ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


داستـانِ یـک دکـتـر ...
زمان کنونی: 05-10-2024, 10:23 AM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: بهنام ذوالفقارزاده
آخرین ارسال: m9876523z
پاسخ: 6
بازدید: 1623

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 15 رأی - میانگین امیتازات : 3.2
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستـانِ یـک دکـتـر ...
08-04-2013, 02:57 PM
ارسال: #1
داستـانِ یـک دکـتـر ...
این داستانِ یک دکتر است. دکترِ داستانِ ما در حال حاضر در استرالیا زندگی می کند. زندگی بسیار مرفه ای دارد، زندگی که هیچیک از همکلاسی هایش حتی خواب آن را هم نمی دیدند !
همه ی ما می خواهیم در زندگی به بالاترین چیزها دست یابیم. در هر کلاس می خواهیم شاگرد اول باشیم، گرانترین لباس های بازار را بخریم، کفشهایمان جزء کفش های تک باشد، بلندترین وگرانترین اتومبیل شهر را میخواهیم، میخواهیم با زیباترین و خوش گل ترین دختر شهر ازدواج کنیم، دوست داریم بچه هایمان از زیباترین و بهترین بچه های مدرسه خود باشند. می خواهیم بهترین پست ها را داشته باشیم، دلمان می خواهد اگر کاری را شروع کردیم، یک شبه به اوج برسیم و همه ما را به عنوان الگوی "موفقیت" بشناسند.

اما دکترِ داستانِ ما روحیه اش با این قیاس ها سازگار نبود و در این راستا در کل انسانِ کاملاً "متفاوتی" بود.
او می خواست یک زندگی "معمولی" داشته باشد و جالب اینکه در هیچ امتحانی قصد نداشت رتبه ی اول را کسب کند.هنگامی که همکلاسی هایش تمام شب مشغول حفظ کتاب و جزوه بودند، یا در حال جا کردن خود در دل اساتید برای گرفتن نمره ای بالاتر، او تنها 2 یا 3 ساعت مطالعه می کرد و سپس بدون هیچ استرسی به خواب عمیقی فرو می رفت و عقیده داشت که نمی تواند برای چند نمره اضافی خواب خود را "فدا" کند.
همکلاسی هایش "ساده زیستی و معمولی" بودن او را مورد تمسخر می گرفتند و او را "..." می نامیدند، اما دکتر راضی و خوشحال بود. با نمره ای متوسط MBBS (پزشکی عمومی در کشورهای هند و پاکستان) خود را گرفت.

تمام همکلاسی هایش بعد از اخذ مدرک پزشکی عمومی، تلاش خود را چند برابر کردند تا بتوانند تخصص خود را بگیرند و جزء بهترین های جامعه باشند ولی دکتر تصمیم گرفت درس خواندن را متوقف کند و در یک بیمارستان کوچک به عنوان دکتر شیفت شروع به کار کرد. دوستان او بعد از کار در شیفت صبح به کلینیک های خصوصی می رفتند و ناهار خود را با عجله به اتمام می رساندند تا مریض های بیشتری را ویزیت نمایند و شبها نیز مشغول خواندن جزوه های تخصصی خود بودند.

اما دکتر بعد از برگشت از بیمارستان با آرامش کامل ناهار می خورد، کمی استراحت می کرد و عصر هنگام به پیاده روی می رفت، تلویزیون نگاه می کرد، کتاب می خواند، موسیقی گوش می کرد، به دیدن دوستان و آشنایان خود می رفت، و اگر مریضی به در خانه او مراجعه می کرد بدون هیچ شکایتی به صورت رایگان او را معالجه می کرد. او به فکر افزایش درآمد خود نبود و با همان حقوق اندک تلاش می کرد از زندگی لذت ببرد. خانه ی کوچکی کرایه کرد، کولر گازی هم وصل نکرد. یخچال کوچکی برای آشپزخانه ی کوچکش خرید و با موتور به سرکار رفت. در این هنگام پدر و مادرش از او خواستند ازدواج کند.

دکتر در این باره نیز "معمولی" رفتار کرد. هنگامی که تمامی دوستانش به دنبال زیباترین، پولدارترین و خانواده دارترین دختران می گشتند، دکتر با دختری معمولی از خانواده ای ساده و متوسط ازدواج نمود. با هم به خانه ی کوچک خود رفتند و با شادی به زندگی ادامه دادند. بعد از چند سالی بچه ها هم وارد زندگی دکتر شدند. بچه هایی بسیار عادی.
دکتر به جای ثبت نام بچه های خود در گرانترین مدارس خصوصی، آن ها را در مدرسه ی دولتی محله خود ثبت نام کرد. دکتر هیچگاه از آنها نمی خواست که شاگرد اول مدرسه شوند و به آنها فهماند که درس خود را در حد نیاز فرا گیرند و قبول شوند. بچه ها هم با نمرهای متوسط کلاس ها را قبول می شدند و از شیوه زندگی خود لذت می بردند. از مدرسه برمی گشتند، در کنار پدر و مادر خود ناهار می خوردند، کمی استراحت می کردند، سپس درس می خواندند، عصر هم بازی می کردند و شب قبل از خواب به همراه پدر خود به پیاده روی می رفتند.

اما زندگی دکتر اینگونه به پایان نرسید. پیچ کوچکی در جاده ی زندگی دکتر به وجود آمد. تصمیم گرفت از کشورش خارج شود و به کشور دیگری مهاجرت کند. دوستان دکتر هم در تلاش بودند تا مهاجرت کنند و در کشورهای جهان اول به بهترین ها برسند. لذا روزها را در صفهای بلند سفارتخانه های آمریکا، بریتانیا و استرالیا می گذراندند و مدام به دنبال آشنایی بودند تا چند روز زودتر از بقیه به آرزوهایشان برسند. اما دکتر کشوری بسیار "معمولی" را انتخاب نمود که هیچگونه صفی در سفارتخانه های آن وجود نداشت. او به کشور مالدیو رفت و در بیمارستانی مشغول به کار شد.

خانه ی ساده ای کرایه کرد و همسر و بچه هایش را به آنجا برد. دوچرخه ای برای خود و بچه هایش خرید و بعد از اتمار کار به همراه خانواده از مناظر زیبای مالدیو لذت می بردند. آخر هفته ها به مسافرت می رفتند و دوستان فراوانی پیدا کردند. تا اینکه دکتر روزی اطلاعیه ای در روزنامه دید که در آن سازمان بهداشت جهانی (WHO) از چند دکتر عمومی، بدون مدرک تخصص و با تجربه چند ساله خواسته بود تا به یکی از روستاهای دور افتاده در استرالیا رفته و در بیمارستانی مشغول به کار شوند. دکتر برای این شغل اقدام نمود و به استرالیا مهاجرت کرد.

دولت خانه ای در روستا به او داد و او در بیمارستان مشغول به کار شد. بعد از چند سال به خاطر حسن برخورد و حس نوع دوستی و پشتکارش به ریاست بیمارستان رسید. دولت 2000 متر زمین زراعی به او اختصاص داد و دکتر نیز به کمک فرزندان معمولی خود آنجا را به مزرعه ای آباد تبدیل نمود. در حال حاضر او در خانه ای با 5000 متر مربع مساحت زندگی می کند و جگوار خود را در کنار پورشه ی همسرش در پارکینگ اختصاصیشان نگه می دارد و "بچه ها و همسر معمولی" او در کنارش هستند ...
می خواهم بگویم علاوه بر بهترین شدن، اولین رتبه را کسب کردن، شاگرد اول شدن، پولدارترین شدن، راه دیگر و صد البته بهتری هم در زندگی وجود دارد و آن چیزی نیست جز راه "اعتدال" و "معمولی"
این همان راهی است که تمام شادی در آن وجود دارد.
اما ما راه بهترین ها را انتخاب می کنیم و در این راه آنقدر با شتاب پیش می رویم که شادیهای زندگی را یکی پس از دیگری جا می گذاریم و ناباورانه در آخر راه تنها می مانیم، بدون اینکه اجازه دهیم حتی شادی و لذت با ما همکلام شود.

کاش ما هم شاد بودن و لذت بردن از زندگی را بر موفقیت و بهترین شدن ترجیح دهیم.

کاش ما هم "معمولی" باشیم !
درست مانندِ آن لحظه که خالق هستی، بدون هیچ تبعیضی؛ من و تو را از یک عنصرِ یکدست و "معمولی" خلق کرد ...

منبع: پرشین استار

خدایا بخاطر همه داشته ها و نداشته هایم ممنونم
تلفن:4969-611-0937
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: Divar , سعید محمدی , bitumen , Elixir , مهدی گل محمدی , jahanagahi , s_a , نرگس فیاض , مدرسی , نی نی عسلی , مرتضی الهی , yu3f , محسن قلي زاده , mrs.abbasi , zoofanoon , مهیمن , tarfand , مریم30
08-04-2013, 03:12 PM
ارسال: #2
RE: داستـانِ یـک دکـتـر ...
3 درسی که من از این داستان گرفتم :
- دکتر قانع بود ، نه اینکه از پول زیاد و یا بهترین چیزها بدش میومد نه ولی قانع و مطمئنن شاکر بود.
- دکتر برای زندگیش تلاش زیاد و زیادی نکرد ولی تلاش کرد ! (یه جمله ای خودم دارم که : همیشه رسیدن به قله فقط مهم نیست گاهی شرط بر اینه که از چه راهی به قله برسیم)
- دکتر چیزهای خوب و معمولی رو می خواست در نتیجه بهترین ها هم بهش رسید. ( قدم به قدم ، پله به پله رفت جلو ) به قول ما ایرانی ها گاماس گاماس !


راستی اون قسمتی که نوشته بود : " اما دکتر کشوری بسیار "معمولی" را انتخاب نمود که هیچگونه صفی در سفارتخانه های آن وجود نداشت ... "
یه لحظه فک کردم که می خواسته بیاد ایران Yosef.gif

MY Telegram : @Mosleh68
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: bitumen , Elixir , مهدی گل محمدی , jahanagahi , s_a , نرگس فیاض , maral 777 , yu3f , zoofanoon
08-04-2013, 04:24 PM
ارسال: #3
RE: داستـانِ یـک دکـتـر ...
اين داستان واقعي بود؟
قشنگ بود ولي به نظر ميومد اين دکتره زياد به پيشرفت فکر نميکرده، اتفاقي که من ازش وحشت دارم..

من اشرف مخلوقات هستم، خداوند قدرت احاطه بر هر موجود، علم و شئی را در وجود من قرار داده است.

من شروع کننده خوبی هستم و ادامه دهنده ای بسیار توانا.من هرکاری را که شروع میکنم تا نهایت رسیدن به موفقیت آن را ادامه میدهم.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: jahanagahi , نرگس فیاض , bitumen , Divar , maral 777 , zoofanoon
08-06-2013, 01:07 PM
ارسال: #4
RE: داستـانِ یـک دکـتـر ...
من چندی قبل در سمینار دکتر حورایی شرکت کردم با موضوع خانواده موفق ،جمله ای ایشون گفتند "اگر در یک خانواده احترام باشد خداوندنمکدان برکت را در آن خانواده می پاشد."
به نظر من این آقای دکتر نیتش شاد بودن وارامش داشتن خانواده اش بوده که در واقع نوعی احترام به اعضای خانواده است وبا وجود اینکه نسبت به هم دوره ایهاش تلاش بیشتری برای ارتقائ زندگیش نکرده ،اما به سبب همون نیت خیر خواهی وشادخواهی برای خانواده اش ،کائنات بهترینها رو براش از جایی که فکرشو نمی کرد ،فراهم کرد.
به هرحال ممنونم از این متن آموزنده.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: Elixir , نی نی عسلی , bitumen , tarfand
08-06-2013, 03:00 PM
ارسال: #5
RE: داستـانِ یـک دکـتـر ...
بسیار جالب و زیبا!
بسیار بسیار!

حداکثر یک سال تا شروع حرکت اسانسوری!
-------------------
امضای بالا امضای اولم بود که موقع ثبت نام تو سایت گذاشتم، متاسفانه آسانسوری برای رسیدن به موفقیت وجود نداره دارم از پله ها بالا میرم!!!
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: bitumen , نرگس فیاض
08-06-2013, 05:22 PM
ارسال: #6
RE: داستـانِ یـک دکـتـر ...
ممنون جالب بود
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: نرگس فیاض
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS