سلام من تازه عضو شدم من فعلا خانه دارم و یه سری ایده دارم که دلم میخواد بررسیشون کنم
یکیش شرکت فروش و پخش انجیرو فراورده های اون شامل مسقطی انجیر و کلوچه انجیر و شربت انجیر و مربای انجیر و ... است
یکی هم واردات لوازم برقی کارکرده مثل لباسشویی و یخچال و...از کشورای حاشیه خلیج فارس
مقدم تک تک عزیزان گلباران.
عزیزانی که میخواهند تجربیات خود را انتقال دهند حتما ما را یاری دهند.
و عزیزانی هم که در پی موفقیت و رسیدن به اهداف خود هستند می توانند تایپیکهای مختلف انجمن را که مورد علاقه اشان است مطالعه فرمایند.
موفقتر باشید.
(11-29-2010 09:56 PM)دکتر روانشناس نوشته شده توسط: [ -> ]اولین قدم...........خودشناسی1....
صادقانه خود را در این فروم معرفی کن!هر چه از خودت می دانی!!!
این بخش یک دفترچه یادداشت برای توست.کسی هم که تو را نمی شناسد .میلیاردر اینده ایران الان قبل از میلیاردر شدن چه شکلیه؟اسمت را نگو.خودت که می دانی؟کافیه!اما خودت و خصوصیات اخلاقیت را در ذهن ترسیم کن!ابتدا پشت کامپیوترت ارام بنشین.هول نشو واسترس نداشته باش.از ید یک سوم شخص خودت را ببین وبگو این فرد(خودت) چه اخلاقهای خوب وبدی داری؟با خودت صادق باش....
دوست میلیاردر من برای انکه بدانی می خواهی به کجا بروی باید بدانی کجای کار هستی؟چه موانعی سر راهت برای رسیدن به هدفت وجود دارد؟اولین کار از بین بردن موانع درونی توست!موانعی که افراد درون توایجاد می کنندپس آنها را اصلاح و با خود همسو کن .
تا بعد....
سلام. 23 ساله است. دانشجوی ترم آخر فناوری اطلاعات. عاشق هنر. خلاق. پر از ایده در مورد پدیده هایی که می بینه و تجربه می کنه تو حوزه های مختلف. خیالباف. خیلی زود و زیاد تحت تاثیر اطراف قرار می گیره. توی حرف زدن و رسوندن منظورش با کلمات زیاد خوب عمل نمی کنه. گاهی خیلی ساکت و حساسه و گاهی خیلی پرانرژی و منطقی. زیادی انرژی برای منطبق کردن خودش با آدمای اطراف می ذاره.
با سلام و عرض ارادت
سال 1393 رو به همه تبریگ میگم سالی همراه با تندرستی براتون ارزومندم
مهدی هستم 35 ساله لیسانس حسابداری دارم8 ساله کارمند بانک هستم
تو کار خرید و فروش ملک و ماشین هم فعالیت دارم امیدوارم بتونم قدمی کوچک برادارم
برای هرکسی که نیاز به راهنمایی داشته باشه و بتونم از راهنمایی دیگران بهره ببرم برای
رسیدن به هدفهای مهم زندگیم که سوخت و انرژی من هستند با تشکر
[لیسانس حسابداری دارم 14ساله کارحسابداری انجام میدم همیشه عاشق کارم بودم چند ساله که احساسم نسبت به کارم تغییرکرده و از بی تفاوتی به تنفررسیده دوست دارم هرکاری بکنم جز حسابداری دیگران این رو ...انه می دونند یکساله به این فکر میکنم که برای خودم یه شغل ایجادکنم یه دفترکار متعلق به دوستی دراختیارمه یه مقدارکمی هم می تونم سرمایه جورکنم برای کارولی همیشه حتی توفکرم دستم میلرزه ازطرفی هم می ترسم دیر بشه می دونم دارم زمانو از دست می دم امیدوارم عضویت در این سایت و آشنایی با دوستان جدید بتونه شجاعت شروع جدیدی بهم بده
[font=Times New Roman][/font]
با سلام به دوستان عزیز
من کاظم کاظمی هستم 27 ساله کاردان کامپیوتر
شغلم اداره کردن یک فروشگاه کامپیوتر هست
متاهل هستم
از زندگیم راضی هستم و بدنبال پیشرفت بیش از پیش هستم تفکر مثبت را دوست دارم و مقاله ای در این خصوص نوشتم که به چاپ نرسید . زندگی را دوست دارم . خانواده را دوست دارم . تمام حرفهایم و مشخصاتم حقیقیست. نسبت به شرایطی که داشته ام تا کنون بهترین تصمیمات را اتخاذ کرده ام .
سلام
بنده سعید از اصفهانم.18 سالمه .
بة امید اینکه روزی بتونم میلیاردر شوم عضو شدم.البته دست خالی هم نیستم و امیدوارم بآ کمک کاربران و دوستان عزیز بتونم کارهایی انجام بدهم.
خیلی ممنون از بنیانگذاران سایت و کاربران محترم
من هیچ وقت جز به این که همه جیز هایی که میخوام مال منه فکر نکردم و نمی کنم.
با عرض سلام،
نام من جهان ، متولد آبادان ،قبل از جنگ صاحب یک فروشگاه کوچک لوازم لوکس خارجی بودم ، زمان جنگ
در شیراز با بدلیجات فروشی شروع کردم.،سپس در بندر عباس یک سوپرمارکت کوچک و در سالهای آخر اقامتم در ایران پخش اسباب بازی فروشی داشتم.
از سال ۱۹۹۸ میلادی تا امروز در هلند . صاحب یک فروشگاه عمده و تک فروشی صنایع دستی و هنری از اندونزی و فیلیپین میباشم.
بهــ نام خدایی که هرگاه اسمشو بــردیم .. قطــعا بـــــردیم..
سلام میکنم خدمت تمامی دوستان عزیزم .. امیدوارم حالاتون خوب باشه و زندگیتون به کام
،، نقل است :
در چهاردهمین روز از سومین ماه سال یک هزارو سیصد و هفتاد شش (1376) .. کودکی در تهران چشم به جهاد بگشاد ...
نام این کودک را نامی مترادف با قدرت , ایمان , مردانگی نهادند .. درست است .. نام او علی هست
اطرافیان باور داشتن که این کودک .. کودکی توانایی خواهد بود ..
با گذشت زمان ..
علــی پی به کمبود هایی در خود بــرد .. به عقب افتادگی هایی نسبت به هم سن و سال های خود ..
ناتوانی های جسمی و غیره که او را نسبت به سایر افراد کوچک تر نشان میداد ..
علی رفت به مدرسه و خواست نوشتن یادبگیره .. اما نشــد .. چون دستانش با لرزشی که داشت توانایی قلم در دست گرفتن نداشت...
علـی دوست داشت آدم باهوشی بشود اما مشکلات ذهنی او این توان را به او نمیداد ..
علـــی دوست داشت مثل دیگران با ارزش بشود اما نشــد ..
روزگــار ورق میخورد و علی از هر ورقش فقط شکست نصیبش میــشد ..
از دید اطرافیان محو شد .. موجودی ضعیفی شــد ..
و در نهـــــــایت خســته شد ..
خسته شد از نا مردی رفقاش ..
خسته شد از بی خاصیتی ..
خســته شد از هیچی و پوچــی
خواست با دیگــران هم راستا شود ..
خواست در دید عموم باشد .. نه در زیر قُـدوم
خواست .. و در حدود چند ماهی پیش شروع کرد به تغییـر ..
در هر زمان و مکان .. به دنبال مصالحی گشت برای ساخت برج باور و اهداف خود ..
و در نهایت و بعد از چندی موفق با ساخت این بــرج شد .. بــرجی که نسبت از بـــرج دوستانش خیلی بلند تر و استوار تر بود ..
آرزو داشت قلم در دست بگیرد و بنویسد .. .. اما توانست به عنوان یک دو دست هم زمان شناخته شود ..
آرزو داشت باهوش باشد نه مثل گذشته کند ذهن .. اما توانست با ضریب هوشی 198 ار مرز باهوشی عبور کند ..
آرزو داشت برآده آهنی باشد تا دیگران اون را جذب کنند .. اما توانست خود آهن ربایی باشد ..
.
.
.
و هم اکنون علی .. با کمک های خدا و تلاشش به رویای های خود دست پیدا کرده ..
و اراااادتمنده تمامی دوستانشم هست
خب .. این بود اندکی از قصه ی من ..
امــیدوارم وقتی شکست میخوریم .. به غرورمون بر بخوریم ، بلند شیم و روی همه رو کم کنیم
* در بازی زندگی .. با مشکلات سازگاری کنید و در نهایت به پیروزی برسید ..
بــــــازی ,, ســــــــازگـــاری ,, پیــــــــــروزی
فدای همه دوستان عزیز