از درسهای دیگه ای که تو این سفر گرفتم ومهمترین قسمت

(قسمت پنجم

)
10. اصلا چیزی به اسم محدودیت ذهنی وجودنداره اصولا هرچیزی که ذهن بتونه تصور کنه قابل دست یابیه : فقط باید بتونی،بخوای،جسارت کنی ، تصورش کنی ، طلب کنی و طوری باهاش برخورد کنی و حسش کنی که انگار الان صاحب اون هدفتی وبهش رسیدی... (به زبان ساده آقای شهیدی عزیز )
*دوستان همگی این جملاتو بارها وبارها توکتابها خوندیم و یا در حجم کوچیک بهشون رسیدیم اما شنیدن این حرفا از زبان کسانی که به ارزوهای بزرگترشون رسیدن ، در حالیکه چشماشون داره برق می زنه و در عین سادگی بیان می کنن ،خیلی موثرتر ، دلچسب تر ودر عین حال شیرینتره وانرژیشونو می تونی دریافت کنی و متقابلا انرژی مثبت رو به بهشون برگردونی که این ارزشمنده و کلی می تونه به طرفین کمک کنه تا واسه بهترین بودن تلاش کنن واین شدنیه...

میگماااااااااااااااااااااااااااا پس چرووووووووووو من نیومدم !!! این سفر دقیقا کی برگذار شد ؟
میگما باز دوباره نمیاین شیراز ؟


(11-26-2013 10:17 AM)melina نوشته شده توسط: [ -> ]یکی از بزرگترین درسهایی که تو این سفر یاد گرفتم (قسمت سوم
) ویک سوال؟ :
8. لذتهای کوچک کنونی را در مقابل لذتهای بزرگ رسیدن به اهدافت،در آینده فدا کن... منافع آتی به مراتب با ارزشتر و مثمرثمرتر خواهند بود .
پ ن : همانطوری که دوستان می دونن رشته تحصیلی و نیز عشق من، " برق الکترونیک" است و در دو شرکت متفاوت شاغل هستم (یکی تمام وقت و دیگری پاره وقت ) اما طی صحبت با اقای زارعی وطرح ایده هام ایشون پیشنهاد دادند که کار پاره وقت را کنسل و به ایده هام بپردازم و طی بحث ومباحثه به این نتیجه رسیدیم که از دست دادن درآمد اینکار در طی دوسال و شکل دادن کارشخصی واجرای ایده هام می تونه درآمدی چندین برابر را در طی زمان ، حاصل کنه که به مراتب منو به آرزوها واهدافم نزدیکتر میکنه ....
خنده دارترین قسمت ماجرا اینه که به محض برگشت به تهران جهت تسویه حساب کردن با شرکتی که در آن کار پاره وقت می کنم رفتم و قبل از طرح استعفایم ، مدیرعامل پیش دستی و طی تقدیر از من پیشنهاد افزایش حقوق داد!!!و منتظر جوابمه! ای خدا...... .gif)
حالا چیکار کنم؟؟؟ فکر اینجاشو نکرده بودم.... چطور درسی که گرفتم پس بدم آخه؟ 
برای رسیدن به جواب این بخش قسمت اول کتاب پدر پولدار پدر بی پول رو بخونید (اونجایی که پدر پولدار پیشنهاد حقوق بیشتر به رابرت میده )
اگر مطمئن هستید که ایده هاتون شما رو به اهداف بزرگتون میرسونه این کار رو ول کنید
چون اگر حقوقتون رو ده برابر هم کنن باز هم کارمند یک نفر دیگه هستید و در حال پولدار کردن یکی دیگه
در حالی که ممکنه در صورتی که دنبال ایده تون برید به در امدی برسید که چندید برابر حقوق پیشنهادی باشه
ابجی جون امیدوارم تصمیم درست و بگیری و موفق موفق باشی
این سفر ب من یاد داد ک اهدافم رو خیلی کوچیک انتخاب کردم و باید اهداف بهتر و بزرگتری داشته باشم
این سفر ب من یاد داد ک زندگی میلیاردری بسیار لذت بخش هستش
این سفر ب من یاد داد ک همیشه میلیاردری فکر کنم(رستوران هفت خوان)
سبحان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو که خواب بودی!!!!!!
ولی سهیل جان اومد به استقبالم و علی هم داخل ساختمان منتظر بود هر دو به خاطر من تا ساعت 4 بیدار بودن تو خوااااااااااااااااااااب بودی!!!
(11-26-2013 04:38 PM)Delta.H نوشته شده توسط: [ -> ]سبحان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو که خواب بودی!!!!!!
ولی سهیل جان اومد به استقبالم و علی هم داخل ساختمان منتظر بود هر دو به خاطر من تا ساعت 4 بیدار بودن تو خوااااااااااااااااااااب بودی!!!
این واقعا نشون دهنده مهمون نوازی بیش از حد و حصر خانواده شهیدی بود که همه ما را عاشق خودشون کرده بودند

مدیریت و معاونت- آقای قربانیان- حبیب- علی- مهیار و بقیه دوستان ساعت 7:15 از ایستگاه راه اهن تهران به سمت شیراز حرکت کردیم.
نکته جالب اینکه اقا و خانوم دولتی ساعت 7:14 دقیقه به ایسگاه رسیدند و شانس آوردند این قطار شیراز بود و حال نداشت سر موقع راه بیافته وگرنه جا می موندن (تازه قرار شد که بخاطر تاخیر و تا مرز سکته دادن ما بهمون بستنی بدهند که خیلی زود در شیراز زیر قولشون زدند

)
قطار نسبتا خوبی بود به جر اینکه خیلی جاها نگه می داشت. شام الویه و کوکو سیب زمینی خوردیم (جاتون خالی) تا ساعت 4 صبح داشتیم با هم صحبت می کردیم تو قطار و بعدش خوابیدیم تا ساعت6
که داداش محمد بهم زنگ زد و بیدارم کرد برای پرسیدن آدرس
