04-07-2013, 08:14 PM
امروز با آقای اکبری گفتگوی تلفنی داشتم.
دوستانی که این تاپیک را دنبال کرده اند در جریان هستند:
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=7523&page=1
(ابتدا بگم از دادن شماره ایشان در فضای مجازی معذورم ، و قطعا کسانی که کتاب ایشان را خریداری کرده باشند، شماره ایشان را خواهند داشت بابت مشاوره)
ایشون کارشناس ارشد حوزه روانشناسی و مشاور چندین کارخانه ایران هستند. مرتب در سفرند و همایش های مختلف برگزار میکنند.
من از ایشون طلب رضایت کردم که خلاصه کتابشون رو در فضای مجازی قرار دادم و گفتم البته بزرگترین هدفم با معرفی کتاب شما ، موفقیت دوستانم بود.
خندیدند و گفتن کاملا در جریان هستند!گفتند وقتی برای فضای مجازی ندارند اما خبرها به گوششون میرسه.
از من پرسیدند شغل و تحصیلاتت چیه؟
بهشون گفتم در حال حاضر ارشد و یک نقاش ساده و شغل خاصی جز انجام کارهای هنری ندارم
از اینکه این همه اشتیاق برای خودم نبود به نظر خیلی متعجب شدند از حرکتم.
گفتند این همه اشتیاق برای دوستانت داری، خودت چی؟
گفتم: نمیدونم چه حسیست که فقط تلاش میکنم به دیگران کمک برسانم....
گفتند: اگر اینقدر که تلاش میکنی به دیگران خیر برسونی منم باید به تو خیر برسونم! و از من خواستند نماینده فروش کتاب هایشان برای دوستانی که مشتاق داشتنش هستند باشم...
من از ایشون برای حضور در این انجمن دعوت کردم که هفته ای یک دو ساعت برای دوستان در این فضا مشاوره بدهند و حتی با خنده بهشون گفتم با توجه به مطلب کتاب خودتون از شنیدن واژه "نه" در برابر دعوتم از شما به انجمن نترسیدم چون نهایت همان دختر قبل از دعوتم هستم.
ایشون گفتند شما ادمین سایتید؟
گفتم خیر من یک کاربر ساده یک سایت با مجموعه و مدیریت خوب هستم.
با مهربانی گفتند: با توجه به مشغله فراوان کاری و حضور در همایشها زمانی ندارند.
البته اینقدر متواضعانه برخورد کردند و به گفته من راجع تعاریفی بابت فضای این انجمن، مدیریت خوب، تعداد کاربران و خوبی شخصیت دوستان و اشتیاقشان بابت رسیدن به موفقیت خیلی خوشحال شدند.
به من گفتند فایلهای صوتی همایش ها را زین پس برایم ایمیل میکنن تا در اختیار این دوستان بگذارم.
اما در این گفتگو چه گذشت.
اینکه خبر خلاصه نویسی بنده از کتاب ایشون به گوششون رسیده بود! حتی جمله بنده راجع اینکه در چاپ جدیدشون میتوانند از جملات من استفاده کنند هم به گوششون رسیده بود! باعث شد از خجالت سرخ که نه کبود شوم!!
ابتدا آدرس محل سکونت مرا گرفتند تا راننده شان به عنوان هدیه کتابی دیگر از خودشان را با امضای خودشان برایم بیاورند....
منم فرصت را مغتنم دانسته و به ایشون گفتم خیلی از دوستان طالب کتابشون هستند و در شهرهای دورتر از مشهد و تهران به سختی پیدا میشه و خرید اینترنتی به راحتی صورت نمیگیره....
با دقت به مشکلات راجع کمی کتابشون گوش دادند و سپس به من گفتند اگر این دوستان واقعا دنبال کتاب هستند، میتوانند به دست بنده برایشان ارسال کنند.
در صورت قبول، نماینده ایشون به میزان سفارش دوستان برایم کتاب خواهند آورد و من برای دوستان پست میکنم.
با توجه به استقبال دوستان، این باعث خوشحالی من است که فرهنگی را جهت آگاهانه کار کردن، گسترش دهیم....
کتاب بعدی ایشون به محض چاپ راجع ثروتمند شدن در ایران 92 است که به گفته خودشان برای وضعیت اقتصادی حال حاضر ایران نوشته شده است، را به شما دوستان معرفی میکنم.
ایشون در صفحه اول کتاب هدیه شان نوشته اند:
خانم... عزیز
سال نو مبارک..
از ناپلئون پرسیدند شرایط چیه؟
گفت : منم!
دوستانی که این تاپیک را دنبال کرده اند در جریان هستند:
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=7523&page=1
(ابتدا بگم از دادن شماره ایشان در فضای مجازی معذورم ، و قطعا کسانی که کتاب ایشان را خریداری کرده باشند، شماره ایشان را خواهند داشت بابت مشاوره)
ایشون کارشناس ارشد حوزه روانشناسی و مشاور چندین کارخانه ایران هستند. مرتب در سفرند و همایش های مختلف برگزار میکنند.
من از ایشون طلب رضایت کردم که خلاصه کتابشون رو در فضای مجازی قرار دادم و گفتم البته بزرگترین هدفم با معرفی کتاب شما ، موفقیت دوستانم بود.
خندیدند و گفتن کاملا در جریان هستند!گفتند وقتی برای فضای مجازی ندارند اما خبرها به گوششون میرسه.
از من پرسیدند شغل و تحصیلاتت چیه؟
بهشون گفتم در حال حاضر ارشد و یک نقاش ساده و شغل خاصی جز انجام کارهای هنری ندارم
از اینکه این همه اشتیاق برای خودم نبود به نظر خیلی متعجب شدند از حرکتم.
گفتند این همه اشتیاق برای دوستانت داری، خودت چی؟
گفتم: نمیدونم چه حسیست که فقط تلاش میکنم به دیگران کمک برسانم....
گفتند: اگر اینقدر که تلاش میکنی به دیگران خیر برسونی منم باید به تو خیر برسونم! و از من خواستند نماینده فروش کتاب هایشان برای دوستانی که مشتاق داشتنش هستند باشم...
من از ایشون برای حضور در این انجمن دعوت کردم که هفته ای یک دو ساعت برای دوستان در این فضا مشاوره بدهند و حتی با خنده بهشون گفتم با توجه به مطلب کتاب خودتون از شنیدن واژه "نه" در برابر دعوتم از شما به انجمن نترسیدم چون نهایت همان دختر قبل از دعوتم هستم.
ایشون گفتند شما ادمین سایتید؟
گفتم خیر من یک کاربر ساده یک سایت با مجموعه و مدیریت خوب هستم.
با مهربانی گفتند: با توجه به مشغله فراوان کاری و حضور در همایشها زمانی ندارند.
البته اینقدر متواضعانه برخورد کردند و به گفته من راجع تعاریفی بابت فضای این انجمن، مدیریت خوب، تعداد کاربران و خوبی شخصیت دوستان و اشتیاقشان بابت رسیدن به موفقیت خیلی خوشحال شدند.
به من گفتند فایلهای صوتی همایش ها را زین پس برایم ایمیل میکنن تا در اختیار این دوستان بگذارم.
اما در این گفتگو چه گذشت.
اینکه خبر خلاصه نویسی بنده از کتاب ایشون به گوششون رسیده بود! حتی جمله بنده راجع اینکه در چاپ جدیدشون میتوانند از جملات من استفاده کنند هم به گوششون رسیده بود! باعث شد از خجالت سرخ که نه کبود شوم!!
ابتدا آدرس محل سکونت مرا گرفتند تا راننده شان به عنوان هدیه کتابی دیگر از خودشان را با امضای خودشان برایم بیاورند....
منم فرصت را مغتنم دانسته و به ایشون گفتم خیلی از دوستان طالب کتابشون هستند و در شهرهای دورتر از مشهد و تهران به سختی پیدا میشه و خرید اینترنتی به راحتی صورت نمیگیره....
با دقت به مشکلات راجع کمی کتابشون گوش دادند و سپس به من گفتند اگر این دوستان واقعا دنبال کتاب هستند، میتوانند به دست بنده برایشان ارسال کنند.
در صورت قبول، نماینده ایشون به میزان سفارش دوستان برایم کتاب خواهند آورد و من برای دوستان پست میکنم.
با توجه به استقبال دوستان، این باعث خوشحالی من است که فرهنگی را جهت آگاهانه کار کردن، گسترش دهیم....
کتاب بعدی ایشون به محض چاپ راجع ثروتمند شدن در ایران 92 است که به گفته خودشان برای وضعیت اقتصادی حال حاضر ایران نوشته شده است، را به شما دوستان معرفی میکنم.
ایشون در صفحه اول کتاب هدیه شان نوشته اند:
خانم... عزیز
سال نو مبارک..
از ناپلئون پرسیدند شرایط چیه؟
گفت : منم!