ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


به بهانه روز مادر
زمان کنونی: 09-23-2025, 04:52 PM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
نویسنده: قناد
آخرین ارسال: صدفی
پاسخ: 11
بازدید: 2907

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 25 رأی - میانگین امیتازات : 3.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
به بهانه روز مادر
05-10-2012, 10:37 PM
ارسال: #11
RE: به بهانه روز مادر
داستان غمناک چشم مادر...

مادر من فقط یک چشم داشت
من از اون متنفر بودم ...
اون همیشه مایه خجالت من بود
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یک روز اومده بود دم در مدرسه که منو به خونه ببره
خیلی خجالت کشیدم .
آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد
و گفت مامان تو فقط یک چشم داره
فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .
کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..
کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...
روز بعد بهش گفتم
اگه واقعا میخوای منو بخندونی و خوشحال کنی
چرا نمیمیری ؟
اون هیچ جوابی نداد....
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
،اونجا ازدواج کردم ،
واسه خودم خونه خریدم ،
زن و بچه و زندگی...
از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم
تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من
اون
سالها منو ندیده بود
و همینطور نوه ها شو
وقتی ایستاده بود دم در
بچه ها به اون خندیدند
و من سرش داد کشیدم
که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا
، اونم بی خبر
سرش داد زدم :چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟
گم شو از اینجا!
همین حالا
اون به آرامی جواب داد :اوه خیلی معذرت میخوام
مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم
و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد .
یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من
برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
ولی من
به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .
بعد از مراسم
رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون
البته فقط از روی کنجکاوی
.همسایه ها گفتن که اون مرده
اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود
که بدن به من
متن نامه این بود
ای عزیزترین پسرم
من همیشه به فکر تو بوده ام
منو ببخش که به خونت اومدم و بچه ها تو ترسوندم
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا
ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم
وقتی داشتی بزرگ میشدی
از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
آخه میدونی ...
وقتی تو خیلی کوچیک بودی
تو یه تصادف
یک چشمت رو از دست دادی
به عنوان یک مادر نمییتونستم تحمل کنم و ببینم
که تو داری بزرگ میشی با یک چشم
بنابراین مال خودم رو دادم به تو
برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
با همه عشق و علاقه من به تو، مادرت

کلام تو عصای معجزه گر توست سرشار از سحر و اقتدار هرچه به زبان جاری کنی متجلی میشه خواه مثبت خواه منفی
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS