12-26-2012, 04:28 PM
12-26-2012, 07:33 PM
بالاخره کامی جان از بستر تعویض ویندور و نصب کارت گرافیک بیرون آمد و الان سرحال روبرویم نشسته و کی بردش را تقدیم من کرده که با زدن حروفها جملاتم را بنویسم.
چندنفر از عزیزان با پ . خ حالش را پرسیده بودند.ممنونم.
چندنفر از عزیزان با پ . خ حالش را پرسیده بودند.ممنونم.
12-26-2012, 11:37 PM
- بالاخره صاحب یک وانت پیکان شدم. کارت شناساییش امروز اومد در خونه. پدرم داره بهم تمرین رانندگی می ده. تا چند روز دیگه تنهایی می برمش. و کارمو باهاش شروع می کنم. شاید پشتش نوشتم عاقبت دانشگاه رفتن. یا عاقبت تو اینترنت گشتن.
12-26-2012, 11:59 PM
امروز ماشینمو بردم تعمیرگاه گفتن باید بمونه 2 روز بعد از 10-12 سال سوار مترو و اتوبوس شده بودم خیلی حس خوبی داشتم احساس میکردم از جنس مردمم احساس میکردم زندم حس سرزندگی داشتم
تصمیم گرفتم گه گاه ماشینمو بیرون نیارم و با وسایل نقلیه عمومی رفت و آمد کنم
تصمیم گرفتم گه گاه ماشینمو بیرون نیارم و با وسایل نقلیه عمومی رفت و آمد کنم
12-27-2012, 12:05 AM
توی این چند سال اخیر سابقه نداشته که بارش برف به صورت شبانه روزی ادامه داشته باشه
تا همین یک ساعت پیش برف می بارید
والبته نیروهای پرتلاش شهرداری هم زحمت برف روبی و پاشیدن نمک رو نکشیدن و خیابون ها رو به حال خودشون رها کردن
البته ماشینهاشون رو توی سطح شهر دیدم ، منتهی یک گوشه پارک کرده بودن !
تا همین یک ساعت پیش برف می بارید
والبته نیروهای پرتلاش شهرداری هم زحمت برف روبی و پاشیدن نمک رو نکشیدن و خیابون ها رو به حال خودشون رها کردن
البته ماشینهاشون رو توی سطح شهر دیدم ، منتهی یک گوشه پارک کرده بودن !
12-27-2012, 12:36 AM
با دیدن کلمه برف و یا دیدن برف همیشه یاد خاطره ای می افتم که متاثرم میکند.
کلاس سوم دبیرستان بودم. داشتم منزل می رفتم. غروب بود. منزل ما در کنار شهر قرار داشت. کودکی را دیدم 10 ساله گریه میکرد. خیلی سردش بود. جلو رفتم و از خانواده اش پرسیدم .گفت کسی را ندارد.با خودم منزل بردم. مادرم او را کنار بخاری گذاشت و برایش چائی ریخت. در مورد خانواده اش پدر و مادرم پرسیدند همان جواب من را داد. پرسیدیم قبلا کجا بودی ؟ بجای جواب شروع به گریه کردن کرد.
پس از خوردن شام جایش را انداختند و خوابید. پدرم صبح کلانتری رفت و موضوع را گفت. گفتند کسی سراغی از بچه گمشده نداشته اند.پدرم آدرس منزل را داد و قرار شد اگر کسی سراغش را گرفت بتوانند پیدایش کنند .(آنزمان تلفنی نبود و جائی هم برای اسکان اینگونه افراد نداشتند.) چند ماهی منزل ما بود و قرار شد برنامه ریزی مدرسه را برایش داشته باشند. لباسهای نو برایش خریدند و چون فرزند خانواده بود.یک روز برگشتم گفتند یوسف منزل نیامده .بقول معروف فرار کرده بود. سه چهار سالی از این موضوع گذشت. یک روز با پدرم بازار رفتیم و یک نفر داشت می گفت: حمال بلد.(یعنی حمالی که همه جا را می شناسد. - آنزمان افرادی بودند که سبدی بر دوش داشتند و افرادی که خرید میکردند اجناس را در سبد این افراد گذاشته و آنها در ازای دریافت مبلغی آنرا به منزل فرد می رساندند.) شناختمش .یوسف بود. به او نزدیک شدیم. ما را دید شناخت. رفت کنار دیوار نشست و شروع به گریه کردن کرد. وقتی صحبت کرد فهمیدم تا قبل از منزل ما در چند جای دیگر هم به او جا داده بودند و مراقبت میکردند و او عادت به فرار از منزل داشت. خیلی افسوس خوردم. چون می توانست در منزل ما بهترین امکانات رفاهی و تحصیلی را داشته باشد.
برف یوسف را برایم تداعی میکند.
کلاس سوم دبیرستان بودم. داشتم منزل می رفتم. غروب بود. منزل ما در کنار شهر قرار داشت. کودکی را دیدم 10 ساله گریه میکرد. خیلی سردش بود. جلو رفتم و از خانواده اش پرسیدم .گفت کسی را ندارد.با خودم منزل بردم. مادرم او را کنار بخاری گذاشت و برایش چائی ریخت. در مورد خانواده اش پدر و مادرم پرسیدند همان جواب من را داد. پرسیدیم قبلا کجا بودی ؟ بجای جواب شروع به گریه کردن کرد.
پس از خوردن شام جایش را انداختند و خوابید. پدرم صبح کلانتری رفت و موضوع را گفت. گفتند کسی سراغی از بچه گمشده نداشته اند.پدرم آدرس منزل را داد و قرار شد اگر کسی سراغش را گرفت بتوانند پیدایش کنند .(آنزمان تلفنی نبود و جائی هم برای اسکان اینگونه افراد نداشتند.) چند ماهی منزل ما بود و قرار شد برنامه ریزی مدرسه را برایش داشته باشند. لباسهای نو برایش خریدند و چون فرزند خانواده بود.یک روز برگشتم گفتند یوسف منزل نیامده .بقول معروف فرار کرده بود. سه چهار سالی از این موضوع گذشت. یک روز با پدرم بازار رفتیم و یک نفر داشت می گفت: حمال بلد.(یعنی حمالی که همه جا را می شناسد. - آنزمان افرادی بودند که سبدی بر دوش داشتند و افرادی که خرید میکردند اجناس را در سبد این افراد گذاشته و آنها در ازای دریافت مبلغی آنرا به منزل فرد می رساندند.) شناختمش .یوسف بود. به او نزدیک شدیم. ما را دید شناخت. رفت کنار دیوار نشست و شروع به گریه کردن کرد. وقتی صحبت کرد فهمیدم تا قبل از منزل ما در چند جای دیگر هم به او جا داده بودند و مراقبت میکردند و او عادت به فرار از منزل داشت. خیلی افسوس خوردم. چون می توانست در منزل ما بهترین امکانات رفاهی و تحصیلی را داشته باشد.
برف یوسف را برایم تداعی میکند.
12-29-2012, 12:40 AM
(12-28-2012 02:08 PM)jahanagahi نوشته شده توسط: [ -> ]وقتی شمال میرم به عشق پلو کباب میرم.
مخصوصا اگر در رستوران خاور خاله باشد.
لطفا یک کوبیده اضافه هم بگذارید وسط پلو.زرده تخم مرغ فراموش نشود لطفا.
شوخی کردم اصلا نمی دانم پلو کباب چیه. حامد جان یکبار فرمود بیا شمال بهت پلو کباب بدم بخوری. از آنروز همه اش میگم : آخ جان پلو کباب.با باقلی خام و گردو و مخلفات.
عمو هوشنگ عزیز ما شمالیها مهمانوازیمون زبانزده قربان.
من که سره قولم هستم.هروقت تشریف اوردید قدمتون روی چشم.
البته پلو کباب را با دست باید بخوریم.
12-29-2012, 12:44 AM
(12-29-2012 12:40 AM)حامد نوشته شده توسط: [ -> ]انشالله اگر سفر مشهد با ما باشی حتما برای پلوکباب رشت خدمت خواهم رسید.(12-28-2012 02:08 PM)jahanagahi نوشته شده توسط: [ -> ]وقتی شمال میرم به عشق پلو کباب میرم.
مخصوصا اگر در رستوران خاور خاله باشد.
لطفا یک کوبیده اضافه هم بگذارید وسط پلو.زرده تخم مرغ فراموش نشود لطفا.
شوخی کردم اصلا نمی دانم پلو کباب چیه. حامد جان یکبار فرمود بیا شمال بهت پلو کباب بدم بخوری. از آنروز همه اش میگم : آخ جان پلو کباب.با باقلی خام و گردو و مخلفات.
عمو هوشنگ عزیز ما شمالیها مهمانوازیمون زبانزده قربان.
من که سره قولم هستم.هروقت تشریف اوردید قدمتون روی چشم.
البته پلو کباب را با دست باید بخوریم.
12-29-2012, 01:01 AM
من چند وقته رفتن به مشهد برایم ارزو شده.از اخرین باری که رفتم یه 2 سالی میگزره.
اگه توانستم که بسیار بسیار خوشحال میشم در کنار شما باشم.
اگه توانستم که بسیار بسیار خوشحال میشم در کنار شما باشم.
12-29-2012, 01:50 AM
ببخشید. تا استادم من را مشروط نکرده برم بخوابم. الان دیگه نه چشمم خوب می بیند و نه فکرم خوب کار میکند. شب بر همگی خوش.