|||
|
|||
RE: موفق ترین فروشنده ی دنیا
شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه وطلا را به خانه زنی با چندین بچه قد ونیم قد برد . زن خانه وقتی بستههای غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی از همسرش و گفت: ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود ، که از روی بی عقلی دست راست ونصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتی هنوز مریض و بی حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولی به جای اینکه دوباره سر کار آهنگری برود میگفت که دیگر با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود .
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمیخورد ، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافی او را تحمل نکنیم . با رفتن او ، بقیه هم وقتی فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما این بستههای غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم . ای کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند! شیوانا تبسمیکرد وگفت : حقیقتش من این بستهها را نفرستادم . یک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه ؟ همین شیوانا این را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود . در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستی یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود. روزي روزگاري شيطان به فكر سفر افتاد. با خود عهد كرد تازماني كه انساني نيابد كه بتواند او را به حيرت وا دارد، از اين سفر بر نگردد. نيم دو جين روح را در خورجين ريخت. نان جويي بر داشت و به راه افتاد. رفت و رفت و رفت. هزاران فرسنگ راه رفت تا اينكه ترديد در دلش جوانه بست كه شايد تصميم غلطي گرفته باشد. در هيچ كدام از جاده هاي دنيا به هيچ بنده اي كه توجه او را جلب كند ويا حتي كنجكاوي او را بر انگيزد، بر نخورد. ديگر داشت خسته مي شد. تصميم گرفت به مكان مقدسي سر بزند؛ ولي حتي آنجا هم، كه هميشه مبارزه اي ريشه دار از زمانهاي دور، عليه او جريان داشت، هيچ چيز نتوانست حيرت زده اش كند. دلسرد و نا اميد و افسرده در سايه درختي ايستاده بود كه رهگذري گرما زده با كيفي بر دوش كنا او ايستاد. كمي كه استراحت كرد خواست به رفتنش ادامه دهد. مرد قبل از اينكه به راه خود ادامه دهد، به او گفت:”تو شيطان هستي!” ابليس حيرت زده پرسيد:”از كجا فهميدي؟!” ” از روي تجربه ام گفتم. ببين من فروشنده دوره گردم. خيلي سفر مي كنم و مردم را خوب مي شناسم . در نتيجه در همين ده دقيقه اي كه اينجا هستيم، تو را شنا ختم. چون: مثل كنه به من نچسبيدي، پس مزاحم يا گدا نيستي ! از آب و هوا شكايت نكردي، پس ... نيستي ! به من حمله نكردي، پس راهزن نيستي ! به من حتي سلام نكردي، پس شخص محترمي نيستي ! از من نپرسيدي داخل كيفم چه دارم، پس فضول هم نيستي ! حالا كه نه مزاحمي، نه ...، نه راهزن، نه محترم، نه فضول پس آدميزاد نيستي ! هيچ كس نيستي ! پس خود شيطاني !” شيطان با شنيدن اين حرفها كلاه ازسر برداشت و كله اش را خاراند. مرد با دست به پاها يش زد و گفت:”خوبه! تازه، شاخ هم كه داري |
|||
|
موضوع های مرتبط با این موضوع... | |||||
موضوع: | نویسنده | پاسخ: | بازدید: | آخرین ارسال | |
اگه دنبال یه جوان و الگوی موفق می گردی اینو ببین. بهانه تراشی دیگه بسه. | سعید یوسفی | 5 | 1,906 |
08-24-2016 11:54 PM آخرین ارسال: Divar |
|
یک سایت یه دنیا ایده | امیر مرادی فر | 3 | 3,494 |
08-24-2015 10:46 AM آخرین ارسال: Utab |
|
تایپ متون و مقاله های شما با ارزان ترین قیمت | 369369 | 1 | 1,373 |
02-08-2015 12:13 AM آخرین ارسال: mortezafox |
|
تجارب موفق | faramarz | 44 | 11,877 |
08-22-2014 01:50 AM آخرین ارسال: پول دوست ولی شیرازی |
|
ساده ترین راه برای درآمد | jahanagahi | 35 | 16,336 |
10-01-2012 02:15 AM آخرین ارسال: mohammad.b |
|
12 ایده ای که می توانند دنیا را تا سال 2020 تغییر دهند | ناصر صادقی | 0 | 1,507 |
03-02-2012 05:47 PM آخرین ارسال: ناصر صادقی |
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: