ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


کارآفرینان برتر
زمان کنونی: 05-21-2024, 07:38 PM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: کوروش بزرگ
آخرین ارسال: jahanagahi
پاسخ: 53
بازدید: 7271

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 32 رأی - میانگین امیتازات : 3.34
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کارآفرینان برتر
01-22-2013, 10:37 PM
ارسال: #41
وقتی میرین شیراز یه سر به رستوران های شاطر عباس بزنید
وایل مرداد ماه (1390 ) قراری تنظیم کردیم تا گپی دوستانه داشته باشیم با جناب آقای کورش صالحی ریاست اتحادیه صنف رستوران ها و تالارهای پذیرایی شیراز ، و متصدی رستوران شاطر عباس . نتیجه این گفتگو را به صورت خلاصه میخوانید :
[تصویر: koorosh-salehi.jpg]
1. یه معرفی از صنف رستوران های شیراز داشته باشید ؟
اولین کار صنف دادن مجوز و پروانه کسب . جلوگیری از تداخل صنفی و واحد های بدون پروانه کسب ، ایجاد رقابت سالم بین واحد ها ، بررسی و پیگیری شکایات مردمی و تمامی مشکلات مربوط به واحد های صنفی ،
2. اگر یکی بخواد رستوران بزنه چه مراحلی رو باید طی کنه ؟ میتونید مراحل رو به ترتیب شرح بدید ؟
واحد های صنفی ما به چند دسته تقسیم میشوند : تالار پذیرایی ، رستوران و سفره خانه های سنتی ، چلوکبابی ، غذای بیرون بر و تشریفات .
قوانین متفاوتی برای تاسیس رسته های مختلف وضع گردیده است ، مثلا مساحت حداقل تالارهای پذیرایی 600 مترمربع و برای رستوران 450 متر مربع ، چلوکبابی 200 متر و غذای بیرون بر 140 متر و ... می باشد. علاوه بر این بخش های مختلف هر مجموعه نظیر آشپزخانه ، سالن پذیرایی ، سرویس بهداشتی ، اتاق کارگر و ... نیز دارای مقرراتی است که همه این اطلاعات در اتحادیه موجود می باشد .
مراحل کار نیز به این صورت است که متقاضی مدارک لازم رو تهیه و در اختیار ما قرار میده . پس از بررسی بازرس اتحادیه از محل بازدید و در صورت تطابق با شرایط تاییدیه صادر می نماید . سپس از سوی اتحادیه استعلام هایی از اداره اماکن ، اداره بهداشت ، شهرداری و مرکز آموزش های حرفه ای صورت گرفته و پس از دریافت نتیجه پروانه کسب صادر خواهد شد .
3. شما در حال حاضر نائب رئیس اتحادیه رستوران های کشوری نیز هستید . هدف کلی از تاسیس این اتحادیه چی بوده ؟
هدف اصلی این اتحادیه همگن شدن واحد های صنفی در سطح کشور ، ارتباط موثر متصدیان واحد ها با یکدیگر ، نرخ گذاری در سطح کشوری بر اساس ضوابط و مسائلی از این دست می باشد .

4. شاطر عباس دقیقا کی افتتاح شد ؟
سال 1363 شاطر عباس شروع به کار کرد . پروانه کسب با دو سال تاخیر در سال 1365 صادر شد .

5. قبل از شاطرعباس به چه کاری مشغول بودید ؟
من مهندس کنترل پرواز هستم ، زمانی که بنده در برج مراقبت شیراز کار میکردم ، ترافیک بسیار سنگین بود ،در شیفت ما حدود 35 پرسنل مشغول کار بود . بعد از انقلاب ترافیک هوایی بشدت کاهش پیدا کرد و تعدیل نیرو کردن و ...

6. در حال حاضر به نظرتون بزرگترین مشکل مدیریت رستوران چیست ؟
کار رستوران یک کار بدون توقف و بسیار خسته کننده ایه . بعضی ها تحمل سختیهای این حرفه رو ندارن و زود جا میزنن . توی هر کاری انسان با پشتکار و تداوم میتونه موفق بشه . توی رستوران داری وجدان کاری باید وجود داشته باشه . کاریه که به نحوی با جان آدم ها در ارتباطه . من یه روز پای صحبت یکی از صاحبان اغذیه فروشی ها نشسته بودم ، میگفت من هفت روز روغن سرخ کردنی رو عوض نمیکنم ! خب از هر چیزی بگذریم ، این آدم جواب خدا رو چطور میخواد بده ؟! و یه مورد دیگه اینکه افرادی که وارد این کار میشن باید سواد لازم رو داشته باشن . من شخصا تقاضا کردم این صنف از رسته تولیدی،خدماتی به رسته فنی،صنعتی تبدیل بشه تا افراد با مدرک تحصیلی مناسب بتونن وارد این حرفه بشن .

7. میتونید به غیر از مجموعه خودتون یه رستوران خوب و یک فست فود خوب رو در شیراز معرفی کنید ؟
رستوران صوفی و پیتزای شن رو دوست دارم .

8. در مورد خود وبسایت نظر و پیشنهادی اگر دارید بفرمایید ؟
من اصولا جوون ها رو دوست دارم ، مخصوصا جوون های فعال و با پشتکار ، یکی از علت هایی که من هنوز سرپا هستم و با انرژی کار میکنم اینه که با جوون ها کار میکنم . اکثر دوست های من در بازه سنی 20 تا 40 هستن . شما جوان هستید . ما انرژی رو از شما میگیریم . در مجموع اگر کاری از ما در جهت رشد و ارتقای وبسایت شما ساخته است دریغ نخواهیم کرد .

کوروش بزرگ جهان را خواهد گرفت.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: من میلیاردرم , jahanagahi , sir-mahyar , mir abbas
01-22-2013, 10:47 PM
ارسال: #42
محمود خراسانی_اهل اصفهان_ مالک کارخانه پادیسان
نام نام خانوادگی:مهندس محمود خراسانی

نام محصول: اجاق گاز

شركت:پادیسان

تحصیلات:فوق لیسانس مدریت

محمود خراسانی مدیر اجرایی گروه صنعتی پادیسان هستم، فوق لیسانس مدریت صنعتی دارم و از حدود سال 1373 به گروه صنعتی پادیسان پیوستم. در خانواده نسبتاً مرفه مذهبی در اصفهان متولد شدم، دوران تحصیل را در اصفهان گذراندم، پدرم تاجر خشكبار بود و با خارج از كشور هم ارتباط داشتیم چون پدرم محصولاتش را به خارج هم صادر می كرد. دوران دانشگاه را در تهران گذارندم و در حین تحصیل در یكی از كارخانه های اطراف تهران در سمت امور مالی آن كار می كردم و بعد از اتمام تحصیلات برای خدمت سربازی به اصفهان اعزام شدم و در اصفهان در حین سربازی شروع به تدریس در یكی از م‍‍ؤسسات آموزش عالی نمودم و بعد از پایان سربازی به تهران آمدم و در تهران به كار تجارت مشغول شدم. با شروع جنگ، احساس كردم كه باید به كار تولید بپردازم و به كار كشاورزی و دامداری مشغول شدم. در عین حال گروه صنعت و صادرات را دنبال می كردم تا این كه گروه پا دیسان از من دعوت به همكاری كرد و تقریباً با این شركت شریك شدم و مدریت آنجا را به من سپردند. اگر چه كه در یك خانه مرفه به دنیا آمدم اما خانواده ام با كار بزرگ شده بود و از بچگی همراه پدرم به بازار می رفتم و در بازار اصفهان كار می كردم و كار را عبادت می دانستم و حتی خرج دانشگاه را خودم در می آوردم. نمی توان شانس را ملاك برای موفقیت دانست. آنچه كه در تولید می تواند عامل مؤفقیت باشد، پشتكار و برنامه ریزی است و انسان خودش می تواند سرنوشت خودش را رقم بزند. قبل از فعالیتم در شركت پادیسان در یك شركت خانوادگی فعالیت داشتم ولی پادیسان چون سرمایه گذاری وسیعی می خواهد و این كاری نیست كه بتوان با سرمایه مختصر انجام داد و باید شركت را جمعی اداره كرد. در پادیسان تمام تصمیم گیری ها در اختیار خودم است چون علاوه بر این كه در قسمت هیئت مدیره و اجرایی هستم از تمام آقایان برای كار وكالت دارم. اگر روزی این اختیارات را بگیرند بعید می دانم كه در اینجا بمانم. از پرسنلم بسیار راضی هستم، از طرفی خودم حق و منافع متقابل را رعایت می كنم و معتقدم كه دست كار گری كه كار می كند را باید بوسید و وقتی بعضی از جوانان را می بینم كه كار می كنند واقعاً لذت می برم. اگر دچار مشكل شویم باید راه چاره ای اندیشید و نباید از شكست فرار كرد چون به هر حال راه حلی برای هر مشكل وجود دارد با مشورت و تدبیر می توان كار را به بهترین نحو انجام داد. از جمله اولین نو آوری هایی كه دراین زمینه انجام دادم: بهینه كردن سوخت است طوری كه حرارت زیاد داشته باشددر حالی كه كمترین انرژی را مصرف كند.

دومین مسئله افزایش حجم فر و تولید گرمایی بهتر است. كارهای پیچیده ای نبود كه با استفاده از مهندسین با تجربه قابل حل است.

ما تقریباً همه ی موارد را بهینه كردیم از شكل ظاهری یك گلز تا كیفیت آن، و تقریباً می توان گفت كه اجاق گاز ما در سطح جهانی دارای اعتبار است. ما با دانشگاه و اساتید مختلف در ارتباط هستیم و سعی ما بیشتر بر این است كه اطلاعات ما به روز باشد و ارتباط منطقی بین ما و دانشگاه وجود داشته باشد. شعار اصلی ما این است كه حق با مشتری است و با هر گونه انتقاد منطقی برخورد می كنم و پیشنهاد وانتقاد را به كمیته های فنی ارجاع می دهیم و به مسائلی كه واقعاً جنبه عملی دارند عمل می كنیم. ركن اصلی كار ما كیفیت بهتر و قیمت مطلوب تر است اگر غیر از این باشد از رقبا عقب می مانیم. ما دارای واحد تحقیقات هم هستیم ما با دنیای خارج در ارتباط هستیم و در نمایشگاههای خرج از كشور هم كار شركت می كنیم، ایده ها را می گیریم و تغییر می دهیم چون همه این ایده ها قابل پیاده شدن در ایران نیست به این دلیل كه تكنولوژی لازم را در اختیار نداریم.

ما در مورد بازار یابی هم افرادی كه تجربه كاری دارند را در اختیار داریم، ما مطلقاً برای فروش بازار یابی نمی كنیم كاركنان ما به كسبه مراجعه می كنند و سلیقه ها را از مشتری می گیرنند و به ما منتقل می كنند و واحد های بازار یابی و تحقیقات به صورت مكتوب با هم درارتباطند. توجیه مالی هر پروژه را قسمت مدریت انجام می دهد و بودجه بندی به هیئت مدیره ارجاع داده می شود ودر آنجا تصویب و اقدام می گردد. من اعتقاد دارم كه حتماً بین دانشگاه و یك مؤسسه صنعتی ارتباط باشد و برای دانشجویان، كارخانجات یك دانشگاه عملی محسوب می شود. جوانان به عنوان نوك هرم مملكت هستند فقط كافیست كه جذب شوند و بعد خودشان راه را پیدا می كنند و به موفقیت می رسند.

کوروش بزرگ جهان را خواهد گرفت.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: mir abbas
01-22-2013, 10:51 PM
ارسال: #43
زندگی نامه یک کار آفرین
عجوبه! آنقدر زندگی جالبی دارد که آدم در می ماند از کجا شروع کند. از انتشارات فرانکلین که معروف ترین کار اوست؟ از دائرة المعارف مصاحب که حاصل فکر و ابتکار او بود؟ از چاپ کتابهای درسی که به دست او سامان یافت؟ از سازمان کتابهای جیبی که انقلابی در تیراژ کتاب ایران ایجاد کرد؟ از مبارزه با بی سوادی که اول بار او شروع کرد؟ از چاپخانه افست که او بنا نهاد؟ از کاغذ سازی پارس که او بنیانگذارش بود؟ از کشت مروارید که در کیش آغاز کرد؟ از کارخانه رطب زهره که به دست او پا گرفت؟ از پرورشگاه صنعتی که همچنان زیر نظر اوست؟ از خزرشهر که بنیاد اصلی اش را او گذاشت؟ از « گلاب زهرا » که به دست او ساخته شد؟ از کتابهایی که ترجمه کرده؟ از شعرهایی که سروده؟ از مقالاتی که نوشته؟ واقعا بعضی ها در نوسازی ایران سهم قابل ملاحظه دارند. سهم همایون صنعتی زاده در نوسازی ایران فراموش نشدنی است.
این بار هم مانند دو سه سال پیش دیدارم با اعجوبه از فرودگاه کرمان شروع شد. دو سه روز پیش از آن، تلفنی پرسیدم کی می آیی تهران که ببینیمت، مثل هر بار گفت مگر من عقل ندارم که بیایم تهران، یا الله پا شو بیا کرمان. وقتی رسیدم گرم و صمیمی در سالن فرودگاه منتظر نشسته بود. عصا به دست داشت. اولین بار بود که عصا به دستش می دیدم. مچ پایش درد می کرد. می لنگید. وقتی راه افتاد همانی نبود که چند سال پیش در بولوار کشاورز قدم می زدیم؛ یک کاپشن زیتونی به تن داشت، ریش انبوهی هم داشت، راه می رفتیم. قبراق و سر حال از ساعت ستاره ای اردکان یزد حرف می زد. بعد ناگهان یکی دو قدم عقب افتاد، به سراپای خود نگاهی کرد، با تعجب پرسید: « سیروس! در قیافه من چیز خاصی می بینی؟ چرا این جوری به من نگاه می کنند ». نگفتم ولی معلوم بود چرا آن جوری نگاهش می کردند. این بار به آن اندازه قبراق نبود یا عصایی که در دستش بود اینطور نشان می داد.
از فرودگاه یک راست مرا به پرورشگاه صنعتی برد. توی ماشین تعریف کرد که باغ شمال راهم سرانجام پس گرفته است. اما بیش از آن خوش حال بود از اینکه قسمت هایی از پرورشگاه را در مرکز شهر کرمان پس گرفته و بقیه را هم به زودی پس خواهد گرفت. ذوق کرده بود جاهایی را که پس گرفته نشانم بدهد. انقلاب که شد بخش های قابل توجهی از پرورشگاه را مصادره کردند. وزارت بهداشت و وزارت ارشاد، هر کدام در پی ساختمان و مکان مناسبی، بخش هایی از پرورشگاه را صاحب شده بودند. حالا بعد از بیست و هفت هشت سال توانسته بود قسمتی را که در دست بهزیستی بود، پس بگیرد و به بازسازی مشغول شود. کارگر و بنا و نقاش ... غلغله بود. صبح تا شب مشغول کار بودند و صنعتی باز هم بیشتر عجله داشت. عجب سالن ها و اتاق هایی را مصادره کرده بودند و بیشتر از آن عجب فضای دلپذیری را. وارد که شدیم با بچه ها سلام و علیک کرد. تک تک آنها را می شناخت. به یکی که چاق بود به اعتراض گفت تو هنوز خودت را لاغر نکرده ای؟ آی فلانی این تا خودش را لاغر نکرده ...
همایون صنعتی در سال ۱۳۰۴ در تهران به دنیا آمد. پدرش از اولین نویسندگان رمان ایرانی بود. کودکی خود را در کرمان نزد پدر بزرگ و مادر بزرگش گذراند. سپس برای طی دورۀ دبیرستان به تهران آمد و به کار تجارت پرداخت. در واقع کرمانی است چون پدر و پدر بزرگش کرمانی اند و خودش هم هیچگاه از کرمان دل نکنده است؛ اما از اصفهان و تهران هم نسب می برد، مادرش و همسرش اصفهانی بوده اند. میرزا یحیی دولت آبادی دائی اوست که « حیات یحیی » اش معروف است و در انقلاب مشروطه نقش تأثیرگذار داشت. میرزا یحیی را همۀ هم نسلان ما می شناسند. نه فقط از روی تاریخ مشروطه و حوادث مشروطیت، بلکه شاید بیشر از شعری که از او در کتابهای دبستانی خوانده اند:
شب تاریک رفت و آمد روز
وه چه روزی چو بخت من فیروز
باز شدن دیدگان من از خواب
به به از آفتاب عالمتاب
اما صنعتی زاده بیش از آنکه کرمانی، اصفهانی یا تهرانی باشد بچه تاجر است. بچه تاجر باهوشی که به کارهای بزرگ پرداخت و در صنعت نشر ایران از تولید کتاب گرفته تا کاغذ و چاپ نامی ماندگار شد و سرانجام همۀ آنها را وانهاد تا در گوشه ای از ایران به کار مورد علاقه اش، کشاورزی بپردازد. خودش می گوید از دو سه سال قبل از انقلاب معلوم بود که کار حکومت تمام است. خود را کنار کشیده بود و به کرمان رفته بود و در لاله زار کرمان، در ملک پدری اش، به کشت گل مشغول شده بود. شعر می گفت و گل می کاشت و گلاب می گرفت. مطالعۀ زندگی او نشان می دهد که دو چیز هیچ گاه رهایش نکرده است. کشاورزی و تحقیق در احوال ایران باستان. اما بیش از اینها این ذهنش است که هرگز رهایش نکرده است. ذهنش او را به دنبال خود می کشاند. در تمام عمر کشانده است.
یک بار که کنار دریای خزر نشسته بود از خود پرسید که خزر یعنی چه؟ بعد از چهار پنج سال جای مرتبی کنار دریا درست کرده بود و نشسته بود که با فراغت تمام یک چای بخورد. اما همین که نشست و چشمش به آب خزر افتاد، سوال خزر یعنی چه پیش آمد. از خودش پرسید اینجا کجاست اصلاً؟ به نظر سوال مهمی نمی آید. خب معلوم است لب دریای خزر. اما خزر چیست؟ این نام از کجا آمده است؟ سرکارگری داشت که در باغ مشغول کار بود. چایی به دست نزد او رفت پرسید خزر یعنی چه؟ نمی دانست. چائی را زمین گذاشت و به ده نزدیک رفت، از کدخدا پرسید خزر چیست؟ نمی دانست. رفت به نوشهر، از فرماندار پرسید نمی دانست، شهردار و بقیه و دیگران هم نمی دانستند. « درد سرتان ندهم. چهار پنج سال طول کشید تا بدانم خزر نام قومی بوده است که غیر از نام این دریا،هیچ چیز از آنها باقی نمانده است ».
یک بار مشغول مطالعۀ التفهیم ابوریحان بود، به جایی رسید که می گفت ایرانی ها در روزگار بیرونی تقویمی شبیه سالنامه های امروزی داشته اند که مانند آن را در هندوستان هم درست می کردند و به اطراف می بردند و می فروختند. مدتی بود به دنبال این بود که تقویم چه تحولاتی پیدا کرده است. « دیدم هیچ چاره نیست. دست خانم صنعتی را گرفتم، سوار طیاره شدیم تا ببینم مثل آن تقویم را در کجا درست می کردند. مثل همۀ آدمهای ابله از راه که رسیدم رفتم به بایگانی ملی کشور هنددوستان و موزه ها. گفتند از همچه چیزی خبری نیست. دردسر ندهم. معلوم شد که هنوز همان را درست می کنند و در کوچه و بازار می فروشند. اما باز علاقه داشتم که مال زمان بیرونی را پیدا کنم. گفتند یک استاد ریاضیات آمریکایی هست در دانشگاه براون یونیورسیتی ِ رودآیلند، که در این کار تخصص دارد و آمده چند تایی را خریده و برده است. دیدم هیچ چاره نیست. سوار شدم رفتم رودآیلند، او را پیدا کردم. به عقل جور در نمی آید اما ایرانی ها تقویمی داشته اند برای سال قمری ۳۶۰ روزه، یعنی دقیق ۱۲ ماه ۳۰ روزه. اصلا با عقل جور در نمی آید ».
این زمانی بود که از فرانکلین و امور مهم دیگر فراغت یافته، یعنی شاهکار زندگی خود را پشت سر گذاشته بود. من خیال می کنم انتشارات فرانکلین شاهکار زندگی اوست. شکل گیری فرانکلین داستان مهیجی دارد. در بازار تهران تجارت می کرد. در آن زمان که کسب و کار در ایران شکل مدرن به خود می گرفت، نمایشگاهی هم در چهار راه کالج، در طبقۀ دوم خانۀ پدری اش دایر کرده بود و در آن تابلو می فروخت. طبقۀ اول به موزه و نمایشگاه علی اکبر صنعتی نقاش و مجسمه ساز معروف اختصاص داشت که از بچه های پرورشگاه صنعتی بود و نامش را هم از آن داشت. هر چند بعدها نام علی اکبر صنعتی از نام پرورشگاهی که در آن بزرگ شده بود مشهورتر شد. بچه های پرورشگاه شناسنامه شان را به نام صنعتی می گرفتند. باری، همایون در آن زمان یک نمایشگاه نقاشی و عکس و پستر در طبقۀ دوم خانۀ پدری دایر کرده بود. روشنفکران و خارجیان را برای دیدار نمایشگاه دعوت می کرد.
در آن سال ۱۳۳۴ یک روز دو نفر آمریکایی به همراه وابسته فرهنگی آمریکا آمدند و از او خواستند نمایندگی فرانکلین را در تهران بپذیرد. جوابش منفی بود. وقت نداشت. کسب و کارش پر رونق بود. چه نیاز به نمایندگی کتاب و نشر داشت. چند روز بعد آنها دوباره آمدند و چون باز با جواب منفی رو به رو شدند از او خواستند اجازه بدهد کتابهایشان را در دفتر او به امانت بگذارند. پذیرفت و بعد از چند روز که نگاهی به کتابها افکند به هیجان آمد. عجب کتابهایی بودند. از بچگی با کتاب سروکار داشت. در نوجوانی در تعطیلات تابستان در کتابفروشی تهران، اول خیابان لاله زار شاگردی می کرد و کتاب های نو را خوانده بود. کتابهای فرانکلین نیویورک را که دید به وسوسه افتاد. نمایندگی فرانکلین را پذیرفت. از اینجا به ترجمه و انتشار آثار آمریکایی و اروپایی روی آورد و پس از اندکی کارش گرفت و سازمانش تبدیل به مهمترین سازمان نشر ایران شد.
سازمانی که کار کتاب و نشر و خواندن را در ایران به جنب و جوش درآورد. بی تردید هیچ سازمان نشری در ایران به اندازۀ انتشارات فرانکلین موفق نبوده است. ویراستاری کتاب نخست در همین سازمان شکل گرفت. مهمترین کتابهای ادبی آن دوره مانند « از صبا تا نیما » در این سازمان آماده و منتشر شد. در مجموع ۱۵۰۰ عنوان از بهترین کتابهای ترجمه در همین سازمان به فارسی زبانان اهدا شد. شیوۀ کار همایون صنعتی در انتشارات فرانکلین جالب بود. حق الترجمه کتاب را یکجا می خرید. همۀ امور مربوط به چاپ، از ویرایش تا تصحیح و غلط گیری را انجام می داد. اجرت طرح جلد و هزینۀ تبلیغات را می پرداخت و برای چاپ و نشر به دست ناشر می سپرد و در ازای تمام این کارها ۱۵ درصد از بهای پشت جلد دریافت می کرد. در ابتدای کتاب هم عبارت « با همکاری موسسۀ انتشارات فرانکلین » ذکر می شد.
کتاب در آن زمانها تیراژ چندانی نداشت. هر چند از تیراژ امروزی بیشتر بود. صنعتی زاده به فکر آن افتاد که از طریق ارزان کردن کتاب، تیراژش را در ایران بالا ببرد. از اینجا به انتشار کتابهای جیبی رسید. بهتر است از اینجا قلم را به دست عبدالرحیم جعفری بدهم که خود از ناشران برجستۀ روزگار است و حرفش در این زمینه سندیت بیشتری دارد. او در خاطراتش می نویسد: « همایون ابتدا در این زمینه با ناشران بعضی از کتابها مذاکراتی انجام داد و از آنها خواست که موافقت کنند کتابهای چاپ شدۀ خود را به قطع جیبی به سرمایۀ فرانکلین در شرکت کتابهای جیبی تجدید چاپ کنند و از این بابت مبلغی به صاحب اثر و ناشر بپرازد.
عده ای از ناشران هم موافقت کردند، و موسسه در ظرف مدتی کوتاه صدها عنوان کتاب جیبی به این طریق منتشر کرد که تیراژ آنها در آن روزگار پنج هزار تا بیست هزار جلد بود. چند سال بعد بعضی از کتابها را به قطع پالتویی ( قدری بزرگتر از جیبی ) منتشر کرد که تیراژ آنها هم بین سه هزار تا ده هزار نسخه بود. چاپ کتابهای جیبی از نظر ارزانی در گسترش فرهنگ کتاب و کتابخوانی میان مردم در ایران جایگاه ویژه ای دارد. صنعتی زاده در اوایل، کار مدیریت سازمان کتابهای جیبی را به داریوش همایون سپرده بود که بعداً به آقای مجید روشنگر واگذار کرد ».
تمام دغدغۀ همایون در دورۀ اداره فرانکلین افزایش تیراژ کتاب بود. این امر او را به سوی افغانستان هم سوق داد. افغانستان تنها کشور فارسی زبان بود که به خط فارسی کتاب می خواند. بنابراین به فکر آن افتاد که کتابهای خود را به افغانستان هم صادر کند. سفر به افغانستان اما حاصلی به همراه نداشت و در شرایط سال ۱۳۳۷ افغانستان هم احتمالا امکان پذیر نبود، اما دستاورد دیگری به همراه داشت. چاپ کتابهای درسی افغانستان. افغانها گویا پیش از ایرانی ها به فکر سامان دادن به کار کتابهای درسی دبستانی خود افتاده بودند. گرایش به روسیه نخست آنها را به سوی کشور شوراها سوق داده بود اما از کار آنها راضی نبودند. از صنعتی خواستند که کتابهای درسی شان را چاپ کند. دولت و دربار ایران هم در آن زمان به این کار روی موافق نشان می داد و کمک می کرد.
چاپ کتابهای درسی افغانستان سبب شد فرانکلین قوت و قدرت بیشتری بگیرد. همچنانکه این کار موجب شلوغی چاپخانه ها و شکایت آموزش و پرورش هم شد و این امر چند اتفاق فرخندۀ دیگر را در پی آورد. در آن زمان کتابهای مدرسه در سراسر کشور شکل واحدی نداشت و در شهرهای مختلف، بنا به سلیقۀ دبیران از تألیفات متعدد استفاده می شد. صنعتی به کتابهای درسی ایران هم پرداخت و آن را سازمان داد. « وضع کتابهای درسی ایران خیلی خراب بود. شاه در هیأت دولت کتابهای تاریخ و جغرافی را پرت کرده بود و گفته بود این مزخرفات چیست؟ وزیر فرهنگ گفته بود ما مشکل چاپ داریم. صنعتی همۀ چاپخانه ها را گرفته دارد برای افغانستان کتاب چاپ می کند. واقعا چاپخانه ها پر بود. ما هم پول زیادی داشتیم. به فرانکلین گفتیم کمک کند یک چاپخانه تأسیس کنیم. گفتند بکن. من هم ناشرین را جمع کردم و از کسانی مانند سید حسن تقی زاده کمک گرفتم. تقی زاده که از ایام جوانی به چاپ علاقه مند بود، شد رئیس هیأت مدیرۀ افست. من هم شدم مدیر عامل. سهام افست را هم دادیم به ناشرینی که برای فرانکلین کتاب چاپ می کردند. سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی هم سهم عمده ای برداشت ». به این ترتیب فرانکلین بدل به سازمانی شد که پول پارو می کرد.
چاپخانه، نخست در خیابان قوام السلطنه در مکانی کوچک پا گرفت اما با توجه به افکار بلند صنعتی به سرعت رشد کرد و در خیابان گوته زمین بزرگ و ساختمان های متعددی را به اجاره گرفت و موسسۀ بزرگی شد که در خاورمیانه نظیر نداشت و شاید هنوز هم نظیر نداشته باشد. این چاپخانه هنوز هم کتابهای درسی ایران را چاپ می کند و بیشترین بار چاپ ایران به عهدۀ آن است.
چاپخانه با کاغذ سروکار دارد. کار چاپخانه بدون کاغذ لنگ می ماند. ایران مشکل کاغذ داشت. کاغذهای وارداتی پاسخ گوی نیازهای رو به رشد نبود. صنعتی به فکر تأسیس کارخانه کاغذ سازی افتاد. « یک ماده خوبی هم برای تهیه کاغذ داشتیم به اسم باگاس، همان تفالۀ نیشکر، در نیشکر هفت تپه » و بزرگترین کارخانۀ کاغذ سازی ایران، کاغذ سازی پارس در نیشکر هفت تپه پا گرفت. به کمک سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی که طرف حساب صنعتی در قرارداد کتابهای درسی بود، و نیز بانک توسعه صنعت و معدن، نخست چاپخانۀ افست و سپس کاغذ سازی پارس بنیاد شد. اما صنعتی زاده که بنیانگذار و مدیر عامل هر دو سازمان بود، در این سازمانها دوام چندانی نکرد. در کاغذ سازی پارس با مقامات بانک توسعۀ صنعت و معدن که ظاهرا هوای شرکت انگلیسی « رید » را می داشتند، برخورد پیدا کرد و در چاپخانۀ افست با مسائل دیگری که سبب دل کندن از آن شد. در این زمان انتشارات فرانکلین را هم به دیگران واگذاشته بود. کار سواد آموزی بزرگسالان هم سالها پیش از این برای او به پایان رسیده بود. اما پیش از مبارزه با بی سوادی باید از یک کار سترگ دیگر او یاد کنیم.
در انتشارات فرانکلین به این نتیجه رسیده بود که یک کتاب مرجع به زبان فارسی فراهم آورد. برای این کار لازم بود که سرمایه مالی و انسانی لازم را پیدا کند. موسسۀ فرانکلین نیویورک او را به سوی بنیاد فورد هدایت کرد. از طریق بنیاد فورد در آمریکا و نیز از طریق سرمایه داران داخلی سعی کرد مقدمات کار را آماده کند. اما دشوارتر از آن یافتن شخص با صلاحیت برای سردبیری بود. جستجوهایش او را به سمت دکتر غلامحسین مصاحب کشاند که احتمالا لایق ترین فردی بود که می توانست به چنین کاری دست بزند. انتخاب مصاحب که امروز بعد از حدود ۵۰ سال سال نظیر او را کمتر می توان یافت، نشان دهندۀ دید باز و روح جستجوگر صنعتی است. « این خانه روشن می شود چون یاد نامش می کنم ».
مصاحب آن زمانها نامی نداشت. امروز وقتی برای یافتن سوابق هر موضوعی به دائرة المعارف مصاحب مراجعه می کنیم به اهمیت کار و دقت وسواس آمیز صنعتی زاده پی می بریم. جلد اول دائرة المعارف مصاحب در سال ۱۳۴۵ به قیمت ۵۰۰۰ ریال منتشر شد. وقتی همایون از موسسه رفت، کار مصاحب با جانشین صنعتی، علی اصغر مهاجر، به اختلاف کشید و او هم از آن موسسه خارج شد. رضا اقصی جای او را گرفت و جلد دوم دائرة المعارف زیر نظر رضا اقصی در سال ۱۳۵۶ منتشر شد. دائرة المعارف مصاحب را سازمان کتابهای جیبی منتشر کرد که خود یکی دیگر از ابتکارات صنعتی زاده است و پیش از این در این باره سخن گفته ایم.
مبارزه با بی سوادی
داستان مبارزه با بی سوادی از این قرار است که در سال ۱۹۶۳ یا ۶۴ که یونسکو جشن سوادآموزی خود را در ایران برگزار می کرد، در جلسه ای با حضور اشرف پهلوی طرح سواد آموزی در میان افتاد.همۀ اهل فن را از وزیر و وکیل تا کارشناسان رشته های گوناگون دعوت کرده بودند. برای قسمت کتاب و نشر هم از صنعتی دعوت شده بود. ظاهرا در پایان جلسه اشرف پهلوی از صنعتی که تا آن زمان ساکت نشسته بود، پرسیده بود شما حرفی ندارید؟ او هم سوال هایی مطرح کرده بود. مانند اینکه اصلا سواد چیست؟ به کی می خواهید سواد یاد بدهید؟ به چه زبانی می خواهید بیاموزید؟ و بعد هم پیشنهاد کرده بود طرح را ابتدا در یک گوشه از کشور اجرا کنند، با مشکلات آن آشنا شوند، کار را یاد بگیرند و بعد سراسری کنند.
با این حرف ها کار به گردن خود او افتاده بود. او هم برای آزمایش شهر قزوین را پیشنهاد کرده بود که نیمی ترک زبان و نیمی فارس زبان بودند. شده بود رئیس مبارزه با بی سوادی در قزوین. دولت کمک می کرد، نیروی هوایی هواپیما در اختیار می گذاشت، ارتش از کمک دریغ نداشت، یک رادیو اف ام راه انداخته بود. تمام روستاهای قزوین را از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب زیر پوشش قرار داده بود. ۸۰ هزار نفر را سر کلاس نشانده بود. کمیتۀ ملی مبارزه با بی سوادی را شکل داده بود که در آن آخوندها نقش بیشتری داشتند چون باسوادهای روستا آخوند بودند. این موجب نگرانی سازمان امنیت شده بود و ذهن شاه را خراب کرده بودند که این کار خطرناکی است.
مبارزه با بی سوادی از کارهایی است که صنعتی در آن از کارنامۀ خود راضی نیست. این مبارزه را به نبرد کسی تشبیه می کند که در خواب به سمت دشمن مشت و لگد می اندازد، اما مشت و لگدش کارگر نیست. « در هر کاری که کردم موفق شدم بجز در مبارزه با بی سوادی ». پس از مدتی تلاش به این نتیجه رسیده بود که با سواد کردن بزرگسالان کاری بیهوده است. بعد از مدتی آنچه را آموخته اند فراموش می کنند. تازه بچه های این بزرگسالان، توی کوچه ول می گردند و به مدرسه نمی روند.
بنابراین راه این نیست که به جنگ بی سوادی بزرگسالان برویم، راه این است که شرایطی فراهم کنیم تا همۀ بچه ها به مدرسه بروند تا بعد از گذشت یکی دو نسل، دیگر بی سواد نداشته باشیم. « حدود یک سال و نیم شب و روز ِ مرا گرفت. تمام کلاس ها را تک تک سرکشی می کردم. منطقه را تقسیم کرده بودم. سرپرست گذاشته بودم. حدود هزار تا معلم تربیت کرده بودم. خیلی خرج این کارها شده بود. اما نتیجه صفر! ». شاید اغراق می کند که نتیجه را صفر می پندارد اما او برای خودش متر و معیارهایی دارد. « اواخر کار، روزها می رفتم ادارۀ پست، می پرسیدم تعداد نامه هایی که از پست قزوین بیرون می رود نسبت به یک سال پیش اضافه شده یا نه، نشده بود ».
سرانجام بعد از اینکه برای شرکت در کنفرانسی به توکیو رفته بود، سازمان امنیت زیرآبش را زده بود. « وقتی برگشتم دیدم یک آقای سرتیپی را جای من گذاشته اند. من هم از خدا می خواستم. از شر این کار راحت شدم اما حقیقتش این است که هنوز هم رهایم نکرده است ».
واقعاً هم رهایش نکرده است. بعد از انقلاب، برای اینکه سواد آموزی به راه درست تری برود، مدتها پشت در اتاق آقای قرائتی نشسته تا او را ملاقات کند. به او گفته بی خود انرژی و پول مملکت را هدر ندهید. « تمام انرژی و پول را صرف مادرها بکنید. نه کسانی که حالا مادرند، آنها که قرار است فردا مادر بشوند. اگر ما بیاییم منابع اصلی آموزش را متوجه دخترهای پای بخت بکنیم و همه حواسمان را بگذاریم که این دخترها را آدم هایی بار بیاوریم کنجکاو نسبت به هستی، یک نوع آدم بیدار شده از خواب درست کنیم، کاری کنیم که شعور پیدا کنند، آن وقت این جریان خودش، خودش را اصلاح خواهد کرد. آن وقت شاید صد سال بعد، ما صاحب یک جامعه با معرفت بشویم ».
کشت مروارید
داستان کشت مروارید در جزیرۀ کیش هم از « فضولی های بیش از حد» او ناشی شد. همان که گفتم ذهنش او را به دنبال خود می کشاند. یک بار عازم بندرعباس بود، طیاره در حوالی بندر لنگه نقص فنی پیدا کرد و در آن شهر فرود آمد. از بالا بندر لنگه شهری عظیم به نظرمی رسید. وقتی وارد شد، شهری دید با باغ های بزرگ، و خانه های قشنگ و خیابانهای عالی، که پرنده در آن پر نمی زند. شهر ارواح.
« اگر بخواهم همه چیز را تعریف کنم این قصه از قصه سندباد بحری هم مفصل تر می شود. بندر لنگه تا سال ۱۹۲۱ مرکز صنعت مروارید بود. صنعت مروارید خلیج فارس در زمان خود از صنعت نفت مهمتر بود. ۱۲۰ هزار نفر در این صنعت کار می کردند. اما این صنعت یکشبه از بین رفت. می دانید چرا؟ ژاپنی ها مروارید مصنوعی درست کردند. البته نه مصنوعی، اول باید بدانید که مروارید چیست. حیوانی است نرم تن به نام صدف، اگر ریگی وارد بدنش شود اذیتش می کند. مثل ریگی که به چشم آدم برود. البته برای آن حیوان صد برابر بدتر است. ناچار از خود دفاع می کند. دفاعش این است که به دور این ریگ غشایی می تند و آن را ایزوله می کند. این می شود مروارید. حیوان را می کشند و مروارید را در می آورند. رفتن ریگ در بدن صدف در طبیعت بطور تصادفی رخ می دهد. ژاپنی ها گفتند این چه کاری است که منتظر شویم برحسب اتفاق رخ دهد. ما می رویم این حیوان را می گیریم و دانۀ شن را می ریزیم در بدنش. این کار را کردند و مروارید تولیدی آنها به مروارید مصنوعی مشهور شد ».
چنین شد که سر از جزیره کیش در آورد. قسمتی از جزیره را خرید و مشغول کشت مروارید شد اما چندی بعد کیش را برای کارهای دیگری در نظر گرفتند و کشت مروارید صنعتی موقوف شد.
رطب زهره از کارهای دیگر صنعتی است، که نخست بانک اعتبارات دست اندرکارش بود اما ورشکست شده بود. به صنعتی مراجعه کرده بودند که فکری به حال آن بکند. به بم رفت و شرکت را دید و فکر تأسیس آن را پسندید. « تفاوت خرما و رطب می دانی چیست؟ میوۀ تازۀ خرما را رطب می گویند. اما این میوۀ تازه ماندگار نیست. در آفتاب خشک می کنند و تبدیل به خرما می شود. اما ۶۰ درصد وزنش را از دست می دهد. در بم یک رطبی هست به اسم مضافتی که در دنیا بی نظیر است. فکر اولیه این بود که رطب را بگیرند، در سردخانه نگه دارند، بعد به عنوان میوۀ خارج از فصل بفروشند. هم از وزنش استفاده کنند و هم میوۀ خارج از فصل گران تر است ».
صنعتی شرکت را خریده بود به این معنی که یک سوم بهایش را پرداخت کرده بود و دو سوم دیگر موکول به این بود که شرکت سودآور شود. شرکت سودآور شد اما رقابت اسراییلی ها که در ایران آن روز نفوذ زیادی داشتند، سبب شد که در دورۀ نخست وزیری آموزگار سعی کردند شرکت را از دست صنعتی خارج کنند. در اثنای دعوا، کار به انقلاب کشید. پس از انقلاب همایون توانست از طریق دادگاه انقلاب شرکت را پس بگیرد و درآمدش را به پرورشگاه صنعتی بم اختصاص دهد که مخصوص دختران است. حالا هم هزینه های پرورشگاه بم از طریق این شرکت تأمین می شود.
یکی دو سال قبل از انقلاب، همایون به کرمان کوچ کرده بود و در ملک پدری اش در لاله زار کرمان مشغول کاشتن گل محمدی و دائر کردن دستگاههای گلاب گیری شده بود. از آن روز تا امروز کشت گل و کار گلاب گیری توسعه بسیار یافته است اما در این مدت اتفاقات دیگری نیز افتاده است. از جمله رفتن صنعتی زاده به جبهۀ جنگ و شرکت در شکست حصر آبادان و نیز افتادن به زندان و سروکار یافتن با دادگاه انقلاب و مصادره اموال و پس گرفتن آن. از اتفاقات مهم دیگر اینکه در حین جنگ که کارخانۀ کاغذ سازی پارس از کار افتاده بود، پی او فرستادند که کارخانه را به راه بنیدازد. بار دیگر مدیر عامل کارخانۀ کاغذ پارس شد اما این بار هم مدیریت او دوامی نداشت. چندی هم به راه اندازی چاپخانۀ آرشام در کرمان پرداخت اما آنجا تا رفت جلو سوء استفاده ها را بگیرد، به زندانش انداختند و به جایی دور فرستادندش.
برگ های تازه
دو سه روزی با هم گفتگو کرده بودیم. به نظرم رسید حرف هایمان تمام شده است. گفتم هرچه حرف داشتیم زدیم، اجازه بدهید من شب برگردم به تهران. گفت نه، هنوز از یکی از شغل های متعدد من خبر نداری. خیال کردم به لاستیک بی اف گودریچ اشاره می کند که مدتی مدیر عامل آن بود. گفت نه، خزر شهر! گفتم خزر شهر به شما چه مربوط است. مگر پالانچیان و دارودسته؟ گفت چرا، ولی بنشین تا بشنوی.
حکایت کرد که وقتی بکلی از دستگاه دولت و شاه و دربار کنار کشیده بود، و دنبال مروارید و خرما و کار و بار خودش بود، یک روز عبدالرضا انصاری رئیس دفتر اشرف پهلوی تلفن کرد که به دیدارش برود. معلوم شد او را به عنوان مدیر عامل شرکت خزر شهر برگزیده اند. خزرشهر شهرکی است در کنار دریای خزر نزدیک محمود آباد. چند ده هکتار زمین گرفته بودند. شرکتی درست کرده بودند. از بانک تجارت ۱۵ میلیون تومان وام گرفته بودند که شهرسازی کنند. آقای پالانچیان هم که شریک عمدۀ اشرف پهلوی بود، مشغول شهرسازی شده بود، اما یک شب که با طیاره از رامسر به سمت تهران حرکت کرده بود، در دریای خزر سقوط کرده بود و مرده بود.
صنعتی وقتی برای بررسی حساب و کتاب و سرکشی به شرکت خزر شهر رفت، از کارهای ساختمانی فقط چند تیر چراغ برق دید و از پول، فقط ۱۵۰۰ تومانی که در حساب باقی مانده بود. « نه خیابانی، نه خانه ای، مطلقاً. برهوت ». با پانزده نفر از کارکنان و مسئولان شرکت به سرکشی رفته بود. هنگام ناهار گفتند در کازینوی بابلسر میز رزرو کرده اند. وقتی سرمیز نشستند، کارمندان سابق خزرشهر یکی یکی ناهار سفارش دادند. تا به او برسد که خود را به عمد نفر آخر گذاشته بود، در حدود ۳۵۰۰ تومان سفارش داده شده بود، نوبت که به او رسید پرسید پول ناهار را چه کسی پرداخت می کند؟ گفته بودند بالاخره ناهار را که باید خورد. گفته بود بله اما چه ناهاری. شرکت که فقط ۱۵۰۰ تومان پول دارد. پول ناهار اینجا که خیلی بیشتر می شود. آنها را برده بود جایی که نان و لوبیا بخورند. ۱۴ نفرشان در جا رفته بودند و استعفا کرده بودند و صنعتی را از دست خود خلاص کرده بودند. « فقط یک ارمنی بود که گفت من نان و لوبیا را می خورم. گفتم بارک الله! من با ماشین تو بر می گردم تهران ».
وقتی صحبت نان و لوبیا را می کرد تصور کردم اغراق می کند. اما اغراق نمی کرد. شاهدش را می توان در « در جستجوی صبح » عبدالرحیم جعفری پیدا کرد. جعفری نوشته است که یک روز زمانی که کار و بار فرانکلین سکه بود، به دیدار صنعتی رفته بود. هنگام ناهار بود و او مشغول خوردن نان و ماست. « در دفترش نشسته بود و نان و ماست می خورد. خیلی خودمانی گفتم من هم گرسنه ام، ناهار چه داری؟ گفت همین نان و ماست، ولی اگر بخواهی می توانم بگویم یک نیمرو هم برات بیاورند! نشستیم به خوردن نان و ماست و نیمرو، و ضمن خوردن از این در و آن در گفتن ».
بعد از رفتن آن ۱۴ نفر و پاک سازی شرکت، فکر کرده بود که با خزر شهر چه بکند. « یک کارخانۀ خانه سازی بود در فنلاند، از دورۀ کاغذ سازی می شناختم. پیش آنها خیلی آبرو داشتم. ( بعد از انقلاب دو نفر فرستادند که پاشو بیا فنلاند، اینجا برایت کار داریم. گفتم نمی آیم. ) بهشان تلگراف زدم و پاشدم رفتم آنجا، گفتم یک محوطۀ مجانی در اختیار شما می گذارم، ده تا خانۀ نمونه بسازید نصب کنید، ما مشتری می آوریم که زمین بفروشیم خانه های شما را هم می فروشیم. گفتند چشم، تو بگویی ما می کنیم. خانه ها را از طریق بندر نوشهر فرستادند و نصب شد. پول تبلیغات هم نداشتم. با یک شرکت تبلیغاتی قرار گذاشتم که تبلیغات بکند. گفتم من پول تبلیغات نمی دهم اما هرچه فروش کردم یک درصد مال شما، قبول کردند. آنها شروع کردند به تبلیغات، من شروع کردم به مشتری بردن، و پول گرفتن. خلاصه سر یک سال ۱۵ میلیون قرض شرکت را پرداختیم. بعد رفتم پیش آقای انصاری گفتم آقا شرکت دیگر قرض ندارد. بنده از خدمت شما مرخص. آنها هم از خدا خواستند ».
منبع: سیروس علی نژاد - سایت BBC
فهرست آثار همایون صنعتی
۱ - تاریخ کیش زرتشت، مری بویس، سه جلد، انتشارات توس
۲ - چکیدۀ تاریخ کیش زرتشت، مری بویس، انتشارات صفی علیشاه
۳ - پس از اسکندر گجسته، مری بویس و ... انتشارات توس
۴ - جغرافیای تاریخی ایران، ویلهلم بارتولد، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار
۵ - جغرافیای استرابو، سرزمین زیر فرمان هخامنشیان، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار
۶ - تاریخ سومر، ادوارد وولی، نشر گستره
۷ - ایران در شرق باستان، ارنست هرتسفلد، انتشار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
۸ - علم در ایران باستان، مجموعۀ مقالات، نشر قطره
۹ - تاریخ هند، دو جلد، رومیلا تاپار و پرسیوال اسپیر، نشر ادیان
۱۰ - تأثیر علم بر اندیشه ( رابطۀ علم و دین )، ریچارد فاینمن، نشر مهر امیرالمؤمنین
۱۱ - جغرافیای اداری هخامنشی، آرنولد توین بی، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار
۱۲ - جغرافیای تاریخی ایران پیش از اسلام، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار، زیر چاپ
۱۳ - شیراز در روزگار حافظ، جان لیمبرت، انتشارات بنیاد فرهنگی دانشنامه فارس
۱۴ - گاه شماری زرتشتی، انتشارات دانشگاه کرمان
۱۵ - بیست و سه قصه، تولستوی، نشر قطره
۱۶ - گنجینه لغات مثنوی، انتشارات فرهنگ معاصر، زیر چاپ
۱۷ - قالی عمر، شعر
۱۸ - شور گل، شعر
نوشته علی رضا صدیقی

کوروش بزرگ جهان را خواهد گرفت.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: jahanagahi , mir abbas
01-22-2013, 10:58 PM
ارسال: #44
فرزاد ناظم مدیر فنی یاهووووووووووووووو!!!
پلی‌تکنیک کالیفرنیا شد. مهندس فرزاد ناظم، 46 ساله، دارنده مدرك مهندسی كامپیوتر از دا
فرزاد ناظم در سال ۱۳۴۱ در تهران متولد شد. تحصیلات متوسطه را در دبیرستان البرز گذراند و برای ادامهٔ تحصیل به ایالات متحده مهاجرت کرد. در آمریکا او موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد در رشتهٔ علوم رایانه از دانشگاه ایالتی پلی‌تکنیک کالیفرنیا شد. مهندس فرزاد ناظم، 46 ساله، دارنده مدرك مهندسی كامپیوتر از دانشگاه پلی‌تكنیك كالیفرنیا كه از ژانویه سال 2002 رسماً مدیریت فنی سایت یاهو را در اختیار گرفته است. مهندس فرزاد ناظم فعالیت‌های شغلی خود را در سال ۱۳۶۴ با کار در SYDIS و Rolm آغاز نمود. در این مدت بر اثر شایستگی‌های فراوانی كه از خود به نمایش گذاشت توانست به سرعت پله‌های ترقی را طی نماید و به مدارج مدیریتی دست یابد. در همین سال به كمپانی عظیم «Oracle » پیوست و در مدت ده سالی كه در این شركت فعالیت می‌كرد توانست سمت معاونت رسانه‌ای این امپراطوری را از آن خود نماید و علاوه بر آن در دو نقش مسوول تقسیمات سرور شبكه‌ای و همچنین به عنوان یكی از اعضای مدیریت كمیته فروش محصولات ظاهر گردد.

[تصویر: 0,1020,359240,00.jpeg]
در مارس 1996 «ناظم» به یاهو پیوست و به عنوان یكی از اعضای اصلی مهندسی شبكه این سایت مشغول به كار شد. در كمتر از یك‌سال بنا به تشخیص مدیران یاهو، ناظم به بخش فنی سایت منتقل شد و در كمتر از یك‌ماه این بار نیز توانست با تخصص خود مدیریت آن بخش را برعهده گیرد. در این سمت او مسوولیت رسیدگی به كلیه امور مربوط به فعالیت‌های سایت، ارایه خدمات و مسایل فنی آن را برعهده داشت. به عقیده بسیاری از همكاران ناظم، عامل اصلی موفقیت‌های او اتكا به نیروی بشری برای انجام تمامی امور است. او بر این باور است كه اگر عده‌ای كه در یك مكان مشغول به كار هستند تمام توان خود را به كار گیرند، به طور قطع می‌توانند به تمام اهداف خود دست یابند. به همین دلیل است كه ناظم به هر بخشی و هر ارگانی وارد می‌شود، فوراً به مدارج بالا دست می‌یابد و به خوبی می‌تواند سكان هدایت اعضای تیم را در اختیار گیرد. چند سال بعد یعنی در ژانویه سال 2002 اخبار رسمی حكایت از سمت جدید مهندس ناظم در سایت یاهو داشت. در این تاریخ او مسوولیت نهایی فنی این سایت را برعهده گرفت و فعالیت قبلی خود را گسترده‌تر ساخت. در این سمت او با بكارگیری تیم‌های تخصصی قوی كه اكثراً زیر نظر خود او آموزش دیده بودند، سعی دارد تا با تمام توان یاهو را به عنوان قدرت اول دنیای اینترنت به كاربران بشناساند و در این مسیر از هیچ تلاش علمی و تخصصی دریغ نمی‌نماید. نكته جالب در مورد فعالیت‌های او در این بخش این است كه قصد دارد تنها با كمك تیم‌های تخصصی خودش و نه دخالت سرمایه‌گاران مختلف این راه را به مقصد رساند و عقیده دارد كه دخالت دیگران كه از تخصص كافی برخوردار نیستند سبب كاهش سرعت رشد خواهد شد. این باور او اگر چه به مذاق بسیاری از حامیان مالی سایت خوشایند نبوده است اما روحیه ایرانی و خستگی‌ناپذیر این مدیر شایسته باعث شده تا همچنان مدیران یاهو از او به طور كامل حمایت نمایند. باشد كه در آینده‌ای نزدیك شمار بیشتری از هموطنان ایرانی را در نقاط كلیدی اقتصادی و علمی دنیا شاهد باشیم. وی در ۱۳۸۶ از مقامش در یاهو کناره گیری نمود. فرزاد ناظم در سال۱۳۴۱ در تهران متولد شد. تحصیلات متوسطه را در دبیرستان البرز گذراند و برای ادامهٔ تحصیل به ایالات متحده مهاجرت کرد. در آمریکا او موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد در رشتهٔ علوم رایانه از دانشگاه ایالتی پلی‌تکنیک کالیفرنیا شد. مهندس فرزاد ناظم، 46 ساله، دارنده مدرك مهندسی كامپیوتر از دانشگاه پلی‌تكنیك كالیفرنیا كه از ژانویه سال 2002 رسماً مدیریت فنی سایت یاهو را در اختیار گرفته است. مهندس فرزاد ناظم فعالیت‌های شغلی خود را در سال ۱۳۶۴ با کار در SYDIS و Rolm آغاز نمود. در این مدت بر اثر شایستگی‌های فراوانی كه از خود به نمایش گذاشت توانست به سرعت پله‌های ترقی را طی نماید و به مدارج مدیریتی دست یابد. در همین سال به كمپانی عظیم «Oracle » پیوست و در مدت ده سالی كه در این شركت فعالیت می‌كرد توانست سمت معاونت رسانه‌ای این امپراطوری را از آن خود نماید و علاوه بر آن در دو نقش مسوول تقسیمات سرور شبكه‌ای و همچنین به عنوان یكی از اعضای مدیریت كمیته فروش محصولات ظاهر گردد. در مارس 1996 «ناظم» به یاهو پیوست و به عنوان یكی از اعضای اصلی مهندسی شبكه این سایت مشغول به كار شد. در كمتر از یك‌سال بنا به تشخیص مدیران یاهو، ناظم به بخش فنی سایت منتقل شد و در كمتر از یك‌ماه این بار نیز توانست با تخصص خود مدیریت آن بخش را برعهده گیرد. در این سمت او مسوولیت رسیدگی به كلیه امور مربوط به فعالیت‌های سایت، ارایه خدمات و مسایل فنی آن را برعهده داشت. به عقیده بسیاری از همكاران ناظم، عامل اصلی موفقیت‌های او اتكا به نیروی بشری برای انجام تمامی امور است. او بر این باور است كه اگر عده‌ای كه در یك مكان مشغول به كار هستند تمام توان خود را به كار گیرند، به طور قطع می‌توانند به تمام اهداف خود دست یابند. به همین دلیل است كه ناظم به هر بخشی و هر ارگانی وارد می‌شود، فوراً به مدارج بالا دست می‌یابد و به خوبی می‌تواند سكان هدایت اعضای تیم را در اختیار گیرد. چند سال بعد یعنی در ژانویه سال 2002 اخبار رسمی حكایت از سمت جدید مهندس ناظم در سایت یاهو داشت. در این تاریخ او مسوولیت نهایی فنی این سایت را برعهده گرفت و فعالیت قبلی خود را گسترده‌تر ساخت. در این سمت او با بكارگیری تیم‌های تخصصی قوی كه اكثراً زیر نظر خود او آموزش دیده بودند، سعی دارد تا با تمام توان یاهو را به عنوان قدرت اول دنیای اینترنت به كاربران بشناساند و در این مسیر از هیچ تلاش علمی و تخصصی دریغ نمی‌نماید. نكته جالب در مورد فعالیت‌های او در این بخش این است كه قصد دارد تنها با كمك تیم‌های تخصصی خودش و نه دخالت سرمایه‌گاران مختلف این راه را به مقصد رساند و عقیده دارد كه دخالت دیگران كه از تخصص كافی برخوردار نیستند سبب كاهش سرعت رشد خواهد شد. این باور او اگر چه به مذاق بسیاری از حامیان مالی سایت خوشایند نبوده است اما روحیه ایرانی و خستگی‌ناپذیر این مدیر شایسته باعث شده تا همچنان مدیران یاهو از او به طور كامل حمایت نمایند. باشد كه در آینده‌ای نزدیك شمار بیشتری از هموطنان ایرانی را در نقاط كلیدی اقتصادی و علمی دنیا شاهد باشیم. وی در ۱۳۸۶ از مقامش در یاهو کناره گیری نمود.

کوروش بزرگ جهان را خواهد گرفت.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: jahanagahi , M3HDI , sir-mahyar , mir abbas
01-22-2013, 11:05 PM
ارسال: #45
سلطان واردات خودرو کیست؟
سرمایه‌دارها که دیگر جای خود را دارند و وضعیت‌شان معلوم است. در چنین شرایطی که ریسک سرمایه‌گذاری در ایران بالاست، نرخ ارز سرکوب شده و

تولید داخل، توسری خور، باید هم واردکننده‌ها به سلاطین بازار کشور تبدیل شوند و هر کدام در قلمرویی مختص به خود، فرمانروایی کنند.

میوه، برنج، سنگ قبر، دسته بیل،... و خودرو، فرقی نمی‌کند، آنچه اتفاق افتاده این است که هر کدام از این کالاها «سلطان» خود را در بازار ایران دارند و در این بین، باید «خاندان گرامی» را سلطان واردات خودرو کشور خطاب کرد.هرچند در حال حاضر نسل سوم از «خانواده گرامی‌های تاجر»، واردات خاندان را برعهده گرفته و مدیریت می‌کنند، اما نگاهی به شجره‌نامه آنها نشان می‌دهد که پدربزرگشان از همان ابتدا تاجری بنام در حوزه چای و برخی مواد غذایی بوده است.البته هنوز هم «گرامی‌ها» سنت پدربزرگ را حفظ کرده و چای و برخی دیگر از مواد غذایی را تحت برند «گلستان» تجارت می‌کنند. با این حال، این روزها «گرامی‌ها» را بیشتر با واردات خودرو می‌شناسند و هرجا صحبت از «هیوندایی موتورز» و «کیاموتورز کره» به میان می‌آید، نام این خاندان است که می‌درخشد! روزگاری میتسوبیشی، دورانی کوماتسو و حالا نیز هیوندایی و کیا و البته جیلی! این کارنامه کاری «گرامی‌ها» در حوزه واردات خودروست که شروع آن به حول و حوش سال 1990 میلادی برمی‌گردد.

«آسان موتور» و «اطلس خودرو» دو شرکت بزرگی به شمار می‌روند که تحت مدیریت خاندان «گرامی» به واردات خودرو مشغولند و اولی محصولات هیوندایی را وارد کشور می‌کند و دومی نیز خودروهای کیا را.«گرامی‌ها» البته به جز این دو، شرکتی دیگر را نیز به نام «آسان خودرو» تشکیل داده‌اند، که نماینده رسمی «جیلی موتورز» چین محسوب می‌شود و محصولات این خودروساز را به تازگی وارد ایران کرده است. اگر نگاهی به آمار واردات خودرو بیندازیم، متوجه می‌شویم هم اکنون بیش از 90 درصد خودروهای وارداتی به کشور را این سه شرکت به خصوص «آسان موتور» و «اطلس خودرو» برعهده دارند و به همین دلیل باید «گرامی‌ها» را سلطان واردات خودرو به ایران نامید. این لقب البته به مدد ضعف و یا تحریم سایر واردکنندگان خودرو و طی یکی دو سال گذشته نصیب خاندان «گرامی» شده است، حال آنکه تا پیش از آنها، خانواده «حدادها» با آوردن تویوتا به ایران، بازیگر شماره یک بازار خودرو داخل به شمار می‌رفت.

هرچند سابقه فعالیت «گرامی‌ها» در حوزه خودرو کمتر از «حدادها» است، اما این روزها این هیوندایی و کیاست که بیش از امثال تویوتا در خیابان کشور به چشم می‌آیند. «گرامی‌ها» البته به لحاظ «بزرگی» هنوز هم پایین‌تر از خاندان «فردوس» که شرکت ماموت را مدیریت می‌کنند، قرار دارند، اما به هر حال رقیبی گردن کلفت برای «ماموتی‌ها» به حساب می‌آیند. آنها در شرایطی توانسته‌اند به واردکننده شماره خودرو در کشورایران تبدیل شوند، شرکت‌هایی مانند ایرتویا (واردکننده تویوتا)، ستاره ایران (واردکننده بنز) و پرشیاخودرو (واردکننده بی‌ام و)، مدت‌هاست به دلیل مساله حاصل از تحریم‌های بین‌المللی، فعالیتی در زمینه واردات ندارند و اگر هم دارند، بسیار محدود و کم اثر شده است. باید دید در شرایطی که پیچ تحریم‌ها پی‌در‌پی در حال سفت شدن است، آیا «گرامی‌ها» می‌توانند همچنان سلطان واردات خودرو به کشور باقی بمانند، یا اینکه روزی پشت چراغ قرمز کره‌ای‌ها خواهد ایستاد؟ کسی چه می‌داند، شاید اینکه «گرامی‌ها» به سراغ جیلی چین رفته‌اند، ذخیره‌ای است برای روز مبادا.

کوروش بزرگ جهان را خواهد گرفت.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: jahanagahi , مهدی گل محمدی , sir-mahyar , mir abbas
01-22-2013, 11:16 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 01-23-2013 11:59 AM، توسط toofan245.)
ارسال: #46
RE: فرزاد ناظم مدیر فنی یاهووووووووووووووو!!!
بسيار مطلب جالبی بود.
(180 درجه تغییر!!)

خرید مانتو اداری
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: mir abbas
01-22-2013, 11:19 PM
ارسال: #47
تا حالا اسم ایران رادیاتور به گوشت خورده؟
نام و نام خانوادگی:عباس ملکی تهرانی

نام محصول: انواع رادیاتورهای خودرو و نیروگاهی ومبدلهای مورد نیاز و سایر قطعات خودرو

شرکت: رادیاتور ایران

تحصیلات: فوق لیسانس حسابداری

در سال 1335 در یک خانواده ی تحصیل کرده و با اصالت در مشهد به دنیا آمدم. پدر و مادرم هر دو کارمند بودند و ما از نظر اقتصادی در سطح متوسطی بودیم.

ولی تلاش پدر و مادرم بر این بود که حداکثر امکانات را برای تحصیل فرزندانشان فراهم کنند. آنها حساسیت های زیادی روی ما داشتند به دلیل پیشینه فرهنگی و اصالت خانوادگی که داشتیم همواره تحت کنترل بودیم.

در دوران کودکی مهمترین شخصی که از لحاض کاری و علاقه به مدیریت برای من بسیارجالب بود عمه ی بزرگم بود. طیف کاری ایشان، طیف محدودی نبود و در هر زمینه ای که احساس می کرد می تواند فعال باشد کار می کرد.او در کار انگیزه ای یک جوان 18 یا 19 ساله را داشت و مانند یک جوان فعالیت می کرد.

من انسان قانعی بودم و نداشتن آرزوهای خیلی بزرگ وفکر های بلند پروازانه یکی از فاکتور های اصلی من بود و شاخص ترین ویژگی شخصیتی من محسوب می شد که هنوز هم همینطور هستم و یکی از بزرگترین آرزوهایی که در جوانی داشتم، داشتن یک خانواده ی خوب بود که به آن رسیدم.

در دوران تحصیل از بهترین امکانات آموزشی برخودار بودم و در دبیرستان ملی ادامه تحصیل دادم. در سال 1353 دیپلم گرفتم همان سال در دانشگاه در رشته ی رادیولوژی قبول شدم و چون علاقه ای به آن رشته نداشتم ثبت نام نکردم و سال بعد دوباره در کنکور شرکت کردم ودر دانشکه ی حسابداری شرکت نفت قبول شدم، یک توفیق اجباری هم نسیب من شد و آن اینکه ساعات کلاس دانشگاه از بعدازظهرتاشب بود و روزها را طبق قوانین آن دانشگاه باید به یک مؤسسه ی حسابرسی معتبر می رفتم و کار آموزی می کدرم.

آغاز شروع انقلاب فرهنگی در ایران، من سال اول فوق لیسانس بودم در آن زمان با چند تن از همکاران مؤسسه ی حسابرسی بنیاد مستضعفان را تازه تشکیل داده بودیم و در صدد بودیم که آنجارا سرو سامان دهیم که به انقلاب فرهنگی برخوردیم و بعد از آن بلافاصله جنگ شروع شد و من به طور موقت انصراف از تحصیل دادم و به خدمت سر بازی رفتم فقط به این دلیل که در جنگ نقشی ایجاد کنم.

پس از سربازی به وزارت صنایع رفتم و سپس در سازمان گسترش مشغول به کار شدم. در سال 62 ادامه تحصیل دادم و در سال 64 مدرک فوق لیسانس را گرفتم.

شروع کار ایران رادیاتور سال 64 بود که آن سال وضعیت صنعت بسیار آشفته بود.

جنگ نفت کش ها در تنگه ی هرمز بحران اقتصادی ایران را تشدید می کرد. سهمیه ی ارزی همه ی شرکتها قطع شده بود ومن چون سمت معاونت سازمان گسترش را داشتم به تمام مشکلات دقیقاً آشنا بودم، یعنی آن موقع می دانستم ایران رادیاتور از شرکتهای پر درسر سازمان گسترش است.

در سال 66- 65 موفق شدم اولین تقدیر نامه را ازوزیر صنایع وقت در یافت کنم به این دلیل که از محل قرار دادهایی که با ارگانها بسته بودیم توانستیم ارز قابل توجهی برای شرکت تأمین کنیم. از آنجا که زمینه ی کاری شرکت، تولید رادیاتورهای سواری و کامیون بود ما و همکاران به محض اینکه وارد شرکت شدیم باید با بحران مقابله می کردیم و از آنجا که پشتوانه ای برای تأمین مواد اولیه نبود در اولین حرکت، شرکت را با کاهش نیرو موجه ساختیم و تا پایان دوره ی بحران که دوره ای چهار ساله بود تولیدمان را در حد سالانه 800 تا 1000 تن حفظ کردیم.

ما اولین موفقیت صادراتی مان را در سال 67 به دست آوردیم که در اوج مشکلات و گرفتاریها و جنگ بود و هیچ کس به صادرات فکر نمی کرد.

و از افتخارات ما این است که بسیاری از تغییراتی که در ساخت رادیاتور مورد نیاز انجام شده از محل پیشنهادات همکاران در شوراها بوده است یعنی وقتی یک نفر روی پروژه ای کار می کند، از مجموعه نظر خواهی می کند و مثل یک پروژه ی تحقیقاتی روی آن سرمایه گذاری می نماید.

سال 81-80 از سنگین ترین سالهایی بود که کم از سالهای بحران جنگ برای ما نبود و از نظر اقتصادی وضعیتمان به مراتب سخت تر از گذشته بود ولی به لطف خدا در این شرایط موفق شدیم و در حدود دو برابر ظرفیت اسمی شرکت تولید داشتیم و در 28 بازار جهانی حضور پیدا کردیم و سودمان را نسبت به سال 65-64 هزار برابر کردیم.

به نظر من توفیق یا عدم توفیق هر سازمان یا شرکتی به شیوه ی مدیریت آن بر می گردد و مهمترین نقشی که مدیر در مجموعه ایفا می کند مانند چتر حمایتی است که بر روی مجموعه قرار دارد و اجازه نمی دهد تا مسائلی که بیرون از شرکت وجود دارد روی مجموعه اثرات منفی بگذارد و از طرفی این فرصت را برای همکارانش ایجاد می کند که عقیده های خود را بیان کنند و در قالب این نظام، ایده هایشان را مطرح نمایند که خودم هم سعی کردم همیشه چنین عمل کنم و مدیر خوبی برای مجموعه ی خود باشم.

کوروش بزرگ جهان را خواهد گرفت.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: jahanagahi , mir abbas
01-22-2013, 11:25 PM
ارسال: #48
RE: تایر کورد
عباس قناد رضایی هستم و در سال 1336 در شهرستان مشهد به دنیا آمدم. از نظر خانوادگی در سطح متوسطی بودیم. پدرم کارمند و حقوق بگیر بود و مادرم مشوق اصلی من در درس بود.

خدایا با همه بزرگیت در قلب کوچک من جای داری
اینستاگرام من :
hoshangghorbanian
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: sir-mahyar , mir abbas
01-22-2013, 11:39 PM
ارسال: #49
بیژن که حتما میشناسی؟!
بیژن پاکزاد (زادهٔ ۱۵ فروردین ۱۳۲۳ در تهران - ۲۷ فروردین ۱۳۹۰ بورلی هیلز [۱]) طراح و تولیدکننده سرشناس ایرانی-آمریکایی لباس‌های مردانه و عطر و ادکلن بود.[۲] او معمولاً به نام تجاری «بیژن» شناخته می‌شد.

بیژن در سال ۱۳۵۲ به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد و در سال ۱۹۷۶ میلادی فروشگاه ویژه خود را در رودئودرایو واقع در بورلی هیلز افتتاح کرد. بازدید از این فروشگاه تنها با داشتن وقت قبلی امکان‌پذیر است.

پیژن همچنین به خاطر داشتن اتومبیل‌هایی نظیر بنتلی آزور زرد رنگ با تزیینات داخلی مشکی، مرسدس بنز اس‌ال‌آر مک لارن مشکی، فراری اف۴۳۰ زردرنگ، رولزرویس فانتوم کوپه زرد رنگ و بوگاتی ویرون معروف بود. مجله Vanity Fair در سال ۱۹۸۹ نام بیژن را در لیست شیک‌پوش‌ترین‌های (خوش پوش‌ترین‌ها)جهان خود قرار داد.

بیژن در روز ۲۶ فروردین ۱۳۹۰ در محل کارش در خیابان رودئو در بورلی هیلز دچار سکته مغزی شد و در گذشت.[۳] مراسم بزرگداشت بیژن دو هفته بعد از مرگش در دانشگاه کالیفرنیا، لس‌آنجلس برگزار شد که در آن ۷۰۰ مهمان اختصاصی از جمله هنرمندان ایرانی ساکن آمریکا و ۱۲۰۰ مهمان عادی حضور داشتند؛ در این مراسم پیام تسلیت برخی از افراد غیر حاضر از جمله فرح پهلوی قرائت شد. جورج هربرت واکر بوش، رئیس‌جمهور اسبق ایالات متحده آمریکا نیز پیامی به مناسبت مرگ بیژن پاکزاد ارسال کرده‌بود که توسط نیکولاس پاکزاد، پسر بیژن قرائت شد.[۴]
فروشگاه‌های بیژن مدت‌هاست که به عنوان پاتوق چهره‌های سرشناس مطرح شده است. خودش می‌گوید: «پدرم تاجر فولاد بود و دلش می‌خواست من در آینده دکتر یا وکیل بشوم.»درباره فروشگاه‌های او یک ضرب‌المثل معروف وجود دارد که می‌گوید: «وودی آلن وقتی وارد فروشگاه‌بیژن می‌شود, به شکل کاری گرانت بیرون می‌آید.» کاری‌گرانت دوست صمیمی بیژن بود, مثل خیلی از چهره‌های سرشناس دیگر که افتخار متقابل آشنایی با وی را به دست آوردند. خوان کارلوس (پادشاه اسپانیا), ملک‌حسین (شاه سابق اردن), ملک عبدالله و ملک فهد (ولیعهد و شاه عربستان), سلطان بروئنی, خولیو یگلسیاس (خواننده اسپانیایی که ریشه‌های ایرانی دارد), همسر جی‌اف‌کندی (رییس‌جمهور مقتول ایالات متحده) و بسیاری از افرادی که فهرست کردن نام آنها زمان زیادی می‌برد, از جمله این مشتریان هستند.او برخلاف بسیاری از طراحان مد که معمولاً در نمایشگاه‌های فصلی حضوری فعال دارند, ترجیح می‌دهد بیشتر روی چهره‌های سرشناس تمرکز و سرمایه‌گذاری کند. در فروشگاه‌های بیژن اثری از جالباسی دیده نمی‌شود. تمام لباس‌ها در قفسه‌های لاکی‌لوکسی جاسازی شده‌اند؛ کفش‌های 1000دلاری, پیراهن‌های 650دلاری و کت‌وشلوارهایی که 5هزار دلار قیمت دارند.

بیژن صاحب یک جت اختصاصی G3 Gulfstream است. این جت ماموریت دارد بسته‌های پوشاک با مارک بیژن را به شهر و منزل مشتریان درست و حسابی برسانند. دامنه فعالیت این پیک بادپا از آسیای جنوب شرقی تا آمریکای لاتین را دربرمی‌گیرد. به خصوص زمانی که مشتریان خاورمیانه‌ای او اعم از امیر قطر یا دوبی یا شاه عربستان فرصت سر زدن به یکی از شعبه‌های فروشگاه بیژن را نداشته یا کالایی را که در نظر دارند در شعبه محل زندگی خود پیدا نکرده باشند.

بیژن پاکزاد استاد سلیقه‌شناسی است. وی معتقد است که همسر مشتریانش او را به شدت دوست دارند, چرا که آنها پس از آن که مارک بیژن وارد زندگی‌شان شد, صاحب همسرانی به مراتب خوش‌تیپ‌تر و شکیل‌تر شدند. به گزارش نویسنده سایت «اگزیرو», بیژن برای آگاهی از سلیقه مخاطبانش شیوه خاصی دارد. او پیش از سفارش دادن یک لباس به یک کارخانه, ابتدا یکی از محصولات آن را امتحان می‌کند. اگر آن را پسندید, به 3 برابر قیمت واقعی, امتیاز انحصاری آن کالا را می‌خرد و احتمالاً تغییراتی نیز در آن می‌دهد. همین که طراحی لباس معیارها و سلایق بیژن را رعایت کند, برای موفقیت تجاری و محبوبیت بین مشتریان کافی به نظر می‌رسد.یک بار در مصاحبه‌ای ادعا کرد که برای «مردان قدرت» لباس تهیه می‌کند, مردانی که می‌خواهند قدرتمند و جذاب به نظر بیایند. او برای تهیه این لباس‌ها کارخانه‌ای شخصی در ایتالیا دارد به نام «کارارا». پارچه‌های پنبه‌ای را مستقیماً از مصر خریداری می‌کند و پارچه بافتنی را به سوئیس سفارش می‌دهد و ابریشم را از چین و پارچه‌پشمی را از انگلیس می‌آورد.آنچه برایش اهمیت دارد, نه تیراژ که در وهله اول خاص بودن خریداران است. به این لیست نگاه کنید: جک‌نیکلسون, کاری‌گرانت, ریکی مارتین, خولیو و بسیاری از چهر‌ه‌های ریزودرشت عرصه هنر وسیاست. فروختن حتی یک دست لباس به این آدم‌ها معادل برپا کردن چندین و چند نمایشگاه مختلف بازدهی دارد.در فروشگاه بیژن به مشتریان خیلی خوش می‌گذرد. آنها می‌توانند در حالی که از قفسه‌های پوشاک فوق‌لوکس بازدید می‌کنند, نوشیدنی مورد علاقه خود را سفارش بدهند یا احیاناً در صورتی که مایل باشند خدمتکارانی هستند که برای آنها سیگار برگ روشن کنند.

بیژن پاکزاد در سال 1976 با حمایت دوستی به نام داریوش (دار) محبوبی که فروشنده املاک بود, یک گاراژ زهوار دررفته و متروک را به شوی لباس تبدیل کرد. گاراژ سابق و شوی لباس فعلی که در بورلی‌هیلز واقع شده است, نوشته‌ای روی در ورودی دارد که افراد عادی را از ورود به آن منع می‌کند, به این مضمون: «فقط با قرار قبلی»! مهماندارانی با دستکش‌های سفید وظیفه بازکردن در را به روی افرادی دارند که با وقت قبلی پا به این نمایشگاه و فروشگاه می‌گذارند.اگر محصولات موجود در فروشگاه – به فرض محال – نتوانست سلیقه مشتریان سرشناس را ارضا کند, به فاصله کوتاهی – حداکثر چند روز – طراحی و تولید می‌شود. فقط کافی است یک نفر به خود جرات بدهد و ادعا کند: «متاسفم! چیزی که من می‌خواهم در فروشگاه شما موجود نیست!»بیژن برای آگاهی از سلیقه مشتری راه‌های خاص خودش را دارد. وی در این باره‌می‌گوید: «استیل محصولاتم براساس درک من از مشتری طراحی شده است. باید با او به تفاهم برسم. وقتی می‌خوام لباسی را بر تن مشتری کنم, ابتدا باید شخصیت وی را بشناسم و بدانم که مثلاً چه چیزهایی دوست دارد یا از چه چیز متنفر است. مثلاً چه نوع اتومبیلی سوار می‌شود, شغلش چیست و چطور زندگی می‌کند. شاید به همین دلیل است که همسران آنها مرا خیلی دوست دارند؛ چون همیشه سعی کرده‌ام از تمام ظرفیت‌مردان برای بهتر پوشیدن و خوش‌تیپ‌تر شدن بهره بگیرم. همین‌هاست که به من هیجان می‌بخشد.»و ادامه می‌دهد: «تحقیق می‌کنم که طرف چه کارهایی انجام می‌دهد و چرا به چنین کارهایی دست می‌زند والبته انتظارات او چیست. حتی امروزه که مشتریان سرشناسی از جمله رییس‌جمهورها, پادشاهان و بسیاری از مردان مهم عرصه هنر و تجارت و سیاست از من خرید می‌کنند, این عادتم از بین نرفته است. من خیلی روی جزییات ریز می‌شوم. می‌روم بررسی می‌کنم که روز تولد آنها و همین‌طور همسران و فرزندانشان چه روزهایی است یا برنامه مسافرتی‌شان به چه ترتیب است. فلسفه من این است که برای لباس‌پوشاندن به یک مرد باید شخصیت او را شناخت و درک کرد. نمی‌توانم به یک قاضی درست همان‌گونه که برای یک ستاره سینما لباس می‌دوزم, پوشاک توصیه کنم. آنها نقش‌های متفاوتی را مجبورند ایفا کنند و به انتظارات متفاوتی جامه عمل بپوشانند. وقتی به مردی لباس می‌پوشانم باید بدانم که او قرار است در این لباس چه کارهایی انجام بدهد و چگونه رفتار کند.یک روز رونالدریگان, رییس‌جمهور سابق و هنرپیشه اسبق هالیوود از پاکزاد درخواست کرد لباسی برایش طراحی کند تا او را در سرمای مزرعه‌اش محافظت کند. بیژن بلافاصله مجبور شد نوعی جین با نوار باریکی از پوست سمور طراحی کند.
http://www.jahannews.com/images/docs/000...3042-t.jpg
او برای ساخت عطر بیژن مدت دو سال وقت گذاشت . به گفته خودش ( دو سال تمام طول کشید. طرح آن را به روشنی در ذهن داشتم و دقیقاً می‌دانستم چه می‌خواهم. برای طرح روی جعبه و شیشه عطر 800بار اتود زدم تا سرانجام طرحی را که می‌خواستم به دست آوردم .)
فرمول هر عطر برای او حدود 25 میلیون هزینه در بر داشته است .
او اسم عطر DNA را از نام فرزندان خود دانیال , نیکولاس و الکساندرا الگو برداری کرده است .

http://www.jahannews.com/images/docs/fil...3042-1.jpg

بیژن پاکزاد در سال 1983 بوتیک بسیار لوکس خود را در نیویورک افتتاح کرد. دیوارهای سفید, پلکان کریستال که به دفتر وی در طبقه فوقانی ختم می‌شود و دیوارهای شیشه‌ای این دفتر از خصوصیات بوتیک بیژن در نیویورک است. در دفتر او می‌توان عکس‌های مشتریان سرشناس و پوسترهای تبلیغاتی را که به دیوار آویزان شده تماشا کرد و البته فرش‌های ایرانی را.ناگفته پیداست که زندگی او لوکس‌تر از بسیاری از مشتریان سرشناسی است که لباس‌های خود را از امپراتوری بیژن تهیه می‌کنند. او این سلیقه را از سال‌های حضور در فلورانس و بل‌ایر با خود به همراه دارد.
http://www.jahannews.com/images/docs/fil...3042-2.jpg

کوروش بزرگ جهان را خواهد گرفت.
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: jahanagahi , mir abbas
01-23-2013, 01:17 AM
ارسال: #50
RE: کارآفرینان برتر
بارها از خود سئوال میکنیم با توجه به این وضعیت بد مادی که ما داریم می شود موفق شد؟
من که یک کارگر ساده هستم می توانم ثروتمند شوم؟
از نظر خانوادگی در حد متوسط هستم می شود من میلیاردر شوم
و هزاران سئوال دیگر
لطف کنید این گنجنامه را مطالعه فرمائید .من بشما قول می دهم تحول عظیمی در شما ایجاد می شود.
در تایپیک اگر بمن اعتماد داری عرض کردم حداکثر سه ماه طول میکشد تا نگرشهایتان عوض شود و ذهن ساخته شده و ثروتمند, شما را بطرف حرکتهای کاری سوق دهد.
اینک این تایپیک نیز چنان تغییری در شما عزیزان به وجود می آورد که متعجب خواهید شد.

خدایا با همه بزرگیت در قلب کوچک من جای داری
اینستاگرام من :
hoshangghorbanian
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 تشکر شده توسط: goldmen , MARYAR , M3HDI , 3ObHaN , sir-mahyar , mir abbas
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS