معرفی یک سایت قرآنی
سايت زير يك سايت بسيار جالب قرآني است
http://tanzil.info
1- امكان جستجوي آيات
2- ابتدا زبان ترجمه مورد نظر (حدود 25 زبان) را از ستون مربوطه انتخاب ميكنيد. سپس با قرار دادن فلش ماوس بر روي هر آيه ترجمه آيه بطور خودكار نشان داده ميشود . جالب است كه چندین ترجمه فارسي در اين سايت گنجانده شده منجمله (مكارم شيرازي – فولادوند – آيتي – انصاريان – الهي قمشهاي) اگر هم ترجمه كامل را بخواهيد گزينه ترنسليشن را از بالاي صفحه انتخاب ميكنيد
3- امكان پخش هر آيه با صوت قاريان مختلف (قابل انتخاب از ستون مقابل)
4- ضمناً در ستون انتخاب قاريان، در پايين ترين قسمت میتوانید ترجمه هر آيه را به زبان انگليسي و فارسی بشنوید
توی ایران عادت شده که هر وقتی به هر شکلی سرقتی اتفاق بیوفته
اعم از: خونه، ماشین، مغازه و …
همه متفق القول می گن: دزده آشنا بوده
حالا من توی این فکرم که : دزدها جزو آشناهای ما هستند یا آشناهای ما دزدن !
زندگی چه می گوید؟
امروز كه از خواب بيدار شدم
از خودم پرسيدم: زندگي چه مي گويد؟
جواب را در اتاقم پيدا كردم...
پنكه گفت: خونسرد باش!
سقف گفت: اهداف بلند داشته باش!
پنجره گفت: دنيا را بنگر!
ساعت گفت: هر ثانيه باارزش است!
آيينه گفت: قبل از هر كاري، به بازتاب آن بينديش!
تقويم گفت: به روز باش!
در گفت: در راه هدف هايت، سختي ها را هُل بده و كنار بزن!
زمين گفت: با فروتني نيايش كن!
کارشناسان پنهان
نویسنده مینا شهنی:
چرا کارشناسانی که قانون تأمین اجتماعی را تغییر دادهاند حاضر نیستند خودشان را به مردم معرفی کنند؟ آیا بر این باورند که تغییراتی ایجاد کردهاند که حقوق بیمهشدگان را ضایع کردهاست و از کردهشان پشیمانند؟
اگر کسی مسئولیت کارش را به درستی بپذیرد چه اصراری دارد که همواره نامش پنهان بماند؟ تلاشهای من بهعنوان یک روزنامهنگار حوزه تأمین اجتماعی برای شناختن این کارشناسان تاکنون راه به جایی نبرده است. وقتی برای پرسیدن نام این افراد با روابط عمومی سازمان تأمین اجتماعی تماس گرفتم تنها پاسخی که شنیدم این بود که ما نمیدانیم چه کسانی در گروه کارشناسان هستند.
چند روز بعد وقتی با یکی از نمایندگان کارگری صحبت میکردم متوجه شدم که او با این گروه جلسهای داشته. از او خواستم تا این کارشناسها را به من معرفی کند اما پاسخ داد:خواهش کردهاند که نامشان مخفی بماند.
در این وضعیت نه تنها تصور میشود که یک عده کارشناس در محلی مخفی شدهاند و برای بیمهشدگان تصمیم گرفتهاند و مدام بر پنهان شدنش اصرار میکنند. یکی از مهمترین تغییراتی که این کارشناسان در قانون تأمین اجتماعی ایجاد کردهاند حذف درمان رایگان از فهرست خدمات تأمین اجتماعی است که برای بیمهشدگان مشکلات زیادی را بههمراه خواهد داشت.
براساس قانون فعلی، تأمین اجتماعی مکلف است که تمامی خدمات درمانی مورد نیاز بیمهشدگانش را در بیمارستانهای ملکیاش بهصورت رایگان ارائه دهد که براساس نظر کارشناسان، از این پس بیمهشدگان نیازی به این خدمات ندارند، پس قانون تغییر یافته و بهگونهای نوشته شده است که بیمهشدگان تأمین اجتماعی درصورت نیاز به امور درمانی و مراجعه به بیمارستانهای ملکی این سازمان فقط خدمات پایه درمان را بهصورت رایگان دریافت میکنند و اگر بیمار نیازمند استفاده از خدمات بیشتر درمانی باشد میبایست هزینه این بخش از خدمات را بهصورت فرانشیز از جیب پرداخت کند یا از طریق بیمه تکمیلی درمانش هزینه را بپردازد،
یعنی درمان رایگان به خاطرهها خواهد پیوست و روزی روزگاری مادری برای فرزندش تعریف خواهد کرد که زمانی بود که کارگران اگرچه زندگیشان سخت و طاقتفرسا بود اما وقتی کسی از اعضای خانوادهشان بیمار و رنجور میشد میتوانستند او را به بیمارستان تأمین اجتماعی ببرند و بدون آنکه نگران جورکردن پول باشند به رایگان درمانش کنند اما روزی روزگاری کارشناسانی بودند که فکر کردند حق کارگران این همه امکانات نیست و بهتر است از همین درآمد اندکشان پول دوا و دکتر را هم بدهند و این شد که قصه بیماری کارگران و خانوادههایشان به یک تراژدی تلخ تلخ تبدیل شد.
شاید این مادر یادش نباشد که درست همان سال وزیر بهداشت اعلام کرده بود که سالانه هفت درصد از مردم بهدلیل سنگینی هزینه درمان به زیر خط فقر سقوط میکنند و این آمار متعلق به وقتی بود که بیمهشدگان تأمین اجتماعی دغدغه زیادی برای درمان نداشتند اما اگر 33میلیون بیمه شده تأمین اجتماعی هم قرار باشد هزینههای درمان را از جیب بپردازد بهتر است آمادگی کامل برای سقوط کرورکرور آدم را به زیر خط فقر داشته باشیم.
کارشناسانی که تغییرات قانون تأمین اجتماعی را نوشتهاند احتمالا دلایلی برای ایجاد این تغییرات داشتهاند و انشاءالله که دلیلشان چیزی غیر از تلاش مضاعف برای سودرساندن به سازمان تأمین اجتماعی بوده باشد، سازمانی که با پرداخت حق بیمه افراد تحت پوشش بنا نهاده شد و بدون هیچ کمکی از سوی دولت فربه شد به این امید که روزی بخشی از مشکلات بیمه شدگانش را حل کند، سازمانی که غیردولتی است و بینالنسلی است و متعلق به تکتک افرادی است که هرماه پیش از آنکه حقوقشان را دریافت کنند حق بیمهشان را پرداخت کردهاند و تعداد زیادی از این افراد خوش حساب کارگرانی بوده و هستند که حقوقشان در سالهای کار همواره حداقل حقوق وزارت کار بوده است، حالا سازمان فربه شده و کمکم یادش رفته که بهتر بود به صاحبانش قدری محترمانه نگاه کند و حرمتشان را نگه دارد.
منبع: همشهری آنلاین
جمعه 24 آذر 1391 - 21:33:29کد مطلب: 194318
استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت و آن را بالا برد که همه ببینند. بعد، از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: ۵۰ گرم، ۱۰۰ گرم، ۱۵۰ گرم.
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمیدانم دقیقا وزنش چقدر است. اما سوال من این است اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همینطور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمیافتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همینطور نگه دارم، چه اتفاقی میافتد؟
یکی از شاگردان گفت: دستتان کم کم درد میگیرد.
- حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟ شاگرد دیگری گفت: دستتان بیحس میشود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج میشوند. و مطمئنا کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است، ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟ شاگردان جواب دادند نه.
- پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات میشود و در عوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت دقیقا مشکلات زندگی هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید اشکالی ندارد؛ اما اگر مدت طولانیتری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگهشان دارید، فلجتان میکنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود. فکر کردن به مشکلات زندگی مهم است؛ اما مهمتر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمیگیرید و هر روز صبح سرحال و قوی بیدار میشوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش میآید، برآیید.
با ارزش ترین دارایی ما توانایی کسب درآمد است نه آن پولی که به دست می آوریم. توانایی از دست نمی رود اما پول و ثروت ممکن است بارها از دست برود!
هدیه
مرد جوانی ، از دانشكده فارغ التحصیل شد . ماهها بود كه ماشین اسپرت زیبایی ،پشت شیشه های یك نمایشگاه به سختی توجهش را جلب كرده بود و از ته دل آرزو می كرد كه روزی صاحب آن ماشین شود . مرد جوان ، از پدرش خواسته بود كه برای هدیه فارغ التحصیلی ، آن ماشین را برایش بخرد . او می دانست كه پدر توانایی خرید آن را دارد .
بلأخره روز فارغ التحصیلی فرارسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت :
من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تورا بیش از هر كس دیگری دردنیا دوست دارم . سپس یك جعبه به دست او داد . پسر ،كنجكاو ولی ناامید ، جعبه را گشود و در آن یك انجیل زیبا ، كه روی آن نام او طلاكوب شده بود ، یافت .
با عصبانیت فریادی بر سر پدر كشید و گفت : با تمام مال ودارایی كه داری ، یك انجیل به من میدهی؟
كتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترك كرد .
سالها گذشت و مرد جوان در كار وتجارت موفق شد . خانه زیبایی داشت وخانواده ای فوق العاده . یك روز به این فكر افتاد كه پدرش ، حتماً خیلی پیر شده وباید سری به او بزند . از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود . اما قبل ازاینكه اقدامی بكند ، تلگرامی به دستش رسید كه خبر فوت پدر در آن بود و حاكی از اینبود كه پدر ، تمام اموال خود را به او بخشیده است . بنابراین لازم بود فوراً خود رابه خانه برساند و به امور رسیدگی نماید .
هنگامی كه به خانه پدر رسید ، در قلبش احساس غم و پشیمانی كرد . اوراق و كاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت . در حالیكه اشك می ریخت انجیل را باز كرد وصفحات آن را ورق زد و كلید یك ماشین را پشت جلد آن پیدا كرد . در كنار آن ، یك برچسب با نام همان نمایشگاه كه ماشین مورد نظر او را داشت ، وجود داشت . روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود : تمام مبلغ پرداخت شده است .
پیرمرد به زنش گفت:
بیا یادی از گذشته های دور کنیم
من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بگیم
پیرزن قبول کرد
فردا پیرمرد به کافه رفت دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد
وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه
ازش پرسید چرا گریه میکنی؟
...پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:
.
.
.
.
.
.
بابام نذاشت بیام...
خاطرهای جالب از پایان دنیا در تاکسی
چند روز پیش که در تاکسی نشسته بودم و در مسیر خیابان سهرودی تا سیدخندان مشغول طی مسیر بودم، به ناگاه متوجه زنگ عجیب و غریب موبایل خانم کهنسالی شدم که در صندلی جلو نشسته بودند.
معمولا عادت ندارم به مکالمات تلفنی افراد گوش دهم اما از آنجا موضوعات مطروحه توسط پیرزن به نظرم جالب اومد و با توجه به اینکه خود خانم با صدای بلند اقدام به صحبت با تلفن همراه خود مینمود، پس خودم را مجاب کردم تا ادامه صحبتهای پیرزن را گوش کنم.
گویا مادر پیر (اما بسیار سانتال مانتال) بر سر نوبت دکتر با منشی در پشت تلفن چانه زنی میکرد. منشی پزشک پس از اصرارهای پیرزن مبنی بر عجله داشتن برای نوبت دکتر، 2 روز را به او پیشنهاد داد. یکشنبه دوم دی ماه و دوشنبه سوم دی ماه. اما نکته جالب توجه پاسخ و واکنش پیرزن به منشی مبنی بر قبول یا رد روزهای پیشنهادی بود.
پیرزن خطاب به منشی: عزیزم، یکشنبه که نمیتونم بیام. آخه شنیدم آخر دنیاست و قراره دنیا تموم بشه. بخاطر همین، هم خودم و هم بچه هام میخوایم تو خونه بشینیم و از خونه بیرون نیایم! اگر یکشنبه دنیا تموم نشد؛ دوشنبه میام!!!
قول و قرار گذاشته شد و با خداحافظی مکالمه تلفنی پایان یافت.
شدیدا منتظر لبخند و یا حرکتی از سوی پیرزن بودم تا احساس کنم وی با منشی پزشک شوخی کرده است اما در کمال ناباوری این اتفاق نیفتاد و او همچنان لحظه شماری میکرد برای پایان دنیا!
منبع

جلبک ستیز) بورس نیوز
(12-17-2012 12:41 AM)فرهاد قربانی نوشته شده توسط: [ -> ]داستان کوتاه (طلاق برنامه ریزی شده !)
با اصرار از شوهرش میخواهد که طلاقش دهد.
شوهرش میگوید چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم.
از زن اصرار و از شوهر انکار.
در نهایت شوهر با سرسختی زیاد میپذیرد، به شرط و شروط ها.
زن مشتاقانه انتظار میکشد شرح شروط را.
تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را میباید ببخشی .
زن با کمال میل میپذیرد.
در دفترخانه مرد رو به زن کرده و میگوید حال که جدا شدیم . لیکن تنها به یک سوالم جواب بده .
زن میپذیرد.
“چه چیز باعث شد اصرار بر جدائی داشته باشی و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی.
زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد :طاقت شنیدن داری؟
مرد با آرامی گفت :آری .
زن با اعتماد به نفس گفت: ۲ ماه پیش با مردی اشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود.از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او ، تا زندگی واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.
مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست.
زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت .وقتی به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد.نامهای در کیفش بود . با تعجب بازش کرد .
خطّ همسر سابقش بود.نوشته بود: ” فکر میکردم ... باشی ولی نه اینقدر.
نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت .منتظر بود که تلفنش زنگ زد.
برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود.شمارهٔ همسر جدیدش بود.
تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی پس چرا دیر کردی.
پاسخ آنطرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد.
صدا، صدای همسر سابقش بود که میگفت : باور نکردی؟، گفتم فکر نمیکردم اینقدر ... باشی.این روزها میتوان با ۱ میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار از شرّ زنان ... با مهریههای سنگینشان نجات یابند !
ادامه مطلب …
مطلب ناقص هست اقاي قرباني
يا من نفهميدم چيزي ازش؟؟؟