ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


استیو جابز
زمان کنونی: 05-04-2024, 07:13 AM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: zoofanoon
آخرین ارسال: zoofanoon
پاسخ: 1
بازدید: 398

ارسال پاسخ 
استیو جابز
07-18-2013, 10:58 PM
ارسال: #1
استیو جابز
سال‌ها پیش این‌گونه نبود؛ خبرها دیر می‌رسید، دنیا پر از شایعه بود، دانش در انحصار عده‌ای اندک بود، معلم‌ها رقیب نداشتند، ساعت‌ها وقت می‌برد که از اخبار گوشه‌ای دیگر از جهان اطلاع پیدا کنید. سال‌ها پیش، کسی آنلاین و آفلاین را نمی‌دانست و فاصله و مرز دانایی و نادانی یک کلیک نبود. دانش مدیریت نمی‌خواست، علوم اندک بودند و بعضی‌ها می‌شدند علامه و از همه علوم سر درمی‌آوردند.

در آن سال‌ها کودکی به‌ دنیا آمد که گمان نمی‌رفت دنیا به دست او دگرگون شود. کودکی که پدری سوریه‌ای و مادری آمریکایی داشت و ناخواسته پای به هستی نهاد و برای پرورش او کسانی دیگر غیر از پدر و مادرش متعهد شدند او را به دانشگاه بفرستند. او بزرگ شد، به دانشگاه رفت اما چون دانشگاه را بر وفق مراد خود ندانست، انصراف داد و در پارکینگ خانه‌شان شرکت «اپل» را بنا نهاد تا دنیا را دگرگون کند و با خانگی کردن کامپیوتر، مرز دانایی و نادانی را یک کلیک کند.

«استیو جابز» که از هیچ دانشگاهی فارغ‌التحصیل نشده بود، متفاوت‌تر از هر دانش‌آموخته‌ای می‌اندیشد. سخنرانی روز 12 ژوئن 2005 او که در دانشگاه «استنفورد» آمریکا انجام شده بود، به زبان فارسی برگردانده شده و در روزنامه‌ها و مجلات مختلف چاپ گردیده است. من متنی را که در هفته‌نامه‌ی «امید جوان» چاپ شده بود چند بار با دقت خواندم و راز‌های موفقیت او را مرور کردم و اکنون نکات کلیدی و مهم زندگی او را در بیست بند باز‌نویسی می‌کنم؛ شاید این یادداشت در تغییر نگرش من و تو مؤثر افتد:

1- پس از 6 ماه از آغاز کلاس‌های درس در دانشگاه تحصیل را رها کردم؛ بعد از آن به مدت 18 ماه قبل از آن‌که رسماً از تحصیل انصراف دهم، گه‌گاه به دانشگاه رفت‌وآمد داشتم.

2- حالا چرا دانشگاه را رها کردم؟ از روی سادگی دانشگاهی را انتخاب نموده بودم که تقریباً به گرانی دانشگاه استنفورد بود و تمامی پس‌‌انداز خانواده‌ام صرف هزینه‌های تحصیلی من می‌شد.

3- لحظه‌ای که تحصیل را رها کردم، می‌توانستم در کلاس‌هایی که به نظرم جالب بود شرکت کنم؛ البته این مسائل به هیچ‌وجه راحت نبود، من خوابگاه نداشتم و کف اتاق دوستانم می‌خوابیدم. بطری‌های نوشابه را جمع‌آوری می‌کردم و با فروششان 6 سنت دریافت و با آن غذا می‌خریدم...

4- پس از رها کردن دانشگاه در کلاس‌های خوشنویسی شرکت کردم تا این هنر را یاد بگیرم. این هنر بسیار زیبا، اصیل و لطیف بود؛ به طوری که علم نمی‌تواند لطافت آن را توصیف کند و برای من این هنر بسیار جالب بود.

5- به هیچ‌کدام از این کارها امید نداشتم که تأثیری در آینده من داشته باشند، اما ده سال بعد زمانی که در حال طراحی نخستین رایانه «مکینتاش» بودم تمام این‌ها به دردم خورد؛ این رایانه با زیباترین تایپو‌گرافی عرضه شد.

6- اگر از دانشگاه انصراف نمی‌دادم، نمی‌توانستم در کلاس اختیاری خوشنویسی ثبت‌نام کنم و رایانه‌های تخصصی هم از این تایپو‌گرافی بی‌نظیر که هم‌اکنون از آن برخوردارند، بی‌بهره‌ می‌ماندند. البته زمانی که من در کالج بودم اتصال دادن این نقطه‌ها به هم امکان‌پذیر نبود؛ اما 10 سال بعد که به گذشته نگاه می‌کردم، روند رویدادها کاملاً به نظرم منطقی بود.

7- ما هیچ‌وقت نمی‌توانیم با نگاه به آینده، نقطه‌ها را به هم متصل کنیم. اما این امکان برای ما وجود دارد که نقطه‌های گذشته را به هم اتصال دهیم؛ بنابر‌این مطمئن باشید که نقطه‌های امروز شما در آینده به هم متصل خواهند شد.

8- بسیار خوش‌شانس بودم که در زندگی آن‌چه را که دوست داشتم، خیلی زود پیدا کردم. من و «وز» زمانی که 20 ساله بودم، اپل را در گاراژ منزل والدینم بنیان نهادیم.

9- خیلی سخت کار کردم تا آن‌که 10 سال بعد اپل از یک شرکت دو نفره به یک شرکت 2 میلیارد دلاری با بیش از 4 هزار کارمند مبدل شد، اما من اخراج شدم.

10- با گذشت زمان متوجه شدم که اخراج از اپل، بهترین اتفاقی بود که می‌توانست در آن دوره برای من رخ دهد؛ سنگینی موفق بودن جای خود را به سبکی دوباره آغازگر بودن داد؛ جایی که انسان دیگر به هیچ چیز اطمینان ندارد.

11- باید بفهمید چه چیزی دوست دارید. کار شما بخش عمده‌ای از زندگی‌تان را به خود اختصاص خواهد داد؛ بنابر‌این تنها زمانی می‌توانید راضی و خوشنود باشید که ایمان داشته باشید کاری که انجام می‌دهید کار بزرگی است.

12- تنها راه برای آن‌که بدانید کارتان بزرگ است آن است که به آن عشق بورزید. اگر هنوز این کار را پیدا نکرده‌اید، دنبالش بگردید.

13- وقتی که 17 ساله بودم جمله‌ای خواندم بدین مضمون «اگر هر روز را به گونه‌ای زندگی کنید که انگار آخرین روز عمرتان است، یک روز می‌فهمید که حقیقتاً حق با شما بوده است»؛ این جمله روی من تأثیر زیادی گذاشت.

14- از آن به بعد برای 33 سال گذشته، هر روز صبح در آینه نگاه کرده‌ام و از خودم پرسیده‌ام «اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد، همین کاری را می‌کردم که قرار است امروز انجام دهم؟»

15- به یاد آوردن این‌که به‌زودی خواهم مُرد، مهم‌ترین ابزاری بوده که به من جرأت داده تصمیم‌های بزرگی بگیرم؛ چرا که تقریباً همه چیز توقعات ظاهری، غرور، ترس از خجالت‌زده شدن یا ترس از شکست خوردن همگی موضوعاتی هستند که در برابر مرگ، پوچ و بیهوده می‌شوند و تنها چیز‌هایی می‌مانند که واقعاً مهم هستند.

16- شاید مرگ بهترین ابتکار زندگی باشد؛ یک عامل تغییر دهنده زندگی است.

17- زمان شما محدود است، بنابر‌این وقت خودتان را با تقلید از زندگی دیگران نگیرید. خود را در دام عقاید تعصب‌آمیز نیندازید که مجبور شوید با نتیجه تفکرات دیگران زندگی کنید.

18- نگذارید وز ‌وز عقاید دیگران، صدای درون شما را محو و نابود کند.

19- از همه مهم‌تر آن‌که جرأت پیدا کنید که به دنبال خواسته و شهود قلبی‌تان بروید.

20- گاهی زندگی با آجر بر سرت می‌کوبد اما ایمانت را از دست نده.

منبع: هفته‌نامه امید جوان، شماره746، شنبه 7 آبان‌ماه1390، ص 28 و 29





برنده هیچوقت تسلیم نمی شود و تسلیم شونده هم هیچوقت برنده نمی شود.
((راهکار) پل ارتباطی بین صندوقهای استانی
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: jahanagahi , mir abbas
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS