11-29-2013, 01:19 PM
سفرنامه شیراز از زبان معاون الملوک شیرازی: (قسمت یازدهم)
حمعه 1آذر ساعت 10 صبح:
آقا هفته پیش در چنین روزی ما به راننده گفته بودیم ساعت 6:30 بیا ما را ببر داخل شهر بگردیمممم
ما شب قبلش گفتم تا ساعت 5 صبح بیدار بودیم و مسلمه که ساعت 6 ما بیدار نمی شیمممممم
بی چاره راننده اومده بود پشت در هرچی به سبحان زنگ زده بودددد برنداشته بود و در نهایت گوشیش خاموش شده بودددددددد
من ساعت 7 بیدار شدم اومدم بیرون دیدم همه خوابنننننن. اول رفتم سراغ سبحان هر چی صداش کردم انگاررر نه انگاررررررررر
اصا انگار خواب صد ساله رفته بود. هیچی دیگه رفتم پایین دیدم مادر آقا سهیل بیدارن گفتن بی چاره راننده 1 ساعتیه پشت دره
منم رفتم دست و صورتمو شستم و آماده شدم و شهرزاد و مرضیه و هدی و فاطمه را بیدار کردم تا آماده بشن و یک لیوان آب سرد برداشتم رفتم سراغ پسرا
اول کل لیوان آب را روی سبحان و مهیار خالی کردم که بیدار شدند


بعدش رفتم اتاق آقایون کامیار و آقای قربانیان زودی بیدار شدند


دیگه بقیه حساب کارشونو کردند و سریع از خواب بلند شدند.
اومدیم پایین دیدیم آقا سهیل و علی توی پذیرایی خوابیدن. اصا این چند روز از دست ما خواب و خوراک نداشتندددددددد

مامان سهیل برامون صبحونه گذاشته بود واقعا ما را شرمنده کرده بودند. سریع صبحونه را خوردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم شده بود ساعت 8:30
اول رفتیم باغ ارممممممممممممم عالی بوداااا اونم توی اون هواااا. کسی هم نبود بیرون واقعا 2 ساعتی اونجا قدم زدیم و سرحال شدیممممممم.
کلی هم که عکس انداختیم و بی فرهنگ بازی در آوردیمممم

بعدش رفتیم زینت الملوک و موزه مردم شناسی شیراز... و شربت بهارنارنج بسیار عالی اونجا خوردمممممم
بعد از اون هم رفتیم نارنجستان قوام و موزه عتیقه جاتش. گفتن نداره که باز بچه ها بودند و کلی عکس
بعدش رفتیم باغ دلگشا که نهارخوریش بسته بود و بعدش رفتیم دروازه قران و برای خوردن نهار به پیشنهاد راننده رفتیم رستوران کریم خان

آقااااااااااااااا چه خاطره ای شد این رستوراننن

اصا ما هی دلمون می خواد جمعه بشه بریم این رستوران

اول که غذاها را سفارش دادیم و اینا ماست آوردن تاریخ گذشته بود بازم ماست آوردن باز مشکل داشت برای اولین بار دیدم آقا حمزه قاط زددددد

بعدشم بقیه بچه ها و.... غذاهاش که افتضاح بود غذا را که اشباه آورده بود غذای هدا هم توش موی گربه بود

خلاصه ما همگی بلند شدیم دعوا

سبحان و مهیار همش به من می گفتن تو بلند نشو خونسرد باش ....
که در نهایت من و شهرزاد سیمامون به هم چسبید و ....
خاطره باحالی شد ولی

کی می خواد بریم کریم خان؟؟؟؟