سلام
من مهدی هستم ، اگر بخام خودم رو معرفی کنم باید برگردم به گذشته . باید بگم که از بچگی خصوصیت بارزم فنی بودن و همه فن حریف بودن بوده که همه میدونن از 10 سالگی واشر شیرای آب رو عوض میکردم یا اسباب بازی های خراب رو به نحو خوبی تعمیر میکردم ، یکبارهم وقتی کوچکتر بودم باندهای ماشین بابام رو پاره کرده بودم تا از سیستم داخلی باند سردر بیارم

این فنی بودن در واقع همیشه همراهم بوده . تو 12 سالگی با کیت های الکترونیک آشنا شدم و شد علاقه ام . برخلاف همه ی بچه های هم سن خودم زیاد شری نداشتم و همیشه یک چند تا جعبه کیت و رادیو خراب و مدار داشتم که با اونا سرگرم میشدم . اما الان که دو ساله دانشگاه قبول شدم دیگه سراغش نرفتم . دلم میخواست رشته ی الکترونیک قبول شم اما نشد .
تو ذهنم اهداف مثبت و بزرگ زیادی دارم ، و در کل آدم مثبت اندیشی هستم . گاهی وقتا که به طرحام فکر میکنم از شدت ذوق و انرژی ای که تو اون لحظه در من ایجاد میشه حتی خوابمم نمیبره (آخه معمولا شبا قبل خواب به طرحام فکر میکنم) ولی برخلاف ذهن فعالی که دارم ، اونقدر از جسمم کمک نمیگیرم
بعضی وقتا به خودم میگم اگه فقط به 20 درصد ، فقط 20 درصد اونچه که تو ذهنم بود عمل میکردم الان دنیا رو تغییر داده بودم .
شاید به خاطر این باشه که هر کاری رو تموم نکرده به سراغ کار بعدی میرم یا اینکه در آخر کار در یک قدمی طلا متوقف میشم چون یا 20 _20 رو میخوام یا صفر .
این موضوع حتی برا امتحاناتمم صدق میکنه ، وقتی که میخوام درسی رو 20 بگیریم و اونوقت شب امتحان میفهمم که به اون نمره نمیرسم دیگه درس خوندن رو میزارم کنار
از دید داداشم آدم خسیسی هستم ولی از دید بقیه درست خرج کردن رو خوب بلدم و به جاش خرج میکنم .
یکی دیگه از خصوصیاتم از بچگی این بوده که دلم میخواسته چراغ راه دیگران باشم و راهنمایی شون کنم . یادمه وقتی کلاس پنجم بودم و حتی هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم از پول تو جیبیم برای بچه های فامیل خوراکی میخریدم که اونا هم نماز بخونن (بچه هایی که از خودمم 2-3 سال کوچیکتر بودن )
یا وقتی که خیلی کوچیکتر بودم یادمه یکبار سیگار رو از دهن پسر عموم کشیدم و فوری انداختم تو جوب .
از طرف دیگه مقداری هم آدم احساسی هستم ولی تو تصمیماتم حساب کتابی رفتار میکنم .
از درون آدمی هستم که مذهبی بودن و با خدا بودن رو دوست دارم اما خیلی وقتا هم گناه میکنم .
دوست دارم همه ی کارها رو تجربه کنم و الان تجربه های زیادی هم داشتم ، از بنایی و نجاری گرفته تا باغبانی و ... این آخری هم که خروس کشتن رو یاد گرفتم
قبلا بیشتر مرموز میزدم و به قول خیلی ها نصفیم زیر زمین بود اما الان یکم سیاستام فرق کرده
از خدا یک زندگی خوب میخوام و یک جهان برتر و همیشه دلم میخواد بتونم تو زندگیم راه گشای دیگران باشم و بتونم تاثیر مثبتی بر زندگی و تفکراتشون داشته باشم.
ببخشید که طولانی شد